مترادف رضا : تراضی، خشنود، خوشحال، خوشدل، راضی، رضایت، قانع، قبول، مجاب، موافقت، همداستانی
برابر پارسی : خشنود، خرسند، خوشدل، خرسندی
will, pleasure, consent, resignation
acquiescence, accession, consent, quietism, resignation, submission, submissiveness
خوشنودي از خود , خود خوشنودي , خوشنودي , خرسندي , رضامندي , رضايت , ارضا ء
(تلفظ: rezā) (عربی) رضایت ، راضی ، خشنود ؛ (در اعلام) نام امام هشتمین شیعیان علی بن موسی الرضا (ع)؛ (در تصوف) رضا این است که بنده از مشیت حق گله نکند و نامرادی را رضای حق بداند و با روی خوش بپذیرد .
تراضی، خشنود، خوشحال، خوشدل، راضی، رضایت، قانع، قبول، مجاب، موافقت، همداستانی
رضا. [ رِ ] (اِخ ) محمدرضاپاشا یا رضاپاشا تبریزی . رجوع به رضاپاشا (محمدرضاپاشا) شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) ابوالحسین بن زکی بن حسن ... بن علی بن ابیطالب که به هفت واسطه نسبش به حضرت امام حسن می رسد و از طرف مادر نوه ٔ صاحب بن عباد وزیر نامی بود و سادات همدان نسبشان به این خاندان می رسد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 459 شود.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) میرزا رضای کرمانی که ناصرالدین شاه را در روز جمعه هفدهم ذیقعده ٔ سال 1313 هَ . ق . در حرم حضرت عبدالعظیم به ضرب شش لول کشت ، پسر ملا حسین عقدایی و از مریدان متعصب سیدجمال الدین افغانی بود. وی اهل کرمان بود و در تهران به شغل دستفروشی اشتغال داشت و سالها به تهمت دروغ بابی بودن در سیاه چالها محبوس بود. تفصیل احوال او و علل و اسبابی که وی را به قتل ناصرالدین شاه برانگیخت در ضمن بازجویی بوسیله ٔ خود و بستگان او بیان شده که همگی در روزنامه ٔ هفتگی صور اسرافیل از شماره ٔ 9 مورخه ٔ 28 جمادی الاَّخر 1325 هَ . ق . تا شماره ٔ 17 مورخه ٔ 24 شوال همان سال چاپ شده است و قسمت استنطاق خود او نیز تماماً در تاریخ بیداری ایران تألیف مرحوم میرزا کاظم کرمانی و ترجمه ٔ انگلیسی آن در کتاب «انقلاب ایران » تألیف ادوارد براون چاپ گردیده است . دو ماه و اندی پس ازجلوس مظفرالدین شاه به تخت سلطنت میرزا رضا را در صبح روز پنجشنبه دوم ماه ربیعالاول سال 1314 هَ . ق . درمیدان مشق طهران به دار آویختند و دو سه روز همچنان به دار بود و مردم از همه جا به تماشا می آمدند و بامراقبت قراولان از فاصله ٔ معین بدان نگاه می کردند. مجلس ترحیم و چله برای وی نشد. تنها شب چهلم و سالگرداو حاجی شیخ هادی نجم آبادی با دو سه نفر مخفیانه مجلسی ترتیب داد. میرزا رضا پسری به نام تقی داشت که پس از مرگ پدر در دکان نانوایی تفتونی شاطری می کرد و مردم دسته دسته بدانجا آمده و او را بنام پسر قاتل شاه شهید به یکدیگر نشان می دادند. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادرگار سال 3 شماره ٔ 10).
(از قاموس الاعلام ترکی ).
(از قاموس الاعلام ترکی ).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا اصفهانی . از گویندگان اصفهان که در اوایل پیشه ٔ جولاهی داشت . رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرة المعاصرین ص 120 و 121 و شمع انجمن ص 170 شود.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا کازرونی ، حاج میرزا محمدرضا ملقب به «صدرالسادات ». از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود. رجوع به مرآة الفصاحة (حرف «ر») و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا ملایری ، میرزا رضا آریان . از گویندگان قرن چهاردهم هجری بود. رجوع به تذکره ٔ شعرای معاصر اصفهان ص 485 و 486 و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا واعظهمدانی ، حاجی میرزا رضا واعظ همدانی پسر حاجی میرزاعلی نقی . یکی از مشایخ ارشاد و نوه ٔ حاجی ملا رضا متخلص به کوثر از مشایخ نامی عهد فتحعلی شاه بود که یکی از وعاظ نامی و بانفوذ تهران در اواخر دوره ٔ ناصرالدین شاه بشمار است و در اغلب مجالس وعظ و روضه ٔ آن عصرحتماً یکی از وعاظ بود که رجال و درباریان و تقریباً همه ٔ خواص و عوام با اشتیاق در پای منبر او گرد می آمدند. او در سخنوری تعبیرات خاصی داشت و در آخر عمرخود در مجالس وعظ بغایت نزدیک بودن ظهور امام زمان را تصریح می کرد و می گفت که بسیاری از حاضرین مجلس آن حضرت را درک خواهند کرد. وی روز پنجشنبه چهاردهم ربیعالاول 1318 هَ . ق . در تهران درگذشت و در زاویه ٔ حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. (از وفیات معاصرین به قلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادگار سال 3 شماره ٔ 10).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا هاشمی ، محمدرضا. از گویندگان قرن دوازدهم هَ . ق . و در سال 1127 هَ . ق . زنده بود. رجوع به تذکره ٔ قاری ص 253 و 254 و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا هروی ، رضاعلی شاه . از مریدان سیدمعصوم دکنی و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود.رجوع به فرهنگ سخنوران و ریاض العارفین ص 260 شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای اصفهانی ، شیخ نجیب الدین رضا. رجوع به زرگر اصفهانی شود.
(از صبح گلشن ص 176).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای اصفهانی ، میرزاسیدرضا. از سادات حسینی اصفهان و در کمال زهد و تقوی بسیار خوش صحبت بود. در عهد شاه سلطان حسین به منصب نقابت منصوب و هم در آن زمان به اجدادش محشور شد و گاهی شعر می گفت ، این دو بیت از او مسموع و ثبت شد:
هرگه که چشم مست ترا یاد می کنم
خاموش می نشینم و فریاد می کنم .
اشکم ببین ز دیده ٔ بیتاب می رود
تا چشم کار می کند این آب می رود.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 181). و رجوع به فرهنگ سخنوران و نگارستان سخن ص 32 شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای بروجردی ، حکیم محمدرضا عرب . از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرة المعاصرین ص 87 و 88 شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای بروجردی ، میر محمدرضا خلف میر عبدالحی و قاضی بروجردی . از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. رجوع به تذکرة المعاصرین صص 116-118 و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای بروجردی ، میرزا محمدرضا، از اولاد جهانشاه ترکمان . از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرةالمعاصرین ص 124 شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای بلگرامی ، محمدرضا. از دوستان محمدصادق خان اختر و از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 247 شود.
(از فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 270).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای تبریزی ، میرزا رضا خلف میرزا رضی ، متخلص به بنده ٔ تبریزی . در سنه 1243 هَ . ق . درگذشت . (از دانشمندان آذربایجان ص 159). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای جوینی ، خواجه محمدرضا خلف خواجه ملک وزیر. از گویندگان قرن یازدهم هجری بود.رجوع به روز روشن صص 245-246 و فرهنگ سخنوران شود.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای سمنانی . از سادات هرات و قاضی سمنان و از گویندگان فارسی زبان بوده . و رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 246 شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای شیرازی ، میرزا محمدرضا. از نویسندگان ایلخان فارس و از گویندگان بود. رجوع به مرآة الفصاحة (حرف «ر») و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای طهرانی ، آقا محمدرضا، خواهرزاده ٔ امیدی .از گویندگان قرن دهم هجری بود. رجوع به عرفات العاشقین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ ملک و فرهنگ سخنوران شود.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای قمشه ای ، آقا محمدرضا (متوفای 1306 هَ . ق .). از گویندگان متأخر بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و طرائق الحقائق ج 3 ص 237 شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای قمی ، میرزا محمدرضا خلف آقا رضی وزیر قم . از گویندگان قرن یازدهم هَ . ق . بود. رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص 112 و روز روشن ص 247 و فرهنگ سخنوران شود.
(از صبح گلشن ص 175).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضایی نوربخشی یا رضایی طهرانی یا رازی . رجوع به رضایی طهرانی در فرهنگ سخنوران و رضایی (شاه رضا...) شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا میرزا رضای کَلْهُر. از بهترین و نامی ترین خطاطان نستعلیق نویس عصر اخیر بود. کَلْهُر نام یکی از ایلات کرد اطراف کرمانشاه است . چون صاحب ترجمه یکی از افراد آن ایل بوده به این اسم معروف شده است . شرح احوال او با نمونه ای از خطوط وی در شماره ٔ هفتم از سال اول مجله ٔ یادگار (صص 39-56) طبع شده است . میرزا رضا کلهر در وبای عام تهران در روز جمعه بیست وپنجم محرم سال 1310 هَ . ق . درگذشت و در تهران در قبرستان حسن آباد که فعلاً دیگر وجود ندارد و اداره ٔ آتش نشانی بجای آن بنا شده است به خاک سپرده شد. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادگار سال 3 شماره ٔ 10). و رجوع به فرهنگ فارسی معین (بخش اعلام ) و نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔسلطنتی ایران و سبک شناسی ج 3 ص 346، 365 و 371 شود.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رضا. [ رِ ](اِخ ) یا رضا اصفهانی ، مولانا آقا رضا خلف مولانا محمد گیلانی مشهور به سراب (متوفی در حدود 1135 هَ . ق .). از گویندگان قرن 12 هجری بود. رجوع به تذکرة المعاصرین ص 109 و نجوم السماء ص 204 و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ](اِخ ) یا رضای تتوی ، رضابن عبدالواسعبن داروغه کهر،ساکن تته . متوفای 1038 هَ . ق . از گویندگان قرن یازدهم هَ . ق . بود. رجوع به مقالات الشعراء ص 251 شود.
#
(از ریاض العارفین ص 195).
(از قاموس الاعلام ترکی ).
رضا. [رِ ] (اِخ ) یا رضا قاجار، محمدرضامیرزا فرزند فتحعلی شاه قاجار. از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود. رجوع به بستان السیاحة ص 413 و 414 و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) لقب امام هشتم حضرت علی بن موسی بن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه و علی آبائه آلاف التحیة و الثناء. (ناظم الاطباء). لقب علی بن موسی بن جعفر صادق بن محمدبن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع ). (منتهی الارب ) . کنیه ٔ او ابوالحسن و معروفترین لقبش رضا بود. ولادت وی به یازدهم ذی قعده ٔ سال 148 هَ . ق . در مدینه اتفاق افتاده ، اگرچه برخی سال 153 و یا 151، 202 و 203 نیز نوشته اند. پدر او حضرت موسی کاظم هفتمین امام شیعیان و مادرش کنیزی پاک و پرهیزکار بود به نام نجمه که حمیده مادر امام موسی کاظم وی را خرید و به پسرش بخشید و بعد ازولادت حضرت رضا او را به طاهره مسمی گردانید. حضرت رضا در علم و فضل و تقوی سرآمد اقران بود و مأمون دختر خود را به وی داد و او را ولیعهد خود خواند و احترامی تمام در حق او بجا آورد. وفات آن حضرت در آخر صفر 203 و بنابه برخی روایات در هفدهم آن ماه یا 23 ویا 13 ذیقعده در طوس روی داد و گویند مأمون حضرت را مسموم کرد. بارگاه حضرت بسیار مجلل و باشکوه است وهم اکنون بزرگترین زیارتگاه شیعیان جهان بویژه ایران می باشد. و در خراسان املاک فراوانی به آستان قدس رضوی تعلق دارد. (از منتهی الاَّمال شیخ عباس قمی صص 171 - 217). خواندمیر گوید: ... و در سنه ٔ 201 که سن شریف آن حضرت به چهل وهشت رسید مأمون آن جناب را به ولایت عهد خود برگزید و به روایت اکثر علماء، بسبب قصد مأمون در ماه رمضان 203 هَ . ق . در قریه ٔ سناباد طوس درگذشت . مدت عمرش بنابه اصح روایات پنجاه سال و مدت امامتش بیست سال بود و مرقدش سرای حمیدبن قحطبه ٔ طایی است . در قبه ای که مدفن هارون الرشید بود و اکنون زیارتگاه شیعیان جهان است ... مأمون زمام ایالت عراق عرب را بدست حسن بن سهل داد و خود در مرو بود. گروهی ازعلویان به طمع خلافت عَلَم طغیان برافراشتند و چون مردم عراق از حسن بن سهل راضی نبودند جمع کثیری به مبایعت و مطاوعت علویان پرداختند. مأمون با شنیدن این خبر پریشان حال گشت و با فضل بن سهل ذوالریاستین به مشورت پرداخت و به صوابدید وی بر آن شد حضرت رضا را به ولیعهدی خود برگزیند تا شاید از این راه دیگر سادات را به اطاعت وادارد. بدین مقصود دایی خود رجأبن ابی ضحاک را با جمعی بمدینه فرستاد و با بزرگداشتی تمام آن حضرت را به مرو آورد و بواسطه ٔ یکی از خواص گفت قصد دارم سرانجام خود کناره گیری کنم و مسند خلافت را به وجود تو قرین سازم . امام رضا از قبول آن سر پیچید، ولی مأمون گفت اگر آنرا نپذیری باید ولایت عهد را قبول کنی . حضرت باز مخالفت کرد، ولی سرانجام به اصرار و تهدید مأمون بدین امر راضی شد، و او با تشریفاتی خاص برای آن حضرت از مردم بیعت گرفت . نام او بر سکه ها زدند و علامت سیاه که شعار عباسیان بود به سبز مبدل شد. همه ٔ مسلمانان از این حسن انتخاب شاد شدند جزگروهی از غُلات بنی عباس که بر بغداد استیلا داشتند. آنان بمخالفت برخاستند و با عم مأمون ابراهیم بن مهدی بیعت کردند و میان ابراهیم بن مهدی و برادر فضل حسن بن سهل که والی عراق بود جنگ درگرفت و هرج و مرج و نارضایی مردم از حسن بن سهل شدت یافت . مأمون با شنیدن این اخبار بسوی بغداد شتافت و چون به سرخس رسید در نهان چهار کس مأمور کرد تا فضل بن حسن را در حمام به قتل رساندند و خود به تعزیت وی نشست و به قصاص قاتلان پرداخت ، چه او فتنه ٔ عراق را بخاطر برادرش پوشیده می داشت و حضرت رضا آن را در خلوت به مأمون بازگفت . مأمون پس از بازگشت به طوس حضرت رضا را نیز زهر داد و گویند علت این کار قصه ٔ خلافت ابراهیم بن مهدی و مخالفت عباسیان با ولیعهدی حضرت بود. و برخی گفته اند بسبب صراحت لهجه ٔ حضرت در مخالفت با باطل و بیان حق بود و دسته ای گفته اند که این داستان دروغ است و حضرت به مرگ طبیعی درگذشت ، چون محبت مأمون نسبت بدان حضرت در اوج خود بود. مأمون جنازه ٔ آن حضرت را با اعزازو گرامی داشت تمام که خود گریان در کنار تابوت حرکت می کرد در قبه ای که آرامگاه پدرش هارون الرشید بود بخاک سپرد. بنابه روایات عدیده آن حضرت پنج پسر داشته ویک دختر، و اسامی ایشان اینست : محمد تقی (که بعد ازحضرت به امامت شیعیان رسید)، حسن ، جعفر، ابراهیم ، حسین ، عایشه ، و برخی از مورخان گفته اند آن حضرت را جزمحمد تقی علیه السلام فرزندی نبود و به زعم حمداﷲ مستوفی از جمله فرزندان آن حضرت حسین در قزوین مدفونست .(از حبیب السیر چ تهران ج 2 جزء1 صص 82-91). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 229، 128،236، 284، 286 - 288 و ج 2 ص 322 و 365 و انساب سمعانی و لباب الالباب ج 1 ص 79 و التفهیم ص 482 و 490 و نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ سلطنتی ایران ص 136 و مجمل التواریخ گلستانه و ضحی الاسلام ج ث ص 215 و 263 و مجالس النفائس ص 143 و فهرست تاریخ گزیده (ماده ٔ علی بن موسی الرضا) و فهرست خاندان نوبختی (ماده ٔ علی بن موسی الرضا) و تاریخ سیستان ص 134 و 129 و چهارمقاله ص 225 و ماده ٔ ابوالحسن در همین لغت نامه (علی الرضا...) شود.
در پایان مناسب می نماید خلاصه ای از ترجمه ٔ کتاب «زندگانی سیاسی هشتمین امام » نوشته ٔ جعفر مرتضی حسینی و ترجمه ٔ خلیل خلیلیان را بر آنچه گذشت بیفزائیم :
مسأله ٔ مهمی که در حیات سیاسی حضرت علی بن موسی الرضا (ع ) مطرح است ، پذیرفتن مقام ولایت عهدی از مأمون عباسی است . برای بررسی رویداد ولیعهدی آن حضرت باید تاریخ اسلام و تاریخ خلفای بنی امیه و کیفیت به خلافت رسیدن عباسیان را مورد تحقیق قرار داد و از این جمله اوضاع عمومی سرزمینهای خلافت اسلامی تا سال 203 هَ . ق .(سال وفات حضرت رضا (در طوس ) به اجمال از این قرار است : خلفای اموی عموماً ستمگر بودند. از آئین اسلام روی گردان شدند و از خلافت جز حکمرانی چیزی در نظر نداشتند. تنها رفتار عمربن العزیز با آنان مغایر بود که حکومت او هم دیری نپائید. در نتیجه ٔ ستم این خلفا شورشها و آشوبها علیه حکومت اموی از هر سو پدیدار شد واین شورشها بیشتر رنگ و آمیزه ٔ مذهبی داشت . مسلمانان برای احیای آئین اسلام و تابعان سایر ادیان که در بلاد اسلامی می زیستند برای برقراری عدل و مساوات به خاندان علی (ع ) که آنان را «اهل البیت » می گفتند چشم امیددوخته بودند. عباسیان از این امید مردم به نفع خود استفاده کردند. آنان در آغاز کار می گفتند برای نجات مردم از شر بنی امیه آمده اند. اما قیام آنان با تبلیغبه نفع اهل بیت در چند مرحله صورت پذیرفت :
مرحله ٔ نخست ، دعوت عباسیان در آغاز کار بنفع علویان . مرحله ٔ دوم ، فراخوانی به سوی اهل بیت و عترت . مرحله ٔ سوم ، دعوت به جلب رضا و خشنودی آل محمد. مرحله ٔ چهارم ، دعوی میراث خلافت برای خویشتن . عباسیان چون با حیله خلافت را درخاندان خود مستقر کردند آن همه وعده و نوید را زیر پا گذاشتند. با مردم بویژه با علویان بنای بدرفتاری را نهادند و به هر بهانه ای هر یک از آنان را هر جا می یافتند آزار می رساندند و حبس می کردند و می کشتند. سرانجام رفتار ناجوانمردانه ای که عباسیان با عموزادگان خود یعنی خاندان «ابوطالب » می کردند مردم را از آنان رنجاند. بدین رو، شورشها دوباره علیه نظام موجود پدید آمد. در روزگار مأمون آشوبها بیش از گذشته گسترش یافت و قیامهایی به هواداری از خاندان علی (ع ) در بسیاری از ایالات و شهرها صورت گرفت . مأمون دانست که برای رهایی از این مشکلات بایست چند کار را انجام دهد:
1 - فرونشاندن شورشهای علویان
2 - گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر آنکه حکومت عباسیان قانونی است .
3 - از بین بردن محبت و ستایش و احترام روزافزونی که مردم نسبت به خاندان علوی داشتند. از این طریق که احساس عمیق را از نهاد مردم برکند، و علویان را به طرقی که شبهه و شک برنینگیزد نزد مردم بی ارج گرداند. مخصوصاً در مورد امام رضا (ع ) گفته بود که می خواهد امام رادر نظر مردم برای امر خلافت بی لیاقت نشان دهد. مأمون هنگامی که از سوی حمیدبن مهران و برخی عباسیان بازخواست شد که چرا ولیعهدی را به امام رضا (ع ) داده است بدانها چنین پاسخ داد: «این مرد از دیدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوی خویشتن فرامی خواند. از این رو خواستیم ولیعهد ما بشود تا هرچه مردم را به خویشتن جلب کند همه به نفع ما تمام شود». امام علی بن موسی الرضا قصد مأمون را میدانست و می فرمود: «مأمون بااین کار می خواهد بمردم وانمود کند علی بن موسی از دنیا روبرگردان نیست ... مگر نمی بینید چگونه به طمع خلافت ، ولایت عهد را پذیرفته است ». و در پاسخ کسانی که علت پذیرفتن ولیعهدی را از او پرسیده بودند گفت : «در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم ...». شرایطی که امام رضا (ع )برای قبول ولایت عهدی اعلام کرد در حقیقت تبرای او را از شرکت در حکومت مأمون نشان میدهد، زیرا امام (ع ) اعلام کرد که هرگز نه کسی را بر مقامی می گمارد و نه کسی را عزل می کند نه رسم و سنتی را نقض می کند و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون می سازد. فقط از دور مشاوردر امر حکومت خواهد بود. و این شرط نشان میدهد که وی با اکراه این سمت را پذیرفته است . از این گذشته چنانکه در بعض سندها می بینیم امام فرمود که این کار به پایان نخواهد رسید. دقت در عبارت فقره هایی که امام بر پشت سند ولایت عهدی نوشته است کراهت او را از این کار و علم وی را بر پایان نامطلوب این امر نشان میدهد. دیری نپایید که خاندان عباسی در بغداد علیه مأمون بپا خاستند و با ابراهیم مهدی بیعت کردند. از سوی دیگر علویان دانستند که مأمون این کار را از روی ایمان نکرده است . دیگر بار شورش برخاست و مأمون چاره را در آن دید که امام را از میان بردارد.
منوچهری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
انوری .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
سعدی (بوستان ).
سعدی (گلستان ).
(گلستان ).
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868).
(گلستان ).
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
خرسند