کلمه جو
صفحه اصلی

موس


برابر پارسی : موشواره، موش

فارسی به انگلیسی

mousse


مترادف و متضاد

mousse (اسم)
موس

فرهنگ فارسی

( مصدر ) از میان لبان صفیری در آوردن ( شبیه بصوت ) برای نوازش کودک .
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد .

فرهنگ معین

(اِ. ) کپل ، سرین ، باسن ، کون .
(مُ وْ ) [ انگ . ] (اِ. ) دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را روی صفحة نمایش جا به جا کرد و با دکمه های آن به سیستم فرمان هایی داد، موشی . (فره ).

(اِ.) کپل ، سرین ، باسن ، کون .


(مُ وْ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را روی صفحة نمایش جا به جا کرد و با دکمه های آن به سیستم فرمان هایی داد، موشی . (فره ).


لغت نامه دهخدا

موس . (اِ) در لهجه ٔ طبری ، کون . (یادداشت مؤلف ).


موس . (اِ صوت ) صوتی که از جمع آوردن پیاپی لبها و آرام به درون کشیدن نفس پیدا آید.
- موس کشیدن ؛ آوا برآوردن از میان لبهای بهم آمده یا بدرون بردن نفس آرام و متناوب است برای جلب توجه کودک چند ماهه یا به سوی خود خواندن اسبی .
- موس موس کردن ؛ کنایه است از دور و بر کسی پرسه زدن و فروتنی آمیخته به حقارت کردن نفعی و مقصودی و توقعی را.


موس . (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 80 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز با 387 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


موس . [ م َ ] (ع مص ) موی ستردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تراشیدن . (المصادر زوزنی ). || ستردن موی سر کسی را. (ناظم الاطباء). || استوار کردن استره را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || به دست بیرون آوردن نطفه از رحم ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به دست آوردن نطفه از زهدان ماده شتر. (ناظم الاطباء).


مؤس. [ م َ ئو ] ( ع ص ) سخن چین و نمام. ( ناظم الاطباء ). مؤوس. مائس. ممأس. مئوس.

موس. [ م َ ] ( ع مص ) موی ستردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تراشیدن. ( المصادر زوزنی ). || ستردن موی سر کسی را. ( ناظم الاطباء ). || استوار کردن استره را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || به دست بیرون آوردن نطفه از رحم ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به دست آوردن نطفه از زهدان ماده شتر. ( ناظم الاطباء ).

موس. ( اِ ) در لهجه طبری ، کون. ( یادداشت مؤلف ).

موس. ( اِ صوت ) صوتی که از جمع آوردن پیاپی لبها و آرام به درون کشیدن نفس پیدا آید.
- موس کشیدن ؛ آوا برآوردن از میان لبهای بهم آمده یا بدرون بردن نفس آرام و متناوب است برای جلب توجه کودک چند ماهه یا به سوی خود خواندن اسبی.
- موس موس کردن ؛ کنایه است از دور و بر کسی پرسه زدن و فروتنی آمیخته به حقارت کردن نفعی و مقصودی و توقعی را.

موس. ( اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 80 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز با 387 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

دانشنامه عمومی

گوزن موس بزرگ ترین نوع گوزن از لحاظ هیکل است، نام دیگر آنها گوزن شمالی است . نام اصلی آنها موس می باشد که از زبان های آلگونکویان ، از زیر خانواده های زبان های بومی آمریکای شمالی ، گرفته شده است و به معنای خورنده شاخ ها می باشد.وزن آنها تا ۸۰۰ کیلوگرم و قدشان تا ۳ متر تا روی سر و حداکثر ۲.۳۰ متر تا شانه هایشان میرسد.موس ها شاخ های بسیار بزرگ و منحصر به فردی دارند که گاهی به طول 2 متر هم می رسند ، با این وجود شاخشان با بدنشان تناسب کامل دارد . وزن شاخ هایشان به ۲۳ تا ۲۷ کیلوگرم می رسد.با اینکه موس ها جثه عظیم و شاخهای بزرگی دارند اما دونده و شناگر قابلی هستند . این گوزن ها بینایی ضعیفی دارند در حدی که فقط رنگ سفید و سیاه را تشخیص می دهند.موس در حال گذر از یک جاده در آلاسکا
موس در حال گذر از یک جاده در آلاسکا

گویش مازنی

/moos/ باسن – سرین - تحریف موز و مازتبری به معنای کوه

۱باسن – سرین ۲تحریف موز و مازتبری به معنای کوه


واژه نامه بختیاریکا

( موس * ) چانه خمیر بلوط

پیشنهاد کاربران

موشی

هر اجاق از چهار سنگ ساخته می شود. به سنگ بالای اجاق که صاف است موس می گویند

به عربی دستگاه تراشیدن موی سر را گویند ؛ آلة یُحْلق بها الشَّعْر

باسن در زبان مازندرانی


کلمات دیگر: