کلمه جو
صفحه اصلی

عباس

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: abbās) (عربی) (در قدیم) (صیغه‌ی مبالغه) ، اخمو ، عبوس ؛ شیری که شیران از او بگریزند؛ (به مجاز) بسیار شجاع و دلیر ؛ (در اعلام) عباسِ بن علی مکنی [کنیه او] ابوالفضل و برادر امام حسین (ع) که در واقعه عاشورا به شهادت رسید.


اسم: عباس (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: abbās) (فارسی: عباس) (انگلیسی: abbas)
معنی: عبوس و خشمگین، شیر بیشه که شیران از او بگریزند، ( به مجاز ) بسیار شجاع و دلیر، لقب برادر امام حسین علمدار شجاع صحرای کربلا، عباس، صیغه مبالغ از «عبس» به معنای پر هیبت و چهره در هم کشیده است و نیز به معنای شیر بیشه است، شیری که شیران از او بگریزند، عباس نام فرزند علی ابن ابی طالب ( علیهما السلام ) است در میان کنیه های ایشان ابوالفضل ( ابوفاضل، ابوالفضائل ) مشهورترین است و مادرش ام البنین می باشد، در کربلای حسینی ساله بود که «سقا» و «قمر بنی هاشم» و «علمدار» القای او بوده است، مروت و جوانمردی و ولایتمداری او در کربلا مثل اعلای اخلاق و عرفان اسلامی شده است، حتی وقار و متانت و صلابت نفس او از چشم دشمنان به دور نمانده است تا جائیکه عمربن سعد هیبت و چهره آرام و پرصلابت او موجب ترس و وحشت در لشکریان خود می دانست و به افراد خودش سفارش می کرد که چشم در چشم او ندوزند تا منقلب نشوند، هر کس نام فرزندش را «عباس» بگذارد و حرمت این نام را نگهدارد به ادب و مروت و هیبت روحانی آراسته می شود و حضرت عباس مراد غیبی او می گردد، همگان از او ه بزرگی و جوانمردی یاد می کنند و در آخرت از شفاعت آن بزرگوار بهره مند خواهد شد و آب بعنوان رمز معرفت و دریافت پیام های روحانی در زندگی او نقش بسزائی خواهد داشت، بطوری که حضرت عباس علیه السلام بعنوان سقای تشنه لبان در کربلا وقتی مامور می شود که آب را به خیام زنان و اطفال امام حسین علیه السلام برساند در مصاف با آب فرات مکاشفه ای به او دست می دهد که واقف سّر نهان ولایت می شود بطوری که آب به او می گوید، گفت عباس از پی آب آمدی من سرت گردم چه بی تاب آمدی من خودم مست شراب ساقی ام از یم کوی ولایت باقی ام این طراوت ها که بینی در من است جملگی از حاصل آن خرمن است گر به مولایم رسانی جام من تا ابد سیراب گردد کام من چون تو هم رودی ازآن دریا شدی این چنین آشفته سوی ما شدی، ( عربی ) ( در قدیم ) ( صیغه ی مبالغه )، اخمو، عبوس، ( در اعلام ) عباسِ بن علی مکنی [کنیه او] ابوالفضل و برادر امام حسین ( ع ) که در واقعه عاشورا به شهادت رسید، شیر بیشه، نام پسر عبدالمطلب عموی پیامبر ( ص )

فرهنگ فارسی

قمی ( شیخ ) عالم و محقق در علوم دینی ( و. نجف دهه آخر قر. ۱۳ ه.- ف. نجف ۱۳۵۹ ه.ق . ). وی از شاگردان حاج میرزا حسین بود و صاحب تالیفات بسیار است از آن جمله : سفینه البحار ۲ جلد ( فهرست مطالب بحار الانوار مجلسی ) الکنی و الالقاب ۳ جلد هدیه الاحباب درکنی و القاب فوائد الرضویه در تراجم علمای مذهب جعفری تتمه المنتهی فی وقائع ایام الخلفائ ۲ جلد منتهی الامل مشتمل بر تاریخ حضرت محمد (ص ) و فاطمه زهرا ( ع ) و حضرت علی ( ع ) و امام حسن( ع ) و خامس آل عبا ابو عبدالله ( ع ) و فرزندان و یاوارن آن پیشوایان راه هدی .
عبوس، بسیارترشرو، بداخم، ویکی ازنامهای شیر
۱ - بسیار ترشرویی . ۲ - شیر بیشه .
ابن موسی بن عیسی العباسی الهاشمی بسال ۱۹۸ ه از جانب مامون ولایت مصر یافت و بسال ۱۹۹ بدانجا رفت و مستقر شد ... و در همان سال مسموم گردید و درگذشت

فرهنگ معین

(عَ بّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بسیار ترشروی . ۲ - شیر بیشه .

لغت نامه دهخدا

عباس. [ ع َب ْ با ] ( ع ص ) صیغه مبالغه. بسیار ترش روی. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || شیری که شیران از او بگریزند. ( از اقرب الموارد ).

عباس. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) شاه عباس اول. رجوع به عباس اول شود.

عباس. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) شاه عباس دوم. رجوع به عباس دوم شود.

عباس. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) شاه عباس سوم. رجوع به عباس سوم شود.

عباس. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن احنف بن اسود الحنفی الیمامی ، مکنی به ابوالفضل. یمانی الاصل است. او راست : دیوانی معروف به دیوان احنف. رجوع به ابوالفضل ابی احنف شود.

عباس. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن سهل بن سعد تابعی است. ( منتهی الارب ). و رجوع به مجمل التواریخ ص 306 شود.

عباس. [ ع َب ْ با] ( اِخ ) ابن عبادةبن نضله از بنی سالم بن عوف. یکی از70 تن است که در عقبه با حضرت رسول بیعت کرد. وی درجنگ احد شهید شد. ( از تاریخ گزیده صص 236 - 238 ).

عباس. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن عبدالجلیل بن عبدالرحمان التغلبی. امیر یمانی. اصل او از جبل ذخر است و امارت زبید و عدن یافت. وی را همت عالی بود و ثروت بسیاری داشت از جمله آثار نیک او مسجدی است در ابیات حسین و مسجد قریه سلامه و مدرسه ای در ذخر. وی به سال 664 هَ. ق. به زبید درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

عباس. [ ع َب ْبا ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ المأمون بن هارون الرشید. وی به سال 213 هَ. ق. از جانب پدر خود ولایت جزیرة و سرحدات را یافت و بعد از مرگ مأمون با خلافت معتصم مخالفت کرد و به دست وی گرفتار شد و تحت شکنجه قرار گرفت و در سال 223 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

عباس. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ شیبانی. یکی از والیان هرات بعد از درگذشت عبداﷲ طاهر است. ( تاریخ خاندان طاهری ص 166 ).

عباس. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف. از بزرگان قریش در عصر جاهلیت و اسلام بود و جد خلفای عباسی است. پیغمبر ( ص ) در وصف وی گوید که وی بخشنده ترین مردم قریش بود. با خویشان خود حسن سلوک داشت و در عقل و ذکاوت معروف بود. با بردگی و برده داری مخالفت میکرد و عده زیادی از بردگان را آزاد نمود. منصب سقایة الحاج و عمارت بیت الحرام به وی رسید. قبل از هجرت رسول در خفا اسلام آورد و در مکه بماند و اخبار مشرکین را به پیغمبر گزارش میداد سپس به مدینه مهاجرت کرد و در واقعه حنین و فتح مکه شرکت داشت ، وی در اواخر عمر از بینائی محروم شد. در صحیح بخاری و مسلم 35 حدیث از او نقل شده است. عباس به سال 32 هَ. ق. در زمان خلافت عثمان درگذشت و در بقیع مدفون گردید. ( از الاعلام زرکلی ) و رجوع به دائرةالمعارف فرید وجدی و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ گزیده شود.

عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن احنف بن اسود الحنفی الیمامی ، مکنی به ابوالفضل . یمانی الاصل است . او راست : دیوانی معروف به دیوان احنف . رجوع به ابوالفضل ابی احنف شود.


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن سهل بن سعد تابعی است . (منتهی الارب ). و رجوع به مجمل التواریخ ص 306 شود.


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عبداﷲ شیبانی . یکی از والیان هرات بعد از درگذشت عبداﷲ طاهر است . (تاریخ خاندان طاهری ص 166).


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عبدالجلیل بن عبدالرحمان التغلبی . امیر یمانی . اصل او از جبل ذخر است و امارت زبید و عدن یافت . وی را همت عالی بود و ثروت بسیاری داشت از جمله آثار نیک او مسجدی است در ابیات حسین و مسجد قریه ٔ سلامه و مدرسه ای در ذخر. وی به سال 664 هَ . ق . به زبید درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف . از بزرگان قریش در عصر جاهلیت و اسلام بود و جد خلفای عباسی است . پیغمبر (ص ) در وصف وی گوید که وی بخشنده ترین مردم قریش بود. با خویشان خود حسن سلوک داشت و در عقل و ذکاوت معروف بود. با بردگی و برده داری مخالفت میکرد و عده ٔ زیادی از بردگان را آزاد نمود. منصب سقایة الحاج و عمارت بیت الحرام به وی رسید. قبل از هجرت رسول در خفا اسلام آورد و در مکه بماند و اخبار مشرکین را به پیغمبر گزارش میداد سپس به مدینه مهاجرت کرد و در واقعه ٔ حنین و فتح مکه شرکت داشت ، وی در اواخر عمر از بینائی محروم شد. در صحیح بخاری و مسلم 35 حدیث از او نقل شده است . عباس به سال 32 هَ . ق . در زمان خلافت عثمان درگذشت و در بقیع مدفون گردید. (از الاعلام زرکلی ) و رجوع به دائرةالمعارف فرید وجدی و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ گزیده شود.


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن فرج الریاشی البصری . از لغویان و روات و مورخان عرب بود. وی به سال 177 هَ . ق . در بصره متولدشد و به سال 257 در فتنه ٔ صاحب الزنج به قتل رسید. او راست : کتاب الخیل و کتاب الابل و ما اختلف اسماؤه من کلام العرب ، و کتابهای دیگر. (از الاعلام زرکلی ).


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن فرناس . از مخترعین اندلس و از مردم قرطبه است و ظاهراً وی درعصر خلیفه عبدالرحمان دوم می زیسته است . (قرن نهم میلادی ). وی اولین کسی است که صنعت شیشه و سنگ تراشی رادر اندلس بوجود آورد و آلتی درست کرد بنام المثقال لمعرفة الاوقات و نقشه ٔ آسمان را با ستارگان و ابرها و برق و رعد در منزل خود نصب کرد، و تصمیم داشت که به آسمانها پرواز کند، و از این جهت برای خود پرها و بالهائی ساخت و به هوا پرید و مسافت زیادی را نیز طی کرد و بر زمین افتاد و مجروح شد. او راست : اشعاری در وصف نقشه ٔ آسمان و پرواز خود. (از الاعلام زرکلی ).


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن فضل الانصاری الواقفی . یکی از قضاة و رجال حدیث و عالم به قراآت و شعر بود. مولد او بصره است و در زمان خلافت رشید قضاوت موصل یافت . وی به سال 186 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به موشح ص 268 شود.


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن مرداس بن ابی عامر السلمی . از مردم مضرو از شعرا و فرسان عرب و از عقیق بود. جاهلیت و اسلام را درک کرد. و پیش از فتح مکه اسلام آورد و در جنگهای اسلام شرکت کرد. سپس به قوم خود بازگشت و به سال 18 هَ . ق . در زمان خلافت عمر درگذشت . (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به منتهی الارب و تاریخ گزیده ص 246 شود.


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن ملک المجاهد علی بن مؤید داودبن المظفر یوسف الرسولی الغسانی الجفنی ملقب به الملک الافضل . از پادشاهان دولت رسولی یمن و از مورخان بزرگ است و لقب ضرغام الدین یافت . وی بعد از مرگ پدر خود به سال 764 هَ . ق . ولایت یافت و از علم و ادب و تاریخ بهره کافی داشت . او را تألیفاتی است ، از جمله : بغیة ذوی الهمم فی التعریف بانساب العرب و العجم ، نزهة العیون فی معرفة الطوایف و القرون ، العطایا السنیه فی المناقب الیمنیه ، نزهة الابصار فی اختصار کنز الاخبار. وی به سال 778 هَ . ق . در زبید درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن موسی بن عیسی العباسی الهاشمی . به سال 198 هَ . ق . از جانب مأمون ولایت مصر یافت و به سال 199 بدانجا رفت و مستقر شد... و در همان سال مسموم گردید و درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) شاه عباس اول . رجوع به عباس اول شود.


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) شاه عباس دوم . رجوع به عباس دوم شود.


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) شاه عباس سوم . رجوع به عباس سوم شود.


عباس . [ ع َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه . بسیار ترش روی . (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || شیری که شیران از او بگریزند. (از اقرب الموارد).


عباس . [ ع َب ْ با] (اِخ ) ابن عبادةبن نضله از بنی سالم بن عوف . یکی از70 تن است که در عقبه با حضرت رسول بیعت کرد. وی درجنگ احد شهید شد. (از تاریخ گزیده صص 236 - 238).


عباس . [ ع َب ْبا ] (اِخ ) ابن عبداﷲ المأمون بن هارون الرشید. وی به سال 213 هَ . ق . از جانب پدر خود ولایت جزیرة و سرحدات را یافت و بعد از مرگ مأمون با خلافت معتصم مخالفت کرد و به دست وی گرفتار شد و تحت شکنجه قرار گرفت و در سال 223 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن محمدالهاشمی . ازحفاظ حدیث و ثقات است . او را کتابی است در رجال که از یحیی بن معین حکایت کرده است . (از الاعلام زرکلی ).


فرهنگ عمید

= عَبوس

عَبوس#NAME?


دانشنامه عمومی

شیر غران و خشمگین. شیر شیران.


عباس یک نام عربی به معنی «بسیار ترش رو، عبوس، و شیری که شیران از او بگریزند» است. این نام در ایران و کشورهای مسلمان روی پسران گذاشته می شود. مشهورترین کسی که عباس نام دارد عباس بن علی است. افراد شاخص با این نام از این قرارند:
شاه عباس یکم، شاه صفوی
شاه عباس سوم، شاه صفوی
شاه عباس دوم، شاه صفوی
عباس میرزا، شاهزاده قاجار

دانشنامه اسلامی


جدول کلمات

ترشرو

پیشنهاد کاربران

شاه دلیران
اسم همسرمه، عاشقه این اسمم😍😍

ب معنی دلیر شجاع شیربیشه
اسم همسرمه و عاشق این اسمم

به جز ظاهر واژه و اسم عباس باید به معنی نهفته شده و حقیقت اصل کلمه هم توجه ویژه داشت

عباس
دلیر ، ترشرو، عبوس
اسم همسرمه خیلی قشنکه

عبوس - شیری که شیران از او بگریزند - شیر بیشه - اخمو - تورش روی - به عربی#سرزمین عشق - شوک - هی ران - به انگلیسی#

شجاع و قوی

شیری که فقط با چشم شکار می کند

دلیروسجاع

شیر دلیران

شیر دلیران . اخمو

در یک کلام. . .
بی همتاست عباس. . .

عباس یعنی غیرت. . . یعنی کاکای باوفا . . . یعنی خجل به روی بچه های اهل بیت. . یعنی آب شرمنده شده به روی عباس. . .

عباس یعنی ادب. . . . . . . . . .

سالار. سلطان. عشق. همه چیز

شیر بیشه ، شجاع، با ابهت

رعب ووحشت وهم وآشوبی نفس گیرهیبت وابهتی به بلندی تمام بلندی هاودرعین حال احساسی دلگرم وشورانگیز

شجاع مهربان وشیر مرد، ای پدر همیشه سایه
شما بالا سر ما باشد تقدیم به همه پدران عزیز

اخمو و بسیار شجاع ودلیر

به معنای اخمو یا شایدم شجلع یا دلیر


درمان کننده دردها. شفا بخش.

شیر بیشه

دلیر و نترس . آگهی لازم باشه. ترشرو

غیرتی و شجاع

اخمو و عبوس


عباس: از عبس می آید به معنای اخمو، ترشرو، ترسناک و بدخو

عباس: عباس از عبس نمی آید زیرا جامد غیر مصدری است. ( عَـبّـاس ) نام پسرانه ی عربی است . این کلمه لقبی برای شیر است . عباس بر وزن ( فَعّال ) اسم مبالغه است و به معنی بسیار اخمو است. زیرا شیر نیز همیشه اخمو است. عباس از فعل ( عَـبَـسَ ) به معنی ( ترشرویی کرد ) گرفته شده است ( اِ ) شیر بیشه . ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . || شیری که شیران از او بگریزند. ( از اقرب الموارد ) به یک معنی نگاه شیر می شود.
اسماعیل برزکار به نقل از سایت armanemahdaviyat. ir

شیر دلیر

به معنیه شجاع دلیر شیر بیشه
اسم شوهرمه واقعا عاشق این اسمم

این بزرگ نام دلبر ، یعنی عباس در هر دوره ای از زمان، یکه تازی می کند.
یکه تاز بی همتا، شکار کننده روح و روان، شیر عرصه های فرا تصور، بزرگ شیری که شیران طاقت شنیدن نامش هم ندارند چه رسد به خود شخصا و . . .

مهربان و شجاع


شجاع دلیر عباس شیر شیران است


عباس به معنی، صورتی زیبا داشتن با چشم هایی مجزوب کننده با نگاهی، دلیرانه شجاع نترس پاک، مانند شیری که چشمانی زیبا داره دوست داری نگاهش کنی ولی از ترسیدن نمیتونی، چشمانی قوی، همه چی زیر نظر داره، یعنی چشمانی هم زیبا هم ترسناک

عباس یعنی شجاع، دلاور، شیرمرد
نام عباس عظمت و بزرگی خاصی داره
عباس یعنی ادب
عباس یعنی با وفا
واقعا عباس یعنی همه ی خوبی ها
و من زیباتر از نام عباس ندیدم و نشنیدم
انشاءالله در آینده هر وقت خداوند بهم فرزند پسر داد، بخاطر علاقه و ارادتی که به آقا اباالفضل العباس علیه السلام دارم حتما نام زیبای عباس را براش انتخاب میکنم.

شیر بیشه. عبوس.

قوی و دلیر و شجاع

حضرت آیه الله راشد یزدی سخنران توانا در خصوص نام عباس فرمودند . عباس به معنی نگاه شیر بر انسان و حالتی که بر انسان از ترس هیبت شیر حادث میشود.

عباس یعنی غیرت یعنی دلیر و شجاع عباس اسم بی نضیری است وهیچ اسمی زیبا تر از اسم عباس نیست

به معنی شجاع و شیر بیشه

عباس اسم بابامه عاشق این اسمم 😍

عبوس - ترش رو نام شیری که شیران ازاومی هراسندآرام باوفاباصلابت درپایان آب شرمنده عباس است.

اسم ها نیرو دارند با استعمال نامها که هر کدام درون خودش یک انرژی رو حامل است در درون انسان یک اثری بجای میگذارد منفی یا مثبت ربطی به سواد ندارد وقتی ذکر رحمان را بز زبان جاری میکنیم بدن یک واکنشی از خود نشان می دهد و وقتی رحیم را تکرار میکنیم واکنشی متمایز تر از زمانی هست که رحمان میگوییم و وقتی اسم عباس را بر زبان جاری میسازیم یک واکنشی و یک فعل و انفعالات خاص خودش را ایجاد میکند پس بگو عباس تا در درونت معنا شود چیزی که در درونت معنا میشود نمیشه با جمله ای آن را شرح داد همان حالت یعنی عباس

عباس: برق نگاه شیر، با صلابت و پر ابهت، چشمانی گیرا و پر جذبه که نگاه بر آن لرزه بر تن افکند.


کلمات دیگر: