کلمه جو
صفحه اصلی

حاجز


مترادف حاجز : دیافراگم، حایل، مانع، جلباب، برزخ، ظالم

فارسی به انگلیسی

hindering, separating


hindering, separating, septum

عربی به فارسی

سنگربندي موقتي , مانع , مسدود کردن (بامانع) , ميانگير , استفاده از ميانگير , پشته , ديوار خاکي , خاکريزي , پيش بخاري , حايل , گلگير , ضربت گير , جان پناه , سنگر , سپر , محجر , ديواره , نرده


مترادف و متضاد

اسم


دیافراگم


حایل، مانع


جلباب


برزخ


ظالم


separating (صفت)
فاصل، حاجز، جدا ساز

hindering (صفت)
مزاحم، حاجز

۱. دیافراگم
۲. حایل، مانع
۳. جلباب
۴. برزخ
۵. ظالم


فرهنگ فارسی

صفت فاعلی ازحجز، در آینده درمیان دوچیز، مانع
۱ -( اسم ) آنچه بین دو چیز قرار گیرد حایل مانع . ۲ - ( اسم ) پرده ای که میان اعضای سینه و اعضای شکم حایل است دیافرغما .
ابن عوف الاوردی اللص نام یکی از شعرای عرب

فرهنگ معین

(جِ ) ۱ - (اِفا. ) جدا کنندة دو چیز، آنچه میان دو چیز واقع شود، مانع ، حایل . ۲ - (اِ. ) پردة میان اعضای سینه و اعضای شکم .

لغت نامه دهخدا

حاجز. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حجز، درآینده میان دو چیز ( منتهی الارب ). میانجی. میانه. حائل. حاجب. مانع. عائق. دیوار. ( دستوراللغة ). فصل. حجاز. برزخ : و جَعل بین البحرین حاجزا. ( قرآن 61/27 ). آنچه برای دفع آب بر پا شود، مایمسک الماء من شفة الوادی. ( دستوراللغة ). بازداشت. ( دستوراللغة ). ( مجمل اللغة ). ج ، حواجز. || لبه شمشیر. دهانه شمشیر. روثة. || ستمکاره. ( منتهی الارب ). ظالم. ( اقرب الموارد ). ج ، حَجَزَة: هم حَجزَة مسیطرون علی العجزة؛ ای ظلمة یتسلطون علی العاجزین. و نیز گفته میشود «انهم حجزة یذبون عن العجزة». || حاجز. مانع. حائل. عائق. حاجب.
- حجاب حاجز ؛ دیافرغما. رجوع به حجاب حاجز شود.

حاجز. [ ج ِ ] ( اِخ ) ظاهراً تنگه جبل الطارق : «قال الحجاری فی موضع من کتابه ان طول الاندلس من الحاجز الی اشبونة الف میل و نیَّف ». ثم قال بعد کلام و مسافة الحاجز الذی بین بحر الزقاق والبحر المحیط اربعون میلا». رجوع به نفح الطیب ج 1 ص 64س 18 و 19 شود. || صاحب غیاث اللغات بنقل از صراح و منتخب گوید: نام منزلی است در راه مکه معظمة. ظاهراً این قول درست نباشد و صاحبان صراح و منتخب «حاجر» سابق الذکر را با حاجز اشتباه کرده اند.

حاجز. [ ج ِ ] ( اِخ ) ابن عوف الازدی اللص. نام یکی ازشعرای عرب. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 241 شود.

حاجز. [ ج ِ ] (اِخ ) ابن عوف الازدی اللص . نام یکی ازشعرای عرب . رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 241 شود.


حاجز. [ ج ِ ] (اِخ ) ظاهراً تنگه ٔ جبل الطارق : «قال الحجاری فی موضع من کتابه ان طول الاندلس من الحاجز الی اشبونة الف میل و نیَّف ». ثم قال بعد کلام و مسافة الحاجز الذی بین بحر الزقاق والبحر المحیط اربعون میلا». رجوع به نفح الطیب ج 1 ص 64س 18 و 19 شود. || صاحب غیاث اللغات بنقل از صراح و منتخب گوید: نام منزلی است در راه مکه ٔ معظمة. ظاهراً این قول درست نباشد و صاحبان صراح و منتخب «حاجر» سابق الذکر را با حاجز اشتباه کرده اند.


حاجز. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حجز، درآینده میان دو چیز (منتهی الارب ). میانجی . میانه . حائل . حاجب . مانع. عائق . دیوار. (دستوراللغة). فصل . حجاز. برزخ : و جَعل بین البحرین حاجزا. (قرآن 61/27). آنچه برای دفع آب بر پا شود، مایمسک الماء من شفة الوادی . (دستوراللغة). بازداشت . (دستوراللغة). (مجمل اللغة). ج ، حواجز. || لبه ٔ شمشیر. دهانه ٔ شمشیر. روثة. || ستمکاره . (منتهی الارب ). ظالم . (اقرب الموارد). ج ، حَجَزَة: هم حَجزَة مسیطرون علی العجزة؛ ای ظلمة یتسلطون علی العاجزین . و نیز گفته میشود «انهم حجزة یذبون عن العجزة». || حاجز. مانع. حائل . عائق . حاجب .
- حجاب حاجز ؛ دیافرغما. رجوع به حجاب حاجز شود.


فرهنگ عمید

مانع، حائل.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] حاجز به معنای نگهدارنده آب است و جایی که آب در آن جمع می شود.و شبیه دره بوده است. زمان ورود امام حسین 15 ذی الحجه یک هفته پس از حرکت بوده است.
امام نامه مسلم ابن عقیل را در این منطقه دریافت کردند. نامه را قیس بن مسهر صیداوی رسانده بود. مسبم ابن عقیل آمادگی و پذیرش مردم کوفه را نوشته بود.امام پاسخ نامه را نوشت و به قیس ابن مسهر صیداوی سپرد تا نامه به کوفه رساند.
برخی نوشته اند پیک اباعبدلله به کوفه عبدالله بن یقطر بوده است. برخی دریافت خبر شهادت مسلم و هانی را در این منزل نوشته اند که اندکی بعید به نظر می رسد.
دیدار دوم عبدلله مطیع با امام نیز به این منزل نسبت داده شده است.

جدول کلمات

مانع


کلمات دیگر: