مترادف مسلم : اهل قبله، مسلمان، حنیف | ثابت، حتمی، قطعی، محرز، محقق، مسجل، واضح، یقین، ممکن، امکان پذیر، حقیقی، واقعی، راستین
متضاد مسلم : کافر |
برابر پارسی : آشکار، بیگمان، روشن، گردن نهاده
Moslem
certain, indisputable
absolute, conclusive, definite, Mohammedan, foregone, given, incontestable, incontrovertible, indisputable, indubitable, outright, proven, sure, undoubted, unquestionable
(تلفظ: moslem) (عربی) پیرو دین اسلام ، مسلمان ؛ (در اعلام) مسلم بن عقیل بن ابی طالب پسرعموی امام حسین(ع) .
ثابت، حتمی، قطعی، محرز، محقق، مسجل، واضح، یقین
ممکن، امکانپذیر
حقیقی، واقعی، راستین
اهل قبله، مسلمان، حنیف ≠ کافر
۱. ثابت، حتمی، قطعی، محرز، محقق، مسجل، واضح، یقین
۲. ممکن، امکانپذیر
۳. حقیقی، واقعی، راستین
(مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) مسلمان .
(مُ سَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) باور کرده شده ، تسلیم شده ، حتمی ، قطعی .
خاقانی .
عطار.
نظامی .
نظامی .
وحید قزوینی .
خاقانی .
خاقانی .
؟ (سندبادنامه ص 11).
ناصر بخاری .
سعدی .
فرخی .
امام مجدالدین خلیل .
سعدی (گلستان ).
سعدی (گلستان ).
سعدی (هزلیات ).
سنائی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
محمدیوسف .
سعدی .
زمانی یزدی (از آنندراج ).
سعدی (ترجیعات ).
صائب .
ناصرخسرو.
سعدی (قصائد).
طالب آملی (ازآنندراج ).
صائب (دیوان چ قهرمان ص 2632).
نظامی .
مسلم . [ م ُ س َل ْ ل ِ ] (ع ص ) کسی که صحیح و سالم نگاه می دارد. || کسی که حمایت میکند رهائی و آزادی را. || آن که می سپارد چیزی را به کسی . || آن که تسلیم میشود و گردن می نهد به عدالت دیگری . || کسی که سلام میکند و ادای دعا و تهنیت می نماید. || آن که به خوبی و خوشی یاد میکند مرده و فوت شده را و علیه السلام میگوید. || جارچی صلح . || نایب حاکم جدید که تا ورود آن حاکم به مقر حکومت خود از وی نیابت میکند. (ناظم الاطباء).
مسلم . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سَلَم . سلف شده و پیش خریده شده . و رجوع به سَلم شود.
- مسلم اًلیه ؛ (اصطلاح فقه ) بایع در بیع سَلم .
- مسلم فیه ؛ (اصطلاح فقه ) مبیع در بیع سَلم .
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) (نهر...) شعبه ای از نهر جهانگیری است و نهر جهانگیری منشعب است از رود جراحی . و رود جراحی در خوزستان جاری است و ازمرتفعات شرقی این ایالت سرچشمه میگیرد و به باتلاقهای دورق (فلاحیه ) میریزد. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی عبیده ٔ بلنسی ، معروف به صاحب قبله (از آن رو که کثیرالصلوة بود). عالم به فلکیات و فقه و حدیث . در مکه از علی بن عبدالعزیز و به مصر از مزنی و ربیعبن سلیمان مرادی و یونس بن عبدالاعلی و محمدبن عبداﷲبن عبدالحکیم و جز آنان علم و حدیث فراگرفت . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن الحجاج بن مسلم القشیری نیشابوری (ولادت 204 هَ .ق . وفات 261 هَ .ق .). مکنی به ابوالحسین و ملقب به امام الحافظ. از مردم خراسان و از محدثین بزرگ قرن سوم هجری است . مولدش به نیشابور بود و زندگیش در حجاز و مصر و شام و عراق گذشت . وی را تألیفاتی است که اشهر آنها کتاب «صحیح » می باشد که به «صحیح مسلم » شهرت دارد و یکی از کتاب های معتبر در حدیث ، و از «صحاح سته » است . مسلم در طول 25 سال بالغ بر 12000 حدیث در این کتاب جمع کرده است . کتب ذیل از جمله تألیفات اوست : المسند الکبیر،الجامع، الاسماء والکنی ، الافراد و الوحدان ، الاقران ، مشایخ الثوری ، تسمیة شیوخ مالک و سفیان وشعبة، کتاب المخضرمین ، کتاب اولاد الصحابه ، أوهام المحدثین ، الطبقات ، افراد الشامیین ، التمییز و العلل . (از الاعلام زرکلی ). ابوالحسین مسلم بن الحجاج بن مسلم بن وردبن کوشاد القشیری . در تصحیح المصابیح مسطور است که ولادتش درسنه ٔ اربع و مائتین روی نمود و او در خراسان از یحیی بن یحیی و اسحاق بن راهویه استماع حدیث کرد و در ری از محمدبن مهران الجمال و در عراق از احمدبن حنبل و در حجاز از سعیدبن منصور و در مصر از عمروبن شوار، وبه چهار واسطه از نبی (ص ) روایت حدیث کند. وفاتش درشب یکشنبه بیست وپنجم رجب سال 261 هَ .ق . در نیشابوراتفاق افتاد و هم در آن شهر مدفون گشت . در تاریخ امام یافعی مذکور است که مسلم صحیح خود را از 300هزار حدیث مسموعه تصنیف نمود و میان علماء اهل سنت در باب تفضیل صحیح بخاری و صحیح مسلم اختلاف است و مشهور است که کتاب بخاری أفقه و کتاب مسلم أحسن سیاق را درروایات دارد. (از حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 280).
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن مخشی . رجوع به ابومعاویه (مسلم ...) شود.
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابوالعلانیه . رجوع به ابوالعلانیه (مسلم ....) شود.
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن عقبةبن رباح المزنی . یکی از سرداران معاویه در جنگ صفین و از سرداران یزیدبن معاویه در وقعه ٔ حره و جنگ با عبداﷲبن حنظلة. وی زمان پیغمبر (ص ) را درک کرد و چون در شورش مدینه از مدنیان تعداد بی شماری را از دم تیغ گذرانید به مسرف ملقب گشت . (از اعلام زرکلی و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 545 و ج 2 صص 128 - 129). رجوع به مُسرف شود.
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم ، مقتول به سال 60 هَ .ق . از اجله ٔ بنی هاشم و کسی است که سیدالشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده . وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت . چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین (ع ) اعلام داشتند، حسین بن علی (ع ) او را روانه ٔ کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد و او از قریب 18000 تن بیعت گرفت ، اما یزید، عبیداﷲبن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیداﷲ مردم را از بیعت حسین (ع ) منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند. مسلم شوی رقیه دختر حضرت علی (ع ) است که مادرش کلبیه بود. (از اعلام زرکلی و یادداشت مرحوم دهخدا).
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن عوسجه ٔ اسدی . از طایفه ٔ بنی اسد و از شهدای واقعه ٔ کربلا در روز عاشوراست .
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن قریش بن بدران العقیلی ، ملقب به شرف الدوله و مکنی به ابوالمکارم . در موصل و دیار ربیعه و مضر امارت داشت . وی شیعی مذهب بود. و بعد از وفات پدر به سال 453 هَ .ق . به امارت رسید و مدت 35 سال حکومت کرد و در این مدت بر حلب و برخی از نواحی روم استیلا یافت و در جنگی که با سلیمان قتلمش کرد او را به قتل رساند، ولی خود نیز در این محاربه کشته شد، و به روایتی خادمش او را در حمام خفه کرد به سال 478 هَ .ق . (الاعلام زرکلی از تاریخ موصل ).
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن محرز، مکنی به ابوالخطاب ، متوفی به سال 140 هَ .ق . از متقدمان در هنرغناء و موسیقی . اصلش ایرانی است . پدرش مقیم مکه و از خدام کعبه بود. مسلم در مکه پرورش یافت ، سپس گاه در این شهر و گاه در مدینه به سر می برد و موسیقی را در مدینه فراگرفت و در این فن براعت یافت ، سپس به ایران آمد و موسیقی ایرانی را فراگرفت آنگاه به شام رفت و آهنگ های رومی را نیز فراگرفت و از درهم آمیختن موسیقی عربی و ایرانی و رومی نوعی موسیقی خاص و جالب به وجود آورد که در الحان و اشعار عرب مورد استفاده قرار گرفت و قبل از وی نظیر نداشت و چون شهرتش مقارن با صدر دولت عباسیان بود مورد احترام و توجه آنان واقع گشت و به وی «صنّاج العرب » می گفتند. در اواخر عمر به جذام گرفتار شد و منزوی گشت . (از الاعلام زرکلی ).
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمود الشیرازی ، ملقب به ابوالغنایم و مکنی به ابوالقاسم . وی با ملک معز حکمران یمن که در سال 598 هَ .ق . مقتول گشت معاصر بود و کتاب «عجایب الاسفار و غرایب الاخبار» را به نام وی تصنیف نمود.
مسلم . [ م ُل ِ ] (اِخ ) ابن الولید الانصاری . شاعر دوره ٔ عباسی ، متوفی در سال 208 هَ .ق . رجوع به صریع الغوانی شود.
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ، اِ) کسی که متدین به دین اسلام باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مسلمان . (مهذب الاسماء) (دهار). آن که اسلام دارد. (آنندراج ). اسلام آورده . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، مسلمون ، مسلمین . || کسی که مردم از دست و زبان وی آسوده باشند. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقه ) مشتری در بیع سَلم .
مسلمان#NAME?
۱. قبولشده؛ پذیرفته.
۲. آسان: مفت و مسلّم.
۳. [قدیمی] حقیقی.
۴. [قدیمی] سزاوار؛ شایسته.
۵. [قدیمی] ممکن.
۶. [قدیمی] سالم.
گردن نهاده، بیگمان، روشن