کلمه جو
صفحه اصلی

سختی


مترادف سختی : آزار، اشکال، بلا، تعب، تعسر، تندی، تنگی، ثقل، خشونت، دشواری، رنج، زجر، زحمت، سختی، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاری، محکمی، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت ، فقر، تنگ دستی

متضاد سختی : آسانی، سستی

فارسی به انگلیسی

difficulty, hardship


austerity, crisis, difficulty, discomfort, hardness, harshness, rigidity, rigidness, ruggedness, severeness, severity, solidity, starkness, stiffness, strictness, tenacity, toughness, trial, pinch, steel, strength, strenuousness, vigor, vigour, hardship

austerity, crisis, difficulty, discomfort, hardness, harshness, pinch, rigidity, rigidness, ruggedness, severeness, severity, solidity, starkness, steel, stiffness, strength, strenuousness, strictness, tenacity, toughness, trial, vigor, vigour


فارسی به عربی

اصرار , تاکید , تقشف , صعوبة , صوان , عنف , قسوة , کثافة , ماء آسن , مدة , وسام

مترادف و متضاد

resistance (اسم)
ایستادگی، سختی، مخالفت، استحکام، پایداری، مقاومت، معارضه، عایق مقاومت

hardship (اسم)
ذلت، سختی، مشقت، محنت

privation (اسم)
فقدان، سختی، محرومیت، محروم سازی، تعلیق مقام

rigor (اسم)
تندی، سختی، خشونت، سخت گیری، ظلم، دقت زیاد

intensity (اسم)
قوت، شدت، سختی، سیری، کثرت، نیرومندی

calamity (اسم)
سانحه، سختی، فلاکت، بدبختی، مصیبت، بلاء، فاجعه، بیچارگی

distress (اسم)
درد، سختی، پریشانی، غم، محنت، اندوه، تنگدستی، سار

severity (اسم)
دقت، شدت، سختی، خشکی، خشونت، سخت گیری، عنف

violence (اسم)
تندی، شدت، سختی، ستیز، بی حرمتی، جبر، خشونت، چیرگی، فشار، ستم، زور، بیدادگری، اشتلم

tenacity (اسم)
چسبندگی، سختی، سفتی، سر سختی، اصرار

adversity (اسم)
سختی، فلاکت، بدبختی، مشقت، ادبار و مصیبت، روز بد

hardness (اسم)
شدت، سختی، اشکال، سفتی، دشواری

difficulty (اسم)
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه

trouble (اسم)
سختی، ازار، قید، زحمت، مزاحمت، خارش

discomfort (اسم)
سختی، رنج، ناراحتی، زحمت

rigidity (اسم)
سختی، سخت گیری، استحکام، سفتی، عدم تراضی

inclemency (اسم)
شدت، سختی، بی رحمی، بی اعتدالی، فقدان ملایمت، سنگدلی

solidity (اسم)
دوام، سختی، استحکام، استواری، ضخامت، سفتی، محکمی، جمود

intension (اسم)
شدت، سختی، سیری، کثرت، نیرومندی

obstruction (اسم)
جلوگیری، سختی، انسداد، سده، گرفتگی

complication (اسم)
سختی، پیچیدگی، بغرنجی

problem (اسم)
سختی، چیستان، مشکل، موضوع، مسئله

cumber (اسم)
سختی، چیز وحشتناک

implacability (اسم)
سختی، نرم نشدنی، ارام نشدنی، تسکین ناپذیری، کینه توزی

inexorability (اسم)
سختی، سنگدلی

inflexibility (اسم)
سختی، کج نشدگی، انحناء ناپذیری

rigorism (اسم)
سختی

آزار، اشکال، بلا، تعب، تعسر، تندی، تنگی، ثقل، خشونت، دشواری، رنج، زجر، زحمت، سختی، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاری، محکمی، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت ≠ آسانی، سستی


۱. آزار، اشکال، بلا، تعب، تعسر، تندی، تنگی، ثقل، خشونت، دشواری، رنج، زجر، زحمت، سختی، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاری، محکمی، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت ≠ آسانی، سستی
۲. فقر، تنگدستی


فرهنگ فارسی

خاصیت مادۀ غذایی‌ای که بافت آن محکم و سفت است


۱ - محکمی استواری سفتی مقابل سستی نرمی . ۲ - دشواری اشکال مقابل آسانی سهولت . ۳ - درشتی صلابت. ۴ - بخل خست . ۵ - سنگدلی بیرحمی . ۶ - زحمت شفقت . ۷ - محنت رنج . ۸ - فقر تهیدستی . ۹ - آسیب بلا آفت . یا سختی دیوار دهر . ۱ - حوادث روزگار . ۲ - آفتاب .
سختو

فرهنگ معین

(سَ )(حامص . )۱ - پایداری . ۲ - مشکل ، دشواری . ۳ - بخل . ۴ - بی رحمی . ۵ - زحمت . ۶ - گرفتاری ،رنج . ۷ - تهیدستی .۸ - آسیب ، بلا.

لغت نامه دهخدا

سختی. [ س َ ] ( حامص ) مقابل سستی. ( آنندراج ) :
زمین زراغن بسختی چو سنگ
نه آرامگاه و نه آب و گیا.
بهرامی.
در نرمی و سختی نصیحت باز نگیرم از او در هیچ جای. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ).
همچو سنگ است تیرش از سختی
دم او همچو دم فلماخن.
نجیبی.
گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چو خاده.
سوزنی.
|| طاقت. توان : اول کسی که خر را بر مادیان جهانید تا استر زاد او [ فریدون ] بود و گفت بچه این هر دو مرکب باشد از سختی خر و سبکی اسب. ( فارسنامه ابن البلخی ص 37 ). || ضعف. ناتوانی :
تا شود جسم فربهی لاغر
لاغری مرده باشد از سختی.
سعدی.
|| بلا. مصیبت :
نبینی که سختی بغایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید.
سعدی.
|| مشقت.( ربنجنی ). رنج. محنت. دشواری. درد و رنج. صعوبت :
بلرزید برزین ز سختی سوار
یکی تیر دیگر بزد نامدار.
فردوسی.
کشیدی سپه رابمازندران
نگر تا چه سختی رسید اندر آن.
فردوسی.
کنون جای سختی و جای بلاست
نشستنگه تیزچنگ اژدهاست.
فردوسی.
ز جستن مرارنج و سختی است بهر
انوشه کسی کو بمیرد بزهر.
فردوسی.
از تو همه دردسر و از تو همه سختی
از تو همه رنج دل و از تو همه تیمار.
فرخی.
یک هفته زمان باید لا، بلکه دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری.
منوچهری.
گاه آن است که از محنت و سختی برهند
جای آن است که امروز کنم من طوبی.
منوچهری.
مبارکا خدایی که احکام او در سختی و نرمی تهمت پذیر نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309 ). و حال آنکه هر بلایی دفع شده بود و هر سختی جلاء وطن کرده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ).
پیر شُدَت بر غم و سختی و رنج
بر طمع راحت شخص جوان.
ناصرخسرو ( دیوان چ کتابخانه تهران ص 317 ).
بترس سخت ز سختی چو کار آسان شد
که چرخ زود کند سخت کار آسان را.
ناصرخسرو.
مهاجرین و انصار که متابع پیغمبر بودند در حال گرسنگی و سختی و دشواری خلاصی یافتند. ( قصص الانبیاء ).
آن بمن میرسد ز سختی و رنج
که به جان مرگ را خریدارم.
خاقانی.

سختی . [ س َ ] (حامص ) مقابل سستی . (آنندراج ) :
زمین زراغن بسختی چو سنگ
نه آرامگاه و نه آب و گیا.

بهرامی .


در نرمی و سختی نصیحت باز نگیرم از او در هیچ جای . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316).
همچو سنگ است تیرش از سختی
دم او همچو دم ّ فلماخن .

نجیبی .


گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چو خاده .

سوزنی .


|| طاقت . توان : اول کسی که خر را بر مادیان جهانید تا استر زاد او [ فریدون ] بود و گفت بچه ٔ این هر دو مرکب باشد از سختی خر و سبکی اسب . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 37). || ضعف . ناتوانی :
تا شود جسم فربهی لاغر
لاغری مرده باشد از سختی .

سعدی .


|| بلا. مصیبت :
نبینی که سختی بغایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید.

سعدی .


|| مشقت .(ربنجنی ). رنج . محنت . دشواری . درد و رنج . صعوبت :
بلرزید برزین ز سختی سوار
یکی تیر دیگر بزد نامدار.

فردوسی .


کشیدی سپه رابمازندران
نگر تا چه سختی رسید اندر آن .

فردوسی .


کنون جای سختی و جای بلاست
نشستنگه تیزچنگ اژدهاست .

فردوسی .


ز جستن مرارنج و سختی است بهر
انوشه کسی کو بمیرد بزهر.

فردوسی .


از تو همه دردسر و از تو همه سختی
از تو همه رنج دل و از تو همه تیمار.

فرخی .


یک هفته زمان باید لا، بلکه دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری .

منوچهری .


گاه آن است که از محنت و سختی برهند
جای آن است که امروز کنم من طوبی .

منوچهری .


مبارکا خدایی که احکام او در سختی و نرمی تهمت پذیر نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). و حال آنکه هر بلایی دفع شده بود و هر سختی جلاء وطن کرده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
پیر شُدَت بر غم و سختی و رنج
بر طمع راحت شخص جوان .
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ تهران ص 317).
بترس سخت ز سختی چو کار آسان شد
که چرخ زود کند سخت کار آسان را.

ناصرخسرو.


مهاجرین و انصار که متابع پیغمبر بودند در حال گرسنگی و سختی و دشواری خلاصی یافتند. (قصص الانبیاء).
آن بمن میرسد ز سختی و رنج
که به جان مرگ را خریدارم .

خاقانی .


حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش .

سعدی .


- بسختی داشتن ؛ در مضیقه و عسرت نگه داشتن : یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی . (گلستان ).
- بسختی گذاشتن ؛ در عسرت و مضیقه قرار دادن :
که آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذاردبسختی .

سعدی .


- سختی بردن ؛ رنج بردن . مشقت دیدن . سختی کشیدن :
اگر سختی بری ور کام جویی
ترا آن روز باشد کاندر اویی .

(ویس و رامین ).


بسا روزگارا که سختی برد
پسر چون پدر نازکش پرورد.

سعدی .


خداوندان کام و نیکبختی
چرا سختی برند از بیم سختی .

سعدی .


چون نعمت سپری شود سختی بری .

(سعدی ).


رجوع به سختی شود.
- سختی کردن ؛ درشتی کردن .خشونت :
بنرمی ز دشمن توان کند پوست
چو با دوست سختی کنی دشمن اوست .

سعدی .


بگفتی درشتی مکن بر امیر
چو بینی که سختی کند سست گیر.

سعدی .


صبری که بود مایه ٔ سعدی دگر نماند
سختی مکن که کیسه بپرداخت مشتری .

سعدی .


هزار تندی و سختی بکن که سهل بود
جفای مثل تو بردن که سابق کرمی .

سعدی .



سختی . [ س ُ ] (اِ) سختو. (ناظم الاطباء). رجوع به سختو شود.


فرهنگ عمید

۱. رنج، زحمت.
۲. محکمی.
۳. دشواری.
۴. [قدیمی، مجاز] فقر، تنگ دستی.
۵. وجود نمک های قلیایی خاکی در آب.
* سختی کشیدن: (مصدر لازم )
۱. رنج بردن، زحمت کشیدن.
۲. تحمل فقر و تنگ دستی کردن.

۱. رنج؛ زحمت.
۲. محکمی.
۳. دشواری.
۴. [قدیمی، مجاز] فقر؛ تنگ‌دستی.
۵. وجود نمک‌های قلیایی خاکی در آب.
⟨ سختی کشیدن: (مصدر لازم)
۱. رنج بردن؛ زحمت کشیدن.
۲. تحمل فقر و تنگ‌دستی کردن.


دانشنامه عمومی

سختی (به انگلیسی: Hardness) یکی از معیارهای مقاومت مواد جامد در برابر موم سانی است.
سختی ویکرز
سختی برینل
سختی راکول
سختی نوپ
سختی موس
سختی لیب
سختی معادل واژه Hardness در زبان انگلیسی است و با سختی stiffness در زبان انگلیسی تفاوت دارد.
Hardness به معنای سختی شیمیایی یک ماده است و عاملی شیمیایی می باشد که ناشی از ترکیب بندی و فرمول شیمایی ماده و از خواص و ذات یک ماده می باشد . اما stiffness به معنای سختی فیزیکی است و در مورد یک ماده به کار نمی رود و مربوط به یک جسم یا المان یا ماژول است. و با شکل سطح مقطع و طول جسم و دیگر پارامترهای فیزیکی و همچنین مدول یانگ در ارتباط است. (برای مشاهده سفتی اجسام، صفحه سفتی
را ببینید)

دانشنامه آزاد فارسی

سختی (hardness)
مقاومت مواد در برابر ایجاد فرورفتگی ناشی از خراشیدگی، سایش، فرسودگی، و سوراخ شدگی. با فرآیندهای عملیات حرارتی می توان سختی فلزات را افزایش داد. فریدریش موس۱، کانی شناس آلمانی ـ اتریشی قرن ۱۹، براساس سختی کانی های معیّن، از تالک نرم با سختی موس تا الماس بسیار سخت با سختی ۱۰، مقیاسی برای اندازه گیری سختی ابداع کرد که با نام خود او نامیده شد. سختی را غالباً با آزمون سختی برینلاندازه گیری می کنند. نیز ← آب_سخت

فرهنگستان زبان و ادب

{hardness} [علوم و فنّاوری غذا] خاصیت مادۀ غذایی ای که بافت آن محکم و سفت است

واژه نامه بختیاریکا

شاخ؛ تَنگی

جدول کلمات

حرج, عذاب, وبال

پیشنهاد کاربران

سختی ( Hardness ) :[صنعت قند]مواد حل شده در یک محلول ( آب ) مانند نمکهای کلسیم و منیزیم.

Vekhamat =وخامت

سختی ( Difficulty ) :[ اصطلاح ارز دیجیتال] استخراج یک ارز دیجیتال میزان کار لازم جهت تایید یک بلاک برای اتصال آن به بلاک چین است. میزان سختی استخراج با توان پردازشی ماینرهای یک شبکه ماینرهای ارز دیجیتال رابطه مستقیم دارد.

زمختی

صعوبت

دشواری

تنگی

سختی ( Hardness ) : [ اصطلاح آب و فاضلاب ] بطور کلی سختی را بر دو نوع سختی موقت و سختی کل تعریف می کنند. سختی کل مربوط به کل املاح کاتیون های دو ظرفیتی است. در حالیکه سختی موقت مربوط به کربنات و بیکربنات های کلسیم و منیزیم است چون در مجاورت حرارت ایجاد رسوب می کنند به سختی موقت نامیده می شوند.

رنج و بیهودگی


کلمات دیگر: