کلمه جو
صفحه اصلی

زاب

فارسی به انگلیسی

fountainhead, spring

spring


فارسی به عربی

وصف

فرهنگ اسم ها

اسم: زاب (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: zab) (فارسی: زاب) (انگلیسی: zab)
معنی: زو، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند طهماسب و از نسل فریدون پادشاه پیشدادی

مترادف و متضاد

quality (اسم)
صفت، نهاد، جنبه، وجود، نوع، چگونگی، کیفیت، خصوصیت، چونی، زاب

فرهنگ فارسی

یکی از رود های غربی ایران بطول ۳۲٠ کیلومتر که در کوههای کردستان جریان دارد و بطرف مغرب ایران خارج از مرز در کشور عراق به رود دیاله میپیوندد . در کنار همین رود بود که ابو مسلم خراسانی بر مروان بن حمار آخرین خلیفه اموی غلبه یافت .
زه آب، چشمه، آبراهه، صف وخاصیت
تحریف ساپو صابون است
( ز آب ) تغییر و برگشتگی

لغت نامه دهخدا

زاب . (اِخ ) شهری کوچک است که آن را ریغ نیز گویند و ریغ بلغت بربری بمعنی شوره زار است . و اهالی آن شهر را ریغی گویند. (از معجم البلدان ).


( زآب ) زآب. [ زُ ] ( ع اِمص ) تغییر و برگشتگی. یقال : الدهر ذوزآب ؛ ای انقلاب. و گفته شده است که زآب مصحف زوآت «جمع زوءة» است. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
زاب. ( اِ ) بمعنی صفت باشد. ( برهان ).

زاب. ( اِخ ) نهری است میان سوراء و واسط ونهر دیگری است نزدیک آن و بر هر واحد آن ( زاب ها ) روستائی است و هر دو روستا را زابان گویند و یا اصل زابیان است منسوب به زاب و عامه زابان گویند. ( منتهی الارب ). ابن البلخی گوید: معنی زاب آن است که زوآب یعنی که زو، آورده است. اما از بهر تخفیف را «واو» بیفکنده اند ( نسخه : از بهر تحفیف واو او ). ( فارسنامه ابن البلخی ص 39 ). یاقوت آرد: چندین نهر را در عراق بنام زاب [ یکی از پادشاهان قدیم ایران ] خوانند. و گاه هر یک از آن نهرها را زابی و تثنیه آن را زابیان [ یا زابیین ] گویند چنانکه ابوتمام در شعری که برای حسن بن وهب گفته و از موصل نزد وی فرستاده است گوید:
قد اثقب الحسن بن وهب للندی
ناراً جلت انسان عین المجتلی
ما انت حین تعد ناراً مثلها
الا کتالی سورة لم تنزِل
قطعت الی الزابیین هباتُه
التاث مأمول السحاب المسبل
و لقد سمعت فهل سمعت بموطن
صحن العراق یضیف من بالموصل.
اخطل گوید:
اتانی ودونی الزابیان کلاهما
و دجلة انباء امرّ من الصبر
اتانی بأن ابنی نزار تناجیا
و تغلب اولی بالوفاء و بالعذر.
و بهنگام اراده جمع زوابی گویند که شامل زاب اعلی و زاب اسفل است. ( از معجم البلدان ).
حمداﷲ مستوفی آرد: باب دهم ذکر بقاع کردستان و آن شانزده ولایت است و حدودش بولایات عراق عرب و خوزستان و عراق عجم و آذربایجان و دیاربکرپیوسته است... خفتیان قلعه ای است محکم و بر کنار آب زاب و چند پاره دیه است در حوالی آن. ( نزهة القلوب ج 3 ص 107 چ لیدن ).
نام دو رود از توابع روددجله است. یکی از آن دو بزرگ و به زاب اصلی مشهور است. و دیگری کوچک و نام آن زاب اسفل است. این دو روددر کوهستانهای حدود ایران طرف چپ دجله فرومی ریزد. ( قاموس الاعلام ترکی ).
مؤلف جغرافیای غرب آرد: رودهای کردستان را به دو ناحیه جنوب و شمالی تقسیم می نمائیم و برای رودهائی که در نواحی شمالی جاریند دو ناحیه از حیث جهت جریان میتوان تمیز داد: یکی جهت شمال شرقی و دیگری جهت جنوب غربی. معروفترین رودهای نوع اول همان جغتو و تاتاتوی است که بمناسبت موقعیت جبال و وضع پستی و بلندی زمین متوجه حوزه ارومیه شده و چون کوههای این نواحی پربرف و خصوصاً دارای برفهای دائمی هستند،رودها بالنسبة پرآب تر و بیشتر ایشان شیرین است. از رودهای نوع دوم زاب صغیر و کیالوس معروفند. اولی از محلی به ارتفاع 2140 متر سرچشمه گرفته نشیبش خیلی تند و دومی بعکس از کوهستانی سرچشمه می گیرد که در مسافت 16 فرسخ بیشتر پائین نمی آید و شامل شعباتی است موسوم به چم پس آوه ، چم لاوین ، چم مسین. ( جغرافیای غرب ایران ص 40 ). کیهان گوید: شعبات آن در ساحل یمین عبارت است از: رود صحنه و اورامان که چندان بزرگ نیست ولی شعبات یسار نسبةً مهم و پرآب تر است مانند حلوان و گهواره و دارمه. ( جغرافیای کیهان ج 1 و جغرافیای طبیعی ص 96 ). جریان آن بسیار نامنظم و در موقع بهار سیلابی و در فصل تابستان بسیار کم آب است. ( جغرافیای کیهان ج 1 ایضاً ص 97 ). و در ص 12 از جغرافیای سیاسی گوید: رودی است که در ناحیه کردستان [ آشور سابق ] جاری است و یونانیها آن را لیکوس میگفته اند. ( جغرافیای کیهان سیاسی ص 12 ). و در ص 97 آرد: سرچشمه رود زاب از کوه داروجان است و جلگه زاب را مشروب کرده کوه آهنگران و بزنیان را قطع میکند و وارد رود دیاله میشود در قسمتهای مختلفه به اسامی گاورود و سیروان رود و دیاله نامیده میشود، از کوههای حوالی گردنه اسدآباد درمغرب کوه الوند سرچشمه می گیرد و از مشرق به مغرب تاسرحد عراق جاری است و از تنگه های باریک راهی برای خود حفر کرده از جبال شاهو و کله سر میگذرد و به طرف جنوب غربی منحرف شده بالاخره به دجله میرسد. و رجوع به اخبارالسلجوقیه ص 179 شود.

زاب . (اِ) بمعنی صفت باشد. (برهان ).


زاب . (اِخ ) بلادی است میان آذربایجان و طبرستان . ابن خلدون گوید: بلاد زاب بین آذربایجان و ارمینیه و بلاد ابواب است تا دریای مازندران . (مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ پروین گنابادی ج 1 ص 40).


زاب . (اِخ ) بن طهماسب . رجوع به زاب در همین لغت نامه شود.


زاب . (اِخ ) روستاها و قصباتی را که بر کنار زاب اعلی و زاب اسفل قرار دارد [ منظور دو رودی است که بین بغداد و واسط جاری است ] زاب گویند، و شعرا از آن بنام بلادالزاب ، یاد کرده اند. رجوع به معجم البلدان ج 4 ص 364 و رجوع به زاب اعلی و زاب اسفل در لغت نامه شود. و بر هر واحد آن [زابها] روستائی است و آن هر دو روستا را زابان گویندیا اصل زابیان است منسوب بزاب و عامه زابان گویند وتجمع ماحوالیها من الانهار الزوابی . (منتهی الارب ).


زاب . (اِخ ) شهری است به اندلس یا روستائی است ازآن . (منتهی الارب ). و در قاموس الاعلام آمده است : خطه ای است در قسمت جنوبی جزائر ایالت قسطنطنیه ، یعنی سلسله جبال اطلس در جنوب [ بلدالجرید ] . این خطه در دورانهای گذشته یکی از مساکن اختصاصی قبائل بربر و 53 درجه طول شرقی آن بوده است . آغاز این محل نهر (جدی ) و مرکز آن قصبه ٔ بیسکره است و به دو قسمت بنام (زاب جبلی ) و (زاب شرقی ) منقسم میشده است . اهالی آن سرکش و جنگ آور بودند و فرانسویان بدشواری بر این سرزمین دست یافته اند. در 1849 م . بربریان زاب ، فرانسویان را سخت بخود مشغول داشته بودند. (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به معجم البلدان و زاب کبیر، در لغت نامه شود.


زاب . (اِخ ) ناحیه ٔ پهناوری است در مغرب که رود بزرگی از آن میگذرد و کنارش شهرستانها و قریه هائی بزرگ و بهم پیوسته واقع شده است . و از همین زاب است که چندین تن از فضلاء برخاسته اند و بطوری که نقل کنند زرع اینجا هر سال دو بار درو میشود. مجاهدبن هانی مغربی در قصیده ای که در مدح جعفربن علی حکمران زاب گفته بدین زاب اشارت کرده است :
الا ایها الوادی المقدس بالندی
و اهل الندی قلبی الیک مشوق
و یاایها القصر المنیف قبابه
علی الزاب لایسدد الیک طریق
و یا ملک الزاب الرفیع عماده
بقیت لجمع المجد و هو نزیق
علی ملک الزاب السلام مردداً
و ریحان مسک بالسلام فتیق .

(از معجم البلدان ).


و رجوع به زاب کبیر شود.
در ملحقات المنجد آمده است : زاب ناحیه ٔ وسیعی است در صحرای بزرگ جزائر جنوبی و نفوس آن بالغ بر 93000 و اکثر متمدن اند.

زاب . (اِخ ) نام یکی از پادشاهان عجم و آن پسر نودک پسر منوچهر است ، و نهرهای موسوم به زاب منسوب بدوست . (قاموس ). نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیده ٔ اوست . (منتهی الارب ). نام پادشاه ایران که او را زوبن تهماسب نیز گویند. بعد از قتل نوذر بدست افراسیاب بن پشن و غلبه بر ایران بسعی زال زر و بزرگان سلسله ٔ کیان او را بر مسند جهانداری برنشانیده و با افراسیاب مصالحه کردند و او در هشتادسالگی پادشاهی یافت . گرشاسب بن وشتاسب که با او سمت برادری داشت وزارت او میکرده با آبادی ایران که از جور افراسیاب ویران شده بود می پرداخت . گویند در عراق عرب شهری بنام خود ساخته و ویران شده اکنون بزاب مشهور است . مدت پنج سال زمان ملک او بوده است . حکیم فردوسی گفته :
چو سال اندر آمد بهشتاد و شش
بپژمرد سالار خورشیدفش
چو شد بخت ایرانیان کندرو
شد آن دادگستر جهاندار زو.

(از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ).


خوارزمی گوید: پادشاه پیشدادی است که پس از نوذر بسلطنت رسید و چون به اشتراک گرشاسب امور سلطنت رااداره میکرد آنان معروف به (شریکین ) گردیده اند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ص 63). صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: باب سوم در تاریخ بعضی پادشاهان عجم تا سنه ٔ عشرین و خمسمائه [سال تألیف کتاب ] از گاه ملک اوشهنج [هوشنگ ] پیشداد پنجهزار و چهارصد و نود سال ...از گاه ملک کیقبادبن زاب دو هزار و پانصد سال ... (مجمل التواریخ و القصص ص 14).
و در ص 67 همان کتاب آمده : شاپور آخر عمر به طیشفون بمردو طیسفون نیز خواندم در کتابی کهن . و گفته بود از بناهای زاب بود واﷲ اعلم . و در ص 462 چنین آرد: زاب به اصطخر بمرد و ستودان بکوه پایه ساختند. (مجمل التواریخ و القصص در ذکر نواویس [ ضرائح و قبور ] پادشاهان ).
و در ص 90 آرد: اندر عهد نوذر و زاب ، پهلوانی بزال رسید که سام بعهد نوذر از جهان برفت و همین بزرگان بودند، و گرشاسف از تخم افریدون وزیر زاب . ابن بلخی در مورد نسب زاب چنین گوید: و نسب او [ بموجب تواریخ و کتب انساب ] این است : زوبن طهماسب بن کنجهویرزبن هواسب بن ارتدیخ بن روع بن مایسوبن نوذربن منوچهر و پارسیان وی را زو می گویند و این درست تر است . اما در بعضی از تواریخ عرب زاب نبشته اند و آثاری که او کرده است بعد از این گفته آید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 13). و مراجعه به زو در همان کتاب و لغت نامه شود.
مرحوم بهار در تاریخ سیستان (ج 1 ص 7) آرد: از پادشاهی تهماسب در کتب معتبره مانند آثار الباقیه ، شاهنامه ، تألیفات مسعودی و غیره ذکری نیست تنها شاهنامه در شعری از او نام برده :
ندیدند جز پور طهماسب زو
که زور کیان داشت فرهنگ گو.
بیرونی هم زاب را پسر تهماسب مینامد. (تاریخ سیستان ص 7). یاقوت آرد: سخن درست درباره ٔ زاب آن است که از قدماء سلاطین عجم و او زاب بن توکان بن منوشهر بن ایرج بن افریدون بوده است . در عراق نهرهائی ایجاد کرده که بنام او مشهوراست و گاه هر یک از آن دو را (زابی ) و هر دو را به صیغه ٔ تثنیه زابیان نامند تلفظ شود. (معجم البلدان ).
صاحب نفایس آرد:دو رود زاب اعلی و زاب اسفل که هر دو را زاب بن طهماسب که از اسباط منوچهر بوده و بر افراسیاب غلبه کرده بعراق آورد. (نفایس الفنون ص 403).
حمداﷲ مستوفی آرد: آب زابین به زاب بن طهماسب پیشدادی منسوب است . دو آب است ، یکی را زاب بزرگ خوانند از کوههای ارمن برمیخیزد و بدیاربکر میرود بحدود حدیثه در دجله میریزد. طولش هشتاد فرسنگ است و دویم را زاب مجنون خوانند. جهت آنکه سخت تند میرود واز کوههای ارمن برمی خیزد. و در ولایت ارمن و دیار بکر میریزد، و بحدود تل سن در دجله میریزد. طول سی فرسنگ است و ابن مفرغ در حق آن آب گوید:
ان الذی عاش ختاراً بذمته
و مات عبداً قتیل اﷲ بالزاب .
(نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 215). میرخوند زاب را دهمین پادشاه پیشدادی داند و گوید: سلطنت خطه ٔ ایران (پس از کشته شدن افراسیاب ) بر زاب بن طهماسب بن منوچهر قرار گرفت . در سن هشتادسالگی قدم بر مسند جهانبانی گذارد، بهمگی همت متوجه آن شد که اختلالاتی را که بسبب افراسیاب بر ممالک ایران وقوع یافته بود تدارک نماید و مدت هفت سال خراج از رعایا نطلبید و انهار و قنواتی که پورپشنگ مسدود گردانیده بود بدستور سابق جاری ساخت و چون مدت سی سال بپادشاهی انصاف و عدل کار فرمود متوجه عالم آخرت شد. (حبیب السیر چ قدیم تهران ص 67). و رجوع به زو در همین لغت نامه شود.
مرحوم پیرنیا در داستانهای قدیم ایران گوید: پدر گرشاسب بود پس از خشک سالی و قحطی که روی داد و طرفین خسته شدند، این شاه با تورانیان (سکاها) صلح کرد و چون کهن سال بود بزودی درگذشت و پسرش گرشاسب بر تخت نشست . (داستانهای ایران قدیم تألیف حسن پیرنیا ص 90). ودر ص 89 همان کتاب آمده : پس از انقراض دودمان منوچهر ایرانیها در جستجوی شخصی که نسبش به فریدون برسد برآمده و بالاخره زاب (زوی فردوسی ) را یافته اند. اگرچه موافق شاهنامه بعد از نوذر زو بر تخت می نشیند ولی از سلطنت 120ساله ٔ منوچهر که خارق عادت است چنین بنظرمی آید که بین منوچهر و زو غیر از نوذر چند پشت دیگربوده اند که اسامیشان فراموش شده است . بعضی از نویسندگان قرون اسلامی بین منوچهر و زو سه و برخی شش پشت شمرده اند - انتهی .
صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: از ملوک پیشدادیان ایران است که افراسیاب را از ایران اخراج و بجای او بر تخت سلطنت جلوس کرده است و مروی است که وی فرزند جمشید و پدر کیقباد اولین پادشاه سلسله ٔ کیانی بوده است .
فرزند زاب گرشاسب نیز بسلطنت رسیده و مدت پادشاهی هر دو 12 سال بوده است .

زاب . (اِخ ) نهری است میان سوراء و واسط ونهر دیگری است نزدیک آن و بر هر واحد آن (زاب ها) روستائی است و هر دو روستا را زابان گویند و یا اصل زابیان است منسوب به زاب و عامه زابان گویند. (منتهی الارب ). ابن البلخی گوید: معنی زاب آن است که زوآب یعنی که زو، آورده است . اما از بهر تخفیف را «واو» بیفکنده اند (نسخه : از بهر تحفیف واو او). (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 39). یاقوت آرد: چندین نهر را در عراق بنام زاب [ یکی از پادشاهان قدیم ایران ] خوانند. و گاه هر یک از آن نهرها را زابی و تثنیه ٔ آن را زابیان [ یا زابیین ] گویند چنانکه ابوتمام در شعری که برای حسن بن وهب گفته و از موصل نزد وی فرستاده است گوید:
قد اثقب الحسن بن وهب للندی
ناراً جلت انسان عین المجتلی
ما انت حین تعد ناراً مثلها
الا کتالی سورة لم تنزِل
قطعت الی ّ الزابیین هباتُه
التاث مأمول السحاب المسبل
و لقد سمعت فهل سمعت بموطن
صحن العراق یضیف من بالموصل .
اخطل گوید:
اتانی ودونی الزابیان کلاهما
و دجلة انباء امرّ من الصبر
اتانی بأن ابنی نزار تناجیا
و تغلب اولی بالوفاء و بالعذر.
و بهنگام اراده ٔ جمع زوابی گویند که شامل زاب اعلی و زاب اسفل است . (از معجم البلدان ).
حمداﷲ مستوفی آرد: باب دهم ذکر بقاع کردستان و آن شانزده ولایت است و حدودش بولایات عراق عرب و خوزستان و عراق عجم و آذربایجان و دیاربکرپیوسته است ... خفتیان قلعه ای است محکم و بر کنار آب زاب و چند پاره دیه است در حوالی آن . (نزهة القلوب ج 3 ص 107 چ لیدن ).
نام دو رود از توابع روددجله است . یکی از آن دو بزرگ و به زاب اصلی مشهور است . و دیگری کوچک و نام آن زاب اسفل است . این دو روددر کوهستانهای حدود ایران طرف چپ دجله فرومی ریزد. (قاموس الاعلام ترکی ).
مؤلف جغرافیای غرب آرد: رودهای کردستان را به دو ناحیه ٔ جنوب و شمالی تقسیم می نمائیم و برای رودهائی که در نواحی شمالی جاریند دو ناحیه از حیث جهت جریان میتوان تمیز داد: یکی جهت شمال شرقی و دیگری جهت جنوب غربی . معروفترین رودهای نوع اول همان جغتو و تاتاتوی است که بمناسبت موقعیت جبال و وضع پستی و بلندی زمین متوجه حوزه ٔ ارومیه شده و چون کوههای این نواحی پربرف و خصوصاً دارای برفهای دائمی هستند،رودها بالنسبة پرآب تر و بیشتر ایشان شیرین است . از رودهای نوع دوم زاب صغیر و کیالوس معروفند. اولی از محلی به ارتفاع 2140 متر سرچشمه گرفته نشیبش خیلی تند و دومی بعکس از کوهستانی سرچشمه می گیرد که در مسافت 16 فرسخ بیشتر پائین نمی آید و شامل شعباتی است موسوم به چم پس آوه ، چم لاوین ، چم مسین . (جغرافیای غرب ایران ص 40). کیهان گوید: شعبات آن در ساحل یمین عبارت است از: رود صحنه و اورامان که چندان بزرگ نیست ولی شعبات یسار نسبةً مهم و پرآب تر است مانند حلوان و گهواره و دارمه . (جغرافیای کیهان ج 1 و جغرافیای طبیعی ص 96). جریان آن بسیار نامنظم و در موقع بهار سیلابی و در فصل تابستان بسیار کم آب است . (جغرافیای کیهان ج 1 ایضاً ص 97). و در ص 12 از جغرافیای سیاسی گوید: رودی است که در ناحیه ٔ کردستان [ آشور سابق ] جاری است و یونانیها آن را لیکوس میگفته اند. (جغرافیای کیهان سیاسی ص 12). و در ص 97 آرد: سرچشمه ٔ رود زاب از کوه داروجان است و جلگه ٔ زاب را مشروب کرده کوه آهنگران و بزنیان را قطع میکند و وارد رود دیاله میشود در قسمتهای مختلفه به اسامی گاورود و سیروان رود و دیاله نامیده میشود، از کوههای حوالی گردنه ٔ اسدآباد درمغرب کوه الوند سرچشمه می گیرد و از مشرق به مغرب تاسرحد عراق جاری است و از تنگه های باریک راهی برای خود حفر کرده از جبال شاهو و کله سر میگذرد و به طرف جنوب غربی منحرف شده بالاخره به دجله میرسد. و رجوع به اخبارالسلجوقیه ص 179 شود.
- یوم الزاب ؛ از وقائع تاریخی عباسیان و امویان است که در کنار رود زاب رخ داده و آن را یوم الزاب و وقعةالزاب خوانند.
ابن قتیبه گوید: سعیدبن عمربن جعدة المخزومی گوید چونکه با مروان بن محمد در زاب بودم از من پرسید: کیست آنکه در صف مقابل من میجنگد؟ گفتم وی عبداﷲبن علی بن عبداﷲبن عباس است . گفت آیا من او را میشناسم ؟ جواب گفتم بدون تردید. چگونه آن مرد خوش زبان زیباروی که رنگی زرد و بازوانی لاغر دارد و نزد تو آمده است نمیشناسی ؟ بیاد آورد که او را میشناسد، و گفت : یا بن جعدة! علی بن ابیطالب خود نیز هماورد من نیست . علی (ع ) و فرزندانش در این کار بهره ای ندارند. این مرد از بنی عباس است و خراسان و مصر او را یاوری میکنند. (عیون الاخبار ابن قتیبة ص 205) (تاریخ طبری ج 3 کامل ابن اثیر ضمن حوادث سال 145). و رجوع بحواشی محمد زکی پاشا بر کتاب تاج جاحظ شود. ابن عبدربه در ضمن اخبار مختاربن ابی عبیده ٔ ثقفی گوید: ابوبکربن ابی شیبه گفت که شریک بن عبداﷲ از ابی الجویریه ٔ حرمی نقل کردکه چون با ابراهیم اشتر برای نبرد با اهل شام [ عبیداﷲبن زیاد و قشون عبدالملک ] بسوی شام میرفتیم ایشان را در زاب ملاقات کردیم و عصر و تمام شب را تا بامداد جنگیدیم و آنان را بقتل رساندیم . ابراهیم اشتر گفت من دیشب مردی را که بوی خوش از او برمیخاست کشتم ، تصور میکنم ابن مرجانه بوده است بروید وی را بیابید.ما از پی انجام دادن دستور وی رفتیم و ابن مرجانه را که میان بیابان به رودرافتاده بود دیدیم . و هنگامی که ابراهیم و عبیداﷲ در زاب روبرو شدند عبیداﷲ پرسید: حریف من کیست ، بدو گفتند ابراهیم اشتر است . گفت این همان کودکی است که وی را در حال کبوتربازی واگذاردیم . و باز همو [ ابوالجویریه ] گوید: چون ابن زیاد کشته شد، سر او را مختار بمدینه خدمت علی بن حسین (ع )فرستاد. پیک حامل سر چنین گوید: نیمه روز هنگامی که غذا تناول میکرد بر او وارد شدم چون آن سر را بدید گفت : سبحان اﷲ مااغتر بالدنیا الا من لیس ﷲ فی عنفه نعمة. سر پدر مرا نیز هنگام غذا خوردن نزد ابن زیاد بردند. و یزیدبن معن در این باره گوید:
ان الذی مات ختاراً بذمته
و مات عبداً قتیل اﷲ بالزاب .
(از عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 5 صص 167 - 168). و درص 236 چنین آرد: ابوالجارود سلمی حکایت کرده است از مردی از اهل خراسان که با مروان کنار رود زاب روبرو شدیم . شامیان مانند کوههای آهنین بر ما حمله بردند. ما زانو بزمین زده شروع بتیراندازی کردیم . شامیان پس از این پاسخ که بحمله ٔ آنان داده شد چون پاره ٔ ابری متفرق و متواری شدند. پل هنگام عبور ایشان خراب گردید و تنها یکی از لشکر شام بجا ماند. یکی از افراد ما بسوی او رفت و بدست وی کشته شد. دیگری نیز رفت و مقتول گردید. سومین نیز به دنبال آنان بدست وی بقتل رسید.
و در ج 5 صص 242 - 244 گوید:ابومسلم لشکر بزرگی تحت امارت قحطبةبن شبیب و عامربن اسماعیل و محرزبن ابراهیم و جمعی از سرداران تجهیزکرد. قحطبه با جماعتی عزیمت عراق کرد. و نخست وارد گرگان شد و والی آنجا ابن نباته را کشت و شهر را غارت و غنیمت را میان یاران خویش تقسیم کرد. سپس به اصفهان رفت و عامربن صبارة و بیشتر یاران او را کشت . قحطبه پس از قتل عام مرا میگفت تا اینجا هر چه دیدیم و بر هر دشمنی دست یافتیم ، امام (محمدبن علی ) پیش بینی کرده بود. سپس به حلوان رهسپار گردید و ابوعون (عبدالملک بن یزید) را با قریب 30هزار مرد بسوی مروان بن محمد فرستاد و پس از فتح شهر زور به زاب رفت ، و این کار را بدستور ابی مسلم کرد. عامربن اسماعیل که ابوعون وی را پیشاپیش خود فرستاده بود، با مروان روبرو گردید و او را کشت . سپس قحطبه خود از حلوان به عراق برگشت و کنار زاب با ابن هبیره روبرو گردید. نبرد سختی شروع شد و قحطبه شبانگاه بدون آنکه شناخته شود بقتل رسید. ابن هبیره نیز فرار کرد و به واسط رفت . لشکر سیاه [ سپاه قحطبه ] بامدادان که سردار خود را نیافتندحسن بن قحطبه را به امارت برگزیدند. و کار عراق را یکسره کردند و بنام ابی العباس بیعت گرفتند.
این داستان در 13 ربیعالاول سال 132 هَ . ق . اتفاق افتاد و در این وقت بود که ابی العباس عم خود عبداﷲبن علی را برای نبرد با مروان و اهل شام و برادر خویش ابی جعفر را برای نبرد با ابن هبیرة به واسطفرستاد و خود در کوفه اقامت گزید تا خبر فرار مروان در زاب رسید - انتهی .
میدانی در مجمع الامثال آرد: یوم الزاب لمروان بن محمد علی الخوارج . (مجمع الامثال میدانی ). ابراهیم بن الولید اندر آب زاب غرقه شد و بازندیدندش . (مجمل التواریخ و القصص ص 451). و در ص 325 همان کتاب آمده : و چنین روایت است که از سپاه خراسان هفت هزار با عبداﷲ [ بن علی ] بودند، چون شنیدند که ابومسلم روی بدو دارد همه را سلاح بستد و بازداشت تا بسپاه بومسلم نپیوندند بخویشان و هم شهریان ، پس دوهزارمرد را بفرستاد به در آن قلعه که ایشان را بازداشته بودند تا تیغ بکشیدند و همه را به یک روز بکشتند و ابومسلم شش ماه با وی حرب کرد بظاهر حرّان بکنار زاب تا او را هزیمت کرد، و عبداﷲ با برادرش عبدالصمد بسوی برادرشان سلیمان به بصره بگریخت و آنجا پنهان ببود. یاقوت حموی درباره ٔ یوم الزاب گوید: واقعه ای است که میان مروان بن محمد از یک طرف و بنی العباس از طرف دیگر نزدیک زاب اعلی بین موصل و اربل رخ داده است . (معجم البلدان ج 4 ص 365). مرحوم اقبال در خاندان نوبختی آرد: در عصر محمد امام و پسرش ابراهیم امام ، دعاةبنی عباس در عراق و خراسان که پیش از هر یک از ولایات دعوت ایشان را اجابت کرده بودند، فعالیت مهمی بر ضد بنی امیه از خود نشان دادند، و با وجود این که خلفاء و عمال اموی جمعی از طرفداران ابراهیم را کشتند باز بقلع ماده ٔ شیعیان راوندی موفق نیامدند و این طائفه که در خراسان پس از وفات محمدبن علی امام (124 هَ . ق ). جامه های خود را سیاه کرده به اسم مسوّده معروف شدند و اکثرشان از دهقانان خراسان و نجیب زادگان ایرانی بودند، بدستیاری ابومسلم خراسانی و ابوسلمة حفص بن سلیمان خلال همدانی بالاخره دولت اموی را در سال 132 هجری برانداختند. و در وقعه ٔ زاب غلبه ٔ عنصر ایرانی را بر عرب ثابت و افتتاح دوره ٔ جدیدی را در تاریخ خلافت و تمدن اسلامی اعلان کردند. (خاندان نوبختی عباس اقبال ص 65).
مؤلف تاریخ اسلام در شرح واقعه ٔ زاب و عوامل آن آرد: قحطبة [ بن شبیب ] که بمرکز ایران رسیده بود بتعاقب دشمن پیش میرفت بالاخره لشکریان خلیفه ٔ اموی که از جلوقحطبه فرار میکردند پس از تخلیه ٔ همدان در نهاوند بمقاومت ایستادند و پس از چند ماه تسلیم شدند (ذی القعده 131 هَ . ق .). لشکر خراسان شاهراه معمولی کرمانشاه - حلوان - خانقین را گرفته از فلات ایران بجلگه ٔ عراق سرازیر شد و ناگهانی بر سر دشمن فرود آمد. در گیرو دار فتح ، قحطبه شبی بطرز مجهولی نابود شد ولی پسرش حسن که خود سردار رشید و باشهامتی بود فتح را انجام داد و یکسره وارد کوفه شد (محرم 132 هَ . ق .). پیش از این واقعه ابراهیم امام را در حمیمه بفرمان مروان گرفته بودند و بعد در زندان کشتند، و برادر او ابوالعباس عبداﷲبن علی با عده ای از خویشاوندان فراراً خود را بکوفه نزد شیعیان آنجا رسانده بود، در آن هنگام که حسن با لشکر وارد کوفه شد شیعیان این عبداﷲ را بحکم آنکه ابراهیم او را وصی و جانشین خود قرار داده بود بخلافت برداشتند (ربیع الاول 132 هَ . ق .) و ابوسلمه خلال را که رئیس شیعیان و مدیر تبلیغات کوفه بود و اخیراً تمایلی به علویها پیدا کرده بود در مقابل کار واقعشده قرار دادند. در این موقع مروان از حرّان بیرون آمده و از راه موصل روانه ٔ کوفه شد. دسته ای ازلشکر خراسان به استقبال او رفت و در کنار رود زاب بزرگ جنگ درگرفت و از جمادی الاخری تا یازدهم آن ماه طول کشید و مروان شکست فاحشی خورد. این جنگ که بجنگ زاب معروف است دولت امویان را خاتمه داد. مروان با لشکر شکست خورده ٔ خود به حران رفت و از آنجا به دمشق شتافت که مگر در آنجا پناهی بیابد و نیافت . پس به مصر سفلی و از آنجا بمصر علیا رفت و بالاخره در بوصیر (درمصر علیا) با لشکر خراسان که همه جا بتعاقب او آمده بودند مصاف داد و در میدان مبارزه کشته شد و سرش رابریدند و برای ابوالعباس سفاح بکوفه فرستادند. افراد بنی امیه را در همه جا جستند و کشتند و باروی شهر دمشق را ویران کردند و قبور خلفاء اموی را شکافته استخوانها را سوزانیدند. از این تعقیب و کشتار یکی از نوادگان هشام بن عبدالملک بنام عبدالرحمن جان در برد وخود را به اندلس انداخت و در آنجا خلیفه شد و سلسله ٔ امویان اندلس از او آغاز شد. شام که با زوال امویان مقام خود را ازدست رفته میدید بفکر طغیان افتاد. سرداری از آل مروان نامش ابوالوردبن الکوثر در قنسرین قیام کرد و یکی از اعقاب یزیدبن معاویه را بخلافت برداشت و او ابومحمد زیادبن عبداﷲ معروف بسفیانی بود. عمده ٔ لشکر سفیانی را قیسی ها تشکیل داده بودند. این قیام در جنگ مرج الاخرم در نزدیک قنسرین در اواخر سال 132 هَ . ق . سرکوبی یافت . ابوالورد در جنگ کشته شد و سفیانی بتدمر و از آنجا بحجاز گریخت و در آنجا بدست ابوجعفر منصور افتاده بقتل رسید. با زوال امویان زمام حکومت از دست اعراب بیرون آمد و بدست طرفداران بنی عباس یعنی ایرانیان افتاد و ایجاد بغداد نیز این تحول را نشان داد. زبان کشور هنوز عربی بود، اما ادبیات و رسوم زندگانی همه تحت تأثیر این تحول قرار گرفت وتمدن تازه ای آغاز شد. جنگ زاب نقطه ٔ مقابل جنگ قادسیه بود و ایرانیان قدرتی را که در آنجا باخته بودند در اینجا بدست آوردند. (تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض صص 175 - 177).


فرهنگ عمید

۱. زهاب، زه آب: پشیمان نشد هر که نیکی گزید / که بدزاب دانش نیارد مزید (فردوسی: ۶/۵۵۸ ).
۲. چشمه.
۳. آبراهه.
۴. صفت، خاصیت.

دانشنامه عمومی

زاب چندین کاربرد دارد:
زاب یا زو (شاهنامه)، پسر تهماسب
زاب کوچک رودخانه ای در غرب ایران
زاب بزرگ رودخانه دیگری که از ترکیه سرچشمه گرفته و به دجله می رسد.
زاب نام منطقه ای نزدیک موصل است که سپاه ابومسلم خراسانی توانست در نبردی که به همین نام معروف شده است، بر سپاه مروان غلبه کند و حکومت بنی امیه را براندازد.


کلمات دیگر: