مترادف صادق : راستگو، صدیق، راستین، مخلص
متضاد صادق : کاذب
برابر پارسی : راستگو، پاکدل، درستکار، رو راست
truthful, true
devoted, devout, foursquare, guileless, loyal, sincere, square, truthful, veracious, straightforwardly
دوستانه رفتار کردن , همراهي کردن با , قلبي , صميمي , از روي صميميت , خالص , بي ريا , راستگو , صادق , راست , از روي صدق وصفا
(تلفظ: sādeq) (عربی) آن که گفتارش مطابق با واقعیت است ، راستگو ، راست و درست و راستین؛ (در اعلام) لقب امام جعفر صادق (ع).
راستگو، صدیق ≠ کاذب
مخلص
۱. راستگو، صدیق
۲. راستین
۳. مخلص ≠ کاذب
صادق . [ دِ ] (اِخ ) (امام ...) جعفربن محمدبن علی بن حسین بن علی (ع ). ابن خلکان گوید: وی بر مذهب امامیه یکی از ائمه ٔ اثناعشر است . از سادات اهل بیت بود و بخاطر صدق گفتار به صادق ملقب گشت . فضل او مشهورتر از آن است که گفته آید و او را گفتاری است در صنعت کیمیا و زجر و فال . شاگرد وی ابوموسی جابربن حیان صوفی طرسوسی کتابی در هزار ورق کرد و رسائل جعفر را که پانصد بود، در آن بیاورد. چون منصور از مدینه قصد عراق کرد عزم کرد که او را همراه خویش برد، وی خواست تا خلیفه او را معاف کند، نپذیرفت ، سپس دستوری خواست که چند روز درنگ کند و کارهای خود سامان دهد، منصور ابا کرد، صادق وی را گفت : پدرم از پدر خویش از جدّ خود رسول خدا حدیث کرد که همانا روزی مرد در این جهان میماند و اجل وی فرامیرسد، سپس با رحم خود پیوند کند و عمر او بیفزاید. منصور پرسید ترا به خدا سوگند این حدیث از پدرت شنیدی و او از جدّ خود شنود؟ فرمود: آری به خدا سوگند. منصور وی را از سفر معاف داشت و رخصت داد که در مدینه بماند واو را جایزه بخشید و با او صله کرد و گویند منصور کس فرستاد تا جعفر صادق را حرکت دهند، از آن پیش که محمدبن عبداﷲ به قتل رسد و چون به نجف رسید وضو ساخت ،سپس گفت : اللهم بک استفتح و بک استنجح و بمحمد صلی اﷲ علیه و آله اتوجه . اللهم انی ادراء بک فی نحره و اعوذ بک من شره . اللهم سهل لی حزونته و لین لی عریکته و اعطنی من الخیر ما ارجو و اصرف عنی من الشرّ ما اخاف و احذر. و چون بر وی درآمد منصور بپا خاست و اورا اکرام کرد و نیکی فرمود و موی وی به دست خویش خوشبو ساخت و او را به خانه بازگردانید و خود او را برای کشتن حرکت داده بود. و وی را از محمدبن عبداﷲ بپرسید، صادق گفت : لئن اخرجوا لایخرجون معهم و لئن قوتلوا لاینصرونهم و لئن نصروهم لیولن الادبار ثم لاینصرون . منصور گفت کمتر از این قول نیز تو را کفایت است و خدا را سجده ٔ شکر گزارد. ولادت وی سال هشتادم هجرت ، سنه ٔ «سیل الجحاف » بود و گویند روز سه شنبه هشتم رمضان پیش از طلوع فجر بسال 83 هَ. ق . متولد گشت و به شوال سال 148 هَ . ق . به مدینه درگذشت و در بقیع نزد پدر و جدّ و عم ّ جدّ خود مدفون گردید. فﷲ دره من قبر ما اکرمه و اشرفه ! مادر وی ام فروه دختر قاسم بن محمدبن ابی بکر صدیق است . کشاجم درکتاب المصائد و المطارد آرد که روزی صادق ابوحنیفه را پرسید: چه گویی در محرمی که رباعیه ٔ آهویی را بشکند؟ گفت یابن رسول اﷲ حکم آن ندانم . صادق فرمود تو خود را زیرک دانی و ندانی که آهو را رباعیه نیست و آن همیشه ثنی است ؟ (وفیات الاعیان چ تهران ج 1 ص 113).
ذهبی در میزان الاعتدال آرد: وی یکی از ائمه ٔ اعلام است که شأنی بزرگ داردو نیکوکار و صادق است . و نووی در تهذیب الاسماء و اللغات (ج 1 صص 149 - 150) گوید: از وی محمدبن اسحاق ویحیی انصاری و مالک و سفیانان و ابن جریح و شعبه و یحیی قطان و جز اینان روایت کنند و بر امامت و جلالت و سیادت او متفقند. عمروبن ابی مقدام گوید هر گاه به جعفر نگریستمی دانستمی که وی از دودمان پیمبران است .و شبلنجی در نورالابصار (ص 131) آرد که : مناقب او بسیار و از شماره افزون است و فهم کاتب هشیار در انواع آن حیران . مؤلف حیات الحیوان از ادب الکاتب ابن قتیبه آرد که کتاب جفر را امام صادق نوشت و آنچه را مردم تا قیامت بدان محتاجند، اندر اوست و ابوالعلا بدین جفر اشارت کند:
لقد عجبوا لاَّل البیت لما
اتاهم علمهم فی جلدجفر
فمرآةالمنجم و هْی صغری
تریه کل عامرة و قفر.
و زمخشری در ربیعالابرار از مکارم اخلاق وی از شقرانی مولای رسول خدا آرد که به روزگار منصور عطایا بیرون شد و مرا شفیعی نبود، حیران بر در خانه بایستادم که جعفربن محمد بیامد و حاجت خود بدو گفتم . او به درون شد و خارج گشت و عطای مرا که در آستین داشت بداد و گفت نیکویی از هر کس نیک است و از تو نیکتر با مکانتی که نزد ماداری و زشتی از هر کس زشت است و از تو زشت تر با مکانتی که نزد ما داری و این بدان گفت که شقرانی شراب مینوشید و از مکارم اخلاق جعفر است که او را ترحیب گفت و حاجت وی برآورد و بر وجه تعریض موعظت فرمود و این از اخلاق پیمبران باشد. محمدبن طلحه در مطالب السئول (ص 81) آرد: وی از بزرگان و سادات اهل بیت است که علمی و عبادتی بسیار و اورادی پیوسته و زهدی آشکار و تلاوتی کثیر داشت . از دریای گوهر معانی قرآن کریم بیرون می آورد و عجائب آن را استنتاج میکرد و اوقات خویش بر انواع طاعات صرف میفرمود چنانکه در صرف آن بر نفس خویش حساب میگرفت . دیدار او آخرت را به یاد می آوردو شنیدن حدیث وی موجب زهد دنیا میگشت و پیروی از هدایت او سبب بهشت . نور رخسار وی گواه بود که وی از دودمان نبوت است و طهارت افعال او شاهد بود که از ذریت رسالت باشد. اما مناقب و صفات او از شماره بیرون است . ابن حجر در صواعق گوید: مردم چندان از علوم وی نقل کردند که صیت آن در همه ٔ بلاد پراکنده گشت و شهرستانی در ملل و نحل گوید او را در دین و ادب علمی غزیر است و حکمتی کامل و زهدی بالغ و ورعی از شهوات . مدتی در مدینه ماند و شیعیان خویش را فائدت میرساند و برموالین ، اسرار علوم را افاضه میفرمود، سپس به عراق آمد و مدتی در آنجا بماند، نه معترض امامت شد و نه با کسی در خلافت منازعت کرد. کسی که در دریای معرفت غرق است در شط طمع نکند و آنکه بر ذروه ٔ حقیقت بالا رفته است از هبوط نترسد و گفته اند کسی که با خدا انس گرفت از مردم وحشت کرد و آنکه با جز خدا مأنوس گشت وسواس او را به نهب برد. و ابوالقاسم بغار در مسند ابی حنیفه آرد که حسن بن زیاد گفت ابوحنیفه را از فقیه ترین مردم پرسیدم و من از وی شنیدم که گفت : جعفربن محمد! چه آنگاه که منصور وی را طلبیده بود کس پی من فرستاد و گفت یا اباحنیفه مردم فریفته ٔ جعفرند. مسائلی دشوار آماده کردم و منصور کس پی جعفر فرستاد و او در حیره بود بیامد و منصور وی را گفت یا اباعبداﷲ اینک ابوحنیفه است . فرمود آری میشناسم ، سپس به من نگریست و گفت مسائل خود را بر ابی عبداﷲ برگو و من بر او القا میکردم و او میگفت شما در این مسئله چنین میگویید و مردم مدینه چنین و ما چنین میگوییم و گاه افتد که شما را متابعت کنیم و گاه ایشان را و گاهی مخالفت هردو کنیم ، تا آنکه چهل مسئله پایان یافت و او چیزی از آنها ناگفته نگذاشت ، سپس ابوحنیفه گفت : مگر نه داناترین مردم داناترین آنان به اختلاف مردمان است ؟ (از کتاب الصادق تألیف محمدحسین مظفر).
عطار در تذکرةالاولیاء گوید: آن سلطان ملت مصطفوی ، آن برهان حجت نبوی ، آن عامل صدیق ، آن عالم تحقیق ، آن میوه ٔ دل اولیا، آن جگرگوشه ٔ انبیا، آن ناقد (؟) علی ، آن وارث نبی ، آن عارف عاشق ، جعفر الصادق ، رضی اﷲ عنه . گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم کتابی جداگانه باید ساخت ، این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بوده اند اما بسبب تبرک به صادق ابتدا کنیم که او نیز بعد از ایشان بوده است و چون از اهل بیت بود وسخن طریقت او بیشتر گفته است و روایت از وی بیشتر آمده است کلمه ای چند ازآن ِ او بیاوریم که ایشان همه یکی اند، چون ذکر او کرده شود ازآن ِ همه بود، نبینی که قومی که مذهب او دارند مذهب دوازده امام دارند یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی . اگر تنها صفت او گویم به زبان و عبارت من راست نیاید که در جمله علوم و اشارات و عبارات بی تکلف بکمال بود و قدوه ٔ جمله ٔ مشایخ بود و اعتماد همه بر وی بود و مقتداء مطلق بود، هم الهیان را شیخ بود و هم محمدیان را امام و هم اهل ذوق را پیشرو، هم اهل عشق را پیشوا، هم عباد را مقدم ،هم زهاد را مکرم ، هم صاحب تصنیف حقایق ، هم در لطایف تفسیر و اسرار تنزیل بی نظیر بود و از باقر رضی اﷲ عنه بسیار سخن نقل کرده است . نقل است که منصور خلیفه شبی وزیر را گفت کی برو و صادق را بیار تا بکشم . وزیر گفت او در گوشه ای نشسته است و عزلت گرفته و به عبادت مشغول شده و دست از ملک کوتاه کرده و امیرالمؤمنین را از وی رنجی نه ، از کشتن وی چه فایده بود، هرچند گفت سودی نداشت . وزیر برفت به طلب صادق . منصور غلامان را گفت چون صادق درآید و من کلاه از سر بردارم شمااو را بکشید. وزیر صادق را درآورد. منصور در حال برجست و پیش صادق باز دوید و در صدرش بنشاند، بدو زانوپیش او بنشست ، غلامان را عجب آمد. پس منصور گفت چه حاجت داری ؟ صادق گفت آنک مرا پیش خود نخوانی و به طاعت خدای بگذاری . پس دستوری داد و به اعزازی تمام روانه کرد. در حال لرزه بر منصور افتاد و دواج بر سر درکشید و بیهوش شد. گویند سه نماز از وی فوت شد. چون باز هوش آمد وزیر پرسید کی آن چه حال بود؟ گفت چون صادق از در درآمد اژدهایی دیدم کی با وی بود کی لبی بزیر صفه نهاد و لبی بزبر صفه و مرا گفت به زبان حال اگر تو او را بیازاری ترا با این صفه فروبرم و من از بیم آن اژدها ندانستم که چه میگویم ، از وی عذر خواستم و چنین بیهوش شدم . نقل است که یک بار داود طایی پیش صادق آمد و گفت ای پسر رسول خدای مرا پندی ده که دلم سیاه شده است . گفت یا باسلیمان تو زاهد زمانه ای ، ترا به پند من چه حاجت است ؟ گفت ای فرزند پیغمبر شما را بر همه خلایق فضل است و پند دادن همه بر تو واجب است . گفت یا باسلیمان من از آن می ترسم کی به قیامت جدّ من دست در من زند که چرا حق متابعت من نگذاردی ، این کار به نسبت صحیح و به نسبت قوی نیست . این کار به معاملت شایسته ٔ حضرت حق بود. داود بگریست و گفت بار خدایا آنک معجون طینت او از آب نبوت است و ترکیب طبیعت او از اصل برهان و حجت جدش رسول است و مادرش بتول است ، او بدین حیرانی است ، داود کی باشد کی به معامله ٔ خود معجب شود... نقل است که صادق را دیدند که خزی گرانمایه پوشیده بود، گفتند یابن رسول اﷲ لیس هذا من زی اهل بیتک ، دست آن کس بگرفت و در آستین کشید، پلاسی پوشیده بود که دست را خلیده میکرد، گفت هذا للحق وهذا للخلق ... (تذکرةالاولیاء ج 1 صص 9 - 15). و نیز گوید: وی یکی از صدوسیزده پیر است که بایزید خدمت ایشان کرد، پس بایزید از بسطام برفت و سی سال در شام و شامات می گردید و ریاضت می کشید و بی خوابی و گرسنگی دایم پیش گرفت و صدوسیزده پیر را خدمت کرد و از همه فایده گرفت ، و از آن جمله یکی صادق بود. در پیش او نشسته بود، گفت : بایزید آن کتاب از طاق فروگیر! بایزید گفت کدام طاق ؟ گفت : آخر مدتی است که اینجا می آئی و طاق ندیده ای ؟ گفت : نه ! مرا با آن چه کار که در پیش تو سر از پیش بردارم . من به نظاره نیامده ام . صادق گفت : چون چنین است برو به بسطام بازرو که کار تو تمام شد . (تذکرةالاولیاء چ اوقاف گیب ج 1 ص 136).
(مجمع الفصحاء ج 2 ص 316).
صادق . [ دِ ] (اِخ ) (محمودافندی ...) دبیر مدرسه ٔ عابدین امریکائی در مصر. وی مؤلف کتاب جغرافیای تجارتی است که جزء اول آن بسال 1330 هَ . ق . چاپ شده . (معجم المطبوعات ستون 1711).
(مجمعالخواص ص 90).
(صبح گلشن ص 242).
(صبح گلشن ص 340).
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن اشعث . شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امیرالمؤمنین (ع ) شمرده است . امامی و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 9 ص 90).
(آتشکده ص 380).
صادق . [ دِ ] (اِخ ) لقب اسماعیل پیغمبر است . رجوع به اسماعیل شود.
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن خلف بن صادق بن کتیل انصاری طلیطلی اندلسی . ابن بشکوال گوید: وی سفری به مشرق کرد و حدیث شنید و روایت کرد و در برغش از قراء قرب طلیطله سکونت جست و پس از سال 470 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ج 2 ص 128). و در حلل السندسیة آرد: ابوالحسن صادق بن خلف بن صادق بن کتیل انصاری ، از مردم طلیطله است . وی در برغش سکونت جست از آن پس که سفری به مشرق کرد و حج گزاشت وبه بیت المقدس رفت . هنگامی که نصربن ابراهیم مقدس و ابوالخطاب علأبن حزم از مشرق بازگشته به اندلس میرفتند وی به دریا از ایشان حدیث فراگرفت . به خط خود علم بسیار نوشت . فاضل ، متدین ، عفیف و متواضع بود و پس از 470 هَ . ق . درگذشت . (الحلل السندسیة ج 2 ص 12).
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن صالح . از مردم اصفهان . او راست : کتاب شاهد صادق که نسخه ای از آن در مدرسه ٔ اصری است . (احوال رودکی ص 511).
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن صالح بن عبدالرحمان بانقوسی حلبی . وی از افاضل حلب است . در آن شهر متولد شد و به همانجا بسال 1203 هَ . ق . وفات یافت . شعری داردکه کمال الدین غزی قطعه ای از آن را یاد کرده است . (الاعلام زرکلی ص 422). کمال الدین دمشقی در تذکره ٔ کمالیه گوید: وی ادیب و صاحب قریحه ٔ شعری بود. مولد وی حلب بود و مکرر به قسطنطنیه رفت و به دمشق بازگشت ، و بسال 1203 هَ . ق . وفات یافت . شرح حال او در النفائح و اللوائح نیز آمده است . (اعلام النبلاء ج 7 ص 126).
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن عبداﷲبن محمد بخشی حلبی حنفی خلوتی ، ملقب به صلاح الدین و رئیس فرقه ٔ اخلاصیه ٔ حلب است . مولد وی سال 1133 هَ . ق . وی در کنف پدر و اعمام پرورش یافت و از آنان علم فراگرفت و انتفاع یافت و بر ابوعبدالفتاح محمدبن حسین و ابوالسعادات طه بن مهنا جبرینی و ابوالعدل قاسم و ابومحمد عبدالکریم تلمذ کرده و به سال 1144 به حلب رفت و با رؤسای آن شهر دیدار کرده وبه طریقه ٔ خلوتیان پیوست ، و پس از آنکه ابوعبداﷲ جمال الدین محمدبن احمد بسال 1175 هَ . ق . درگذشت وی بجای او رئیس خلوتیان شد و در تکیه ٔ اخلاصیه نشست . و بسال 1205 هَ . ق . درگذشت . (اعلام النبلاء ج 7 ص 136).
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالسلام ، معروف به بترونی حلبی . سیدمحمد امین محبی دمشقی در ذیل نفحة، او و خاندان او را بغایت ستوده و شعر وی را توصیف کند. او در اوائل قرن یازدهم هجری وفات کرد. محمد راغب حلبی دو صفحه ازاشعار او را در اعلام النبلاء ج 6 ص 436 آورده است .
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن یوسف مجود. او راست رساله ای در تجوید.
صادق . [ دِ ] (اِخ ) رجوع به صادق سمرقندی شود.
(مجمعالخواص ص 66).
(قاموس الاعلام ).
(قاموس الاعلام ).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
منوچهری .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
راستگو، رو راست
تکیه ای: dorost / râsgu
طاری: sâde
طامه ای: sâdeq
طرقی: sâfsâda/sâfsöndölâ
کشه ای: sâdeq / rurâst
نطنزی: sâdeq / râsgu