موصل
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
متصل کردن , پيوستن , پيوند زدن , ازدواج کردن , گراييدن , متحد کردن , در مجاورت بودن
فرهنگ فارسی
جای وصل وپیوندکردن، محل وصل، جای بستن وگره زدن درریسمان
( اسم ) ۱ - پیوند کرده شده وصل شده . ۲ - آنست که همه حروف یک مصراع یا یک بیت را بتوان بهم متصل کرد و سر هم نوشت متصل الحروف مقابل مقطع .
نعت فاعلی از تاصل ٠ ریشه کننده و ثابت شونده ٠
فرهنگ معین
(مُ وَ صَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - پیوند کرده شده ، وصل شده . ۲ - آن است که همة حروف یک مصراع یا یک بیت را بتوان به هم متصل کرد و سر هم نوشت ، متصل الحروف . مق . مقطع .
(ص ) [ ع . ] (اِفا.) رساننده ، پیوند دهنده .
(مُ وَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پیوند کرده شده ، وصل شده . 2 - آن است که همة حروف یک مصراع یا یک بیت را بتوان به هم متصل کرد و سر هم نوشت ، متصل الحروف . مق . مقطع .
لغت نامه دهخدا
مؤصل. [ م ُ ءَص ْ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأصیل. ریشه کننده و ثابت شونده. || آنکه سرفراز میکند و طلب می کند سرفرازی را. ( ناظم الاطباء ).
مؤصل. [م ُ ءَص ْ ص َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تأصیل. محکم نموده و استوارکرده. ( ناظم الاطباء ). || اصل مؤصل ؛ ریشه محکم و استوار. محکم و بااصل. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آنکه دارای نسب قدیم و دارای آبرویی باشد عاری از هر عیب. ( ناظم الاطباء ).
موصل. [ م ُ وَص ْ ص َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از توصیل. پیوسته و متصل. ( ناظم الاطباء ). وصل کرده شده و پیوندکرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || پیوندشده. پیوندی. درخت پیوندی. ( از یادداشت مؤلف ) :
نخل موصل شده ترنج و رطب داشت
میوه و شاخش فراخ و تام برآمد.
فلک را کرد کحلی پوش پروین
موصل کردنیلوفر به نسرین.
شاخ دیگر را معطل می کنی.
سِتّی پس پشت پشت بستی بستست
پیش پشتی سَتی بسی بنشستست.
بس که غم عشقت صعب است به تن = بسکهغمعشقتصعبستبتن. ( از حدائق السحر ص 64 ).
موصل. [ م َ ص ِ ] ( ع اِ ) جای رسیدن و مکان وصول. || جای پیوند چیزی به چیزی. ( ناظم الاطباء ). جای وصل. ( غیاث ) ( آنندراج ). || پیوند رسن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای بستن ریسمان و پیوندگاه ریسمان. ( ناظم الاطباء ). || میان ران وسرین شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
موصل رسید و آورد اخبار فتح موصل
باد این خبر مبارک بر پادشاه عادل .
سلمان ساوجی (از آنندراج ).
|| پیونددهنده . (ناظم الاطباء). پیوندکننده . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) جای وصل . (آنندراج ).
موصل . [ م َ ص ِ ] (اِخ ) زمینی است میان عراق و جزیره و آن زمین و جزیره را موصلان خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). موصل و جزیره . (از المنجد).
موصل . [ م َ ص ِ ] (ع اِ) جای رسیدن و مکان وصول . || جای پیوند چیزی به چیزی . (ناظم الاطباء). جای وصل . (غیاث ) (آنندراج ). || پیوند رسن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای بستن ریسمان و پیوندگاه ریسمان . (ناظم الاطباء). || میان ران وسرین شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
نخل موصل شده ترنج و رطب داشت
میوه و شاخش فراخ و تام برآمد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 146).
- موصل کردن ؛ پیوند زدن :
فلک را کرد کحلی پوش پروین
موصل کردنیلوفر به نسرین .
نظامی .
بار شاخی را موصل می کنی
شاخ دیگر را معطل می کنی .
مولوی .
|| استوار: اصل موصل ؛ محکم و بااصل . مؤصل . (آنندراج ). محکم . بااصل . || حاصل کرده و یافته . با دولت و اقبال . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح بدیعی ) یکی از صنایع شعری ، و آن مرکب بودن بیت یا مصراع است از حروفی که همه ٔ آن حروف را در نوشتن به هم توان پیوست ، مانند «من مستمع لعل لب عشق حبیبم » یا «من کل فج عمیق » یا «من مشتعل عشق علیم چه کنم » یا بیت زیر ازعنصری :
سِتّی پس پشت پشت بستی بستست
پیش پشتی سَتی بسی بنشستست .
(ازیادداشت مؤلف ).
نزد علمای بدیع، عبارت است از اینکه در سخن منظوم یا منثور هر لفظی که آورند حروف آن پیوسته به یکدیگر باشد در نوشتن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). این صنعت چنان باشدکه شاعر در بیت ، کلماتی آرد که حروف آن کلمات در نبشتن از هم گسسته نباشند. مثال از شعر پارسی :
بس که غم عشقت صعب است به تن = بسکهغمعشقتصعبستبتن . (از حدائق السحر ص 64).
چو پاسی از شب دیرنده بگذشت
برآمد شعریان از کوه موصل .
منوچهری .
جناب موصل از او مکه ٔ مبارک باد
که جملگی ممالک به کام او زیبد.
خاقانی .
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان
دلی است معتکف و همتی است بر حذرم .
خاقانی .
زمین جزیره که او موصل است
خوش آرامگاه است و خوش منزل است .
نظامی .
موصل رسید و آورد اخبار فتح موصل
باد این خبر مبارک بر پادشاه عادل .
سلمان ساوجی .
و رجوع به فهرست فارسنامه ٔ ابن البلخی و فهرست الاوراق و الوزراء و الکتاب و تاریخ جهانگشا ج 2 ص 243 و 201 و فهرست کتابهای مجمل التواریخ گلستانه و شدالازار و تاریخ کرد و جامعالتواریخ رشیدی و نزهةالقلوب مقاله ٔ سوم و تاریخ گزیده و جغرافیای غرب ایران و ایران باستان و حبیب السیر و تاریخ مغول و مجمل التواریخ و القصص شود.
فرهنگ عمید
۱. (ادبی) در بدیع، شعری که تمام حروف یک مصراع یا بیت آن قابل اتصال باشد و بتوان آنها را سر هم نوشت؛ متصلالحروف.
۲. [قدیمی] پیوسته؛ متصل.
رساننده.
۲. [قدیمی] پیوسته، متصل.
رساننده.
دانشنامه عمومی
کاخ موصل
مسجد اموی
مسجد صلاح الدین
مسجد مجاهدی
مسجد جرجیس
مشهد عبدالقاسم
کاخ باش تپه
قره سرای
مسجد جامع النوری و مناره الحدباء
موزه موصل
بیشتر مردم شهر عرب هستند اما اقلیت های قابل توجه کرد، ترکمن و آشوری نیز در شهر زندگی می کنند. جمعیت شهر در سال ۲۰۰۸ به یک میلیون و هشتصد هزار نفر رسیده بود اما در سال ۲۰۱۴ حدود نیم میلیون نفر آواره شدند هرچند هنوز هم جمعیت شهر بیش از میلیون نفر است.
دانشگاه موصل که از مراکز علمی و تحقیقاتی عراق است در این شهر قرار دارد. مقبره چندین پیامبر از جمله یونس در موصل قرار دارد. این شهر تا سال ۲۰۱۴ مرکز تاریخی مسیحیان نسطوری محسوب می شد.
رود دجله از میان موصل می گذرد و پنج پل دو قسمت شهر را به هم پیوند می دهند. این شهر در ۳۹۶ کیلومتری شمال غربی بغداد قرار دارد.
دانشنامه آزاد فارسی
نقل قول ها
• «شهرهای بزرگِ دنیا سه تاست: نیشابور که دروازهٔ شرق است، و دمشق که دروازهٔ غرب و موصل، که روندهٔ این دو جهت ناگریز از گذر آن است.»ضرب المثل کهن رایج در خاورمیانه• «این کهن شهر ستبر و تنومند، استوار و شکوهمند است؛ با زمان همپایی دیرین دارد و در رویارویی با نو به نو فتنه ها آمادگی پیشین. برج هایش از فرط نزدیکی به یکدیگر، انتظامی نزدیک به پیوستگی دارد…» -> ابن جبیر، در سال ۲۳ صفر ۵۸۰/ ۵ ژوئن ۱۱۸۴