کلمه جو
صفحه اصلی

ستون


مترادف ستون : تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز، گروه، دسته، صف، ردیف نظامی

فارسی به انگلیسی

column, leg, pillar, stanchion, standard, support, upright, line, pier, army corps

pillar, column, army corps


column, leg, pillar, stanchion, standard, support, upright


فارسی به عربی

رصیف , عضادة , عمود , مشبک

عربی به فارسی

شماره شصت , شصت


مترادف و متضاد

slip (اسم)
گمراهی، باریکه، اشتباه، روکش، سهو، خطا، اولاد، ستون، نسل، لغزش، قلمه، زیر پیراهنی، خطابه خواندن، نهال، تکه کاغذ، لیزی

pile (اسم)
توده، مقدار زیاد، پایه، ستون، کومه، کپه، کرک، پارچه خز نما، ستون لنگرگاه، ستون پل، پرز قالی و غیره

shaft (اسم)
تیر، میل، محور، میله، دسته، خدنگ، گلوله، چوب، پرتو، بدنه، استوانه، دودکش، ستون، بادکش، نیزه، قلم، چاه، چوبه

pole (اسم)
قطب، خاده، ستون، دیرک، دسته بلند چیزی، تیر چراغ برق

pier (اسم)
لنگر گاه، موج شکن، پایه پل، پرت، ستون، اسکله، جرز

column (اسم)
پایه، عمود، ستون، رکن

pillar (اسم)
میله، پایه، عمود، ستون، رکن، دیرک، جرز، ارکان، ستون بتون ارمه

jamb (اسم)
ستون، تیر عمودی چارچوپ، تیر بیرون امده، زره ساق پا، چهار چوپ در و هر چیز دیگری، چهار چوپ درب و هر چیز دیگری

تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز


گروه، دسته، صف، ردیف (نظامی)


۱. تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز
۲. گروه، دسته، صف، ردیف (نظامی)


فرهنگ فارسی

۱ - جزر استوانه یی شکلی که سقف و اجزای بنا را نگاهدارد پایه سنگی یا چوی یا سیمانی که در زیر بنا سازند عمود . ۲ - دیرک خیمه و جز آن . ۳ - ستون مانندی که سیمهای هواپیما و بالها بان متصل شوند . ۴ - واحدی از سربازان که پشت بر هم در مسیری حرکت کنند واحدی که ماموریتی خاص بعهده دارند : ستون امدادی . یا ستون پنجم . گروهی که در کشوری و به نفع کشوری بیگانه فعالیت کند جاسوسان . ( از زمان جنگ داخلی اسپانیا این اصطلاح رایج شده ) یا ستون فقرات . محور استخوانی طویلی که از روی هم قرار گرفتن ۳۳ استخوان کوچک به نام مهره تشکیل شده و در ناحیه خلفی اسکلت انسان قرار دارد و نخاع را محفوظ میدارد و در حقیقت علاوه بر این که ستون اسکلت انسان است غلاف مطمئن و محکمی جهت نخاع شوکی محسوب میشود . مهره های ستون فقرات را از بالا به پایین بشرح ذیل تقسیم بندی کنند : ۱ - ناحیه گردنی که شامل ۷ مهره است ۲ ٠ - ناحیه پشتی که شامل ۱۲ مهره است . ۳ - ناحیه کمری که شامل ۵ مهره است . ۴ - ناحیه خاجی شامل ۵ مهره که با هم جوش خورده و قطعه استخوانی بنام عجز بوجود آورده اند . ۵ - ناحیه دنبالچه یی و آن از ۴ تا ۶ مهره به وجود آمده که بهم جوش خورده اند و استخوان واحدی بنام عصعص را تشکیل داده اند ستون فقار تیره پشت .
شصت در حالت رفعی و در حالت نصبی و جری ستین .

فرهنگ معین

(سُ ) (اِ. ) ۱ - پایة سنگی یا چوبی یا سیمانی که در زیر بنا سازند. ۲ - دیرک خیمه . ۳ - دسته ای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند.

لغت نامه دهخدا

ستون. [ س ُ ] ( اِ ) عماد. عمود. پهلوی «ستون » ، اوستا «ستونه » ( ستون )، هندی باستان «ستهونا» ( ستون )، کردی «ستون »، «ایستون »، افغانی «ستن » . و رجوع کنید به استون. جرز استوانه ای شکل که سقف و اجزاء بنا را نگاه میدارد. عمود. دیرک خیمه و جز آن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). پایه سنگی یا چوبی یا سیمانی که در زیر بنا سازند :
گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیر و نز برسوش بند.
رودکی.
نه پاویر باشد ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه آهن درا.
رودکی.
بیاراست آخر بسنگ اندرون
ز پولادمیخ و ز خارا ستون.
فردوسی.
بدان دِزْش بردند بر کوهسار
ستون آوریدند از آهن چهار.
فردوسی.
چون نگاه کرده اید اصل ستون است و خیمه بدان بپایست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386 ).
در او شش ستون خیمه نیلگون
ز سیمش همه میخ و از زر ستون.
اسدی.
کفشگرزن را بکوفت و محکم در ستون بست. ( کلیله و دمنه ).
بلی هر کس از بهر ایوان خویش
ستونی کند بر ستودان خویش.
نظامی.
بسرپنجه شدی با پنجه شیر
ستونی را قلم کردی بشمشیر.
نظامی.
ملاح گفت کشتی را خللی است یکی را از شما که زورآورتر است باید که بر این ستون رود و زمام کشتی بگیرد تا از... ( گلستان سعدی ).
ستون خانه شکستی فرود آن بنشین
طناب خانه گسستی نشیب آن بگذار.
قاآنی.
- دست زیر زنخدان ستون شدن ؛ آدمی را در حالت حیرت و تعجب دست زیر زنخ ستون میشود. ( از آنندراج ) :
باران اشک خانه مردم خراب کرد
دستم هنوز زیر زنخدان ستون شود.
میرخسرو ( از آنندراج ).
- دست زیر زنخ ستون کردن ؛ بچنین حالت در اندیشه فرو رفتن. تفکر کردن. بفکر در شدن :
ورا دید با دیدگان پر زخون
بزیر زنخ دست کرده ستون.
فردوسی.
- ستون پنجم ؛ گروهی که در کشوری به زیان آن کشور و به سود بیگانه فعالیت کنند. این نام از زمان جنگ داخلی اسپانیا به جاسوسان هریک از دو طرف که در داخل واحدهای دیگری فعالیت جاسوسی داشته ، گفته اند.
- ستون راست ؛ استوانه قائم. ( التفهیم ص 26 ).
- ستون فقرات ؛ تیره پشت.
- ستون کژ ؛ استوانه مایل. ( التفهیم ص 26 ).
|| مجازاً، بمعنی اساس. پایه. اصول :

ستون . [ س ِت ْ تو ] (ع عدد، ص ، اِ) شصت . (مهذب الاسماء). در حالت رفعی ، و در حالت نصبی و جری ستین .


ستون . [ س ُ ] (اِ) عماد. عمود. پهلوی «ستون » ، اوستا «ستونه » (ستون )، هندی باستان «ستهونا» (ستون )، کردی «ستون »، «ایستون »، افغانی «ستن » . و رجوع کنید به استون . جرز استوانه ای شکل که سقف و اجزاء بنا را نگاه میدارد. عمود. دیرک خیمه و جز آن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پایه ٔ سنگی یا چوبی یا سیمانی که در زیر بنا سازند :
گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیر و نز برسوش بند.

رودکی .


نه پاویر باشد ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه آهن درا.

رودکی .


بیاراست آخر بسنگ اندرون
ز پولادمیخ و ز خارا ستون .

فردوسی .


بدان دِزْش بردند بر کوهسار
ستون آوریدند از آهن چهار.

فردوسی .


چون نگاه کرده اید اصل ستون است و خیمه بدان بپایست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386).
در او شش ستون خیمه ٔ نیلگون
ز سیمش همه میخ و از زر ستون .

اسدی .


کفشگرزن را بکوفت و محکم در ستون بست . (کلیله و دمنه ).
بلی هر کس از بهر ایوان خویش
ستونی کند بر ستودان خویش .

نظامی .


بسرپنجه شدی با پنجه ٔ شیر
ستونی را قلم کردی بشمشیر.

نظامی .


ملاح گفت کشتی را خللی است یکی را از شما که زورآورتر است باید که بر این ستون رود و زمام کشتی بگیرد تا از... (گلستان سعدی ).
ستون خانه شکستی فرود آن بنشین
طناب خانه گسستی نشیب آن بگذار.

قاآنی .


- دست زیر زنخدان ستون شدن ؛ آدمی را در حالت حیرت و تعجب دست زیر زنخ ستون میشود. (از آنندراج ) :
باران اشک خانه ٔ مردم خراب کرد
دستم هنوز زیر زنخدان ستون شود.

میرخسرو (از آنندراج ).


- دست زیر زنخ ستون کردن ؛ بچنین حالت در اندیشه فرو رفتن . تفکر کردن . بفکر در شدن :
ورا دید با دیدگان پر زخون
بزیر زنخ دست کرده ستون .

فردوسی .


- ستون پنجم ؛ گروهی که در کشوری به زیان آن کشور و به سود بیگانه فعالیت کنند. این نام از زمان جنگ داخلی اسپانیا به جاسوسان هریک از دو طرف که در داخل واحدهای دیگری فعالیت جاسوسی داشته ، گفته اند.
- ستون راست ؛ استوانه ٔ قائم . (التفهیم ص 26).
- ستون فقرات ؛ تیره ٔ پشت .
- ستون کژ ؛ استوانه ٔ مایل . (التفهیم ص 26).
|| مجازاً، بمعنی اساس . پایه . اصول :
ستون خرد داد و بخشایش است
در بخشش او را چو آرایش است .

فردوسی .


ستون خرد بردباری بود
چو تیزی کنی تن بخواری بود.

فردوسی .


|| پشتیبان . تکیه گاه . آنکه یا آنچه استواری بدان بسته است :
همان نامور رستم پیلتن
ستون کیان نازش انجمن .

فردوسی .


تو فرزندی و نیک خواه منی
ستون سپاهی و ماه منی .

فردوسی .


ستون دولت و دین شهریار ابومنصور
که هست زیر زنخ دست دشمنانْش ستون .

قطران .


|| هر یک از قسمتهای عمودی صفحه ٔ کتاب یا روزنامه یا مجله که صفحه را بدان قسمت ها بخش کرده باشند: صفحه ٔ پنجم ، ستون دوم یا ستون سوم (در مطبعه ).

فرهنگ عمید

۱. پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند.
۲. (نظامی ) دسته ای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند.
۳. دیرک خیمه.
۴. نوشته ای که به صورت عمودی، و موازی نوشتۀ دیگر قرار می گیرد.
۵. چوب کلفت و بلند که آن را عمودی در زیر سقف به جای جرز و پایه کار بگذارند.
۶. بخشی از اتومبیل که بین در جلو و در عقب است.
۷. [مجاز] پشتیبان، تکیه گاه.
* ستون پنجم: [مجاز] گروهی که در داخل کشوری به طور پنهانی به نفع کشور دیگر کار کنند و زمینۀ پیروزی او را فراهم سازند.
* ستون فقرات: (زیست شناسی ) ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچک تر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند. ستون مهره ها، تیرۀ پشت.

۱. پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود؛ پایه‌ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند.
۲. (نظامی) دسته‌ای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند.
۳. دیرک خیمه.
۴. نوشته‌ای که به‌صورت عمودی، و موازی نوشتۀ دیگر قرار می‌گیرد.
۵. چوب کلفت و بلند که آن ‌را عمودی در زیر سقف به‌جای جرز و پایه کار بگذارند.
۶. بخشی از اتومبیل که بین در جلو و در عقب است.
۷. [مجاز] پشتیبان؛ تکیه‌گاه.
⟨ ستون پنجم: [مجاز] گروهی که در داخل کشوری به طور پنهانی به نفع کشور دیگر کار کنند و زمینۀ پیروزی او را فراهم سازند.
⟨ ستون فقرات: (زیست‌شناسی) ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچک‌تر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند. ستون مهره‌ها؛ تیرۀ پشت.


دانشنامه عمومی

سُتون نوعی سازه است به شکل عمودی که معمولاً برای انتقال و حمل بار ساختارهای بالایی به ساختارهای زیرین ایجاد می شود. ساختارهای مهندسی با هدف مشابه عبارتند از تاق و فرسب. البته ستون ممکن است وزن هیچ ساختاری را تحمل نکند و تنها برای زیبایی باشد. در مهندسی سازه، ستون به عضوی گفته می شود که نیروی فشاری را تحمل کند؛ بنابراین در ستون ها، بحث کمانش مطرح و عاملی تعیین کننده است. رفتار کمانشی ستون با پارامتری بنام ضریب لاغری (KL/r) تعریف می شود.
ستون دوریک
ستون کرینتی
پیل پا
پالار
در معماری مصر باستان ایمهوتپ معمار ۲۶۰۰ سال پیش از میلاد از ستون های سنگی استفاده کرد که سطح کنده کاری شده آن ها نمایش دهنده دسته های نی بود. بعضی از زیباترین نمونه های ستون دنیای باستان در ایران روزگار امپراطوری هخامنشیان و در تخت جمشید دیده می شود. ستون در کل به ۲ دسته بتنی و فلزی تقسیم می شود. ستون هایی که در تخت جمشید و دیگر بناهای تاریخی ساخته شده است در حقیقت از اصول نری و مادگی برای درهم کشیدن این ستون ها استفاده می شود. این امرموجب یک تکه شدن انواع ستون ها می باشد که در شکوه وخلای این بناها و همچنین نقش ایستایی آن نقش مهمی دارد.
http://en.wikipedia.org/wiki/Collumn

دانشنامه آزاد فارسی

ستون (column)
در معماری، سازه ای با پلان گرد یا چندضلعی، که به صورت عمودی بنا می شود تا تکیه گاه بخشی از ساختمان باشد. نقاشی های جزیرۀ کِرِتنشان از وجود ستون های چوبی در معماری اژه ایدر ۱۵۰۰پ م دارند. حِتّی ها، آشوریان و مصری ها نیز از ستون های چوبی استفاده می کردند. ستون در بناهای تاریخی چین و ژاپن نیز از عناصر معماری است. معماری کلاسیکپنج شیوۀ اصلی ستون سازی دارد. نیز ← ستون سازی، شیوه

فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی بسپار، مهندسى شیمى] ← برج
{column} [مهندسی عمران] عضوی قائم در ساختمان که کارکرد اصلی آن تحمل بارِ فشاری است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] از عنوان ستون به مناسبت در ابواب فقه سخن گفته اند.
ستون استوانه ای سنگی، فلزی یا چوبی، نصب شده به صورت عمودی در زیر سقف می باشد.
کاربرد ستون در فقه
از احکام مرتبط با آن در باب صلات و حج سخن گفته اند.
← در باب صلات
۱. ↑ نهایة الإحکام، ج۲، ص۱۲۳.
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: sutun
طاری: sotun
طامه ای: sutun
طرقی: sütün
کشه ای: sotun
نطنزی: sotun


گویش مازنی

/setoon/ ستون

ستون


واژه نامه بختیاریکا

ستین؛ واستا

جدول کلمات

رکن

پیشنهاد کاربران

رج

پایه

ستون :عضو عمودی که بارهای ساختمانی را به پی و زمین منتقل می کند. ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

ستون:[اصطلاح نظامی] چنانچه نفرات پیاده پشت سر هم و خودروها ( از هر نوع ) دنبال هم قرار گیرند خطی را تشکیل می‎دهند بنام ستون، ممکن است ستون در یک یا دو و یا سه خط و یا بیشتر تشکیل شود.
دانشنامه دفاعی ( نحن صامدون )


ستون : تحریف ایستان به معنای سنگ ایستاده بوده وبا کلمه استون انگلیسی به معنای سنگ از یک ریشه است.

Strip ستون هایی که توی متن های مجلات وجود دارد.

ستون ( Pillar ) [اصطلاح دریانوردی] :هر نوع میله و یا ستونی که بصورت عمودی نصب شده باشد و بعنوان نگهدارنده یک دک یا هر بخش دیگری از ساختمان کشتی مورد استفاده قرار گیرد . به این ستونها استنچی نیز گفته میشود .
:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "ستون " می نویسد : ( ( ستون در پهلوی در ریخت سْتون stūn و ستونگ stūnagبکار می رفته است. ریختی دیگر از واژه " اُسْتون " است که در تازی " اسطون " شده است . ستاک واژه " است که در ریخت ست کوتاه شده است ، به معنی سخت و سُتوار است و در واژگانی دیگر چون " استخوان " و " استودان ، به معنی دخمه و جایی که استخوان های مردگان در آن می ریزد و می ماند ) و " استوار" نیز دیده می آید . ) )
( ( یکی بانگ برزد بخواب اندرون
که لرزان شد آن خانهٔ صدستون ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 292. )
واژه ی ستون با واژه های stone در انگلیسی ، Stein در آلمانی ، steen در هلندی ، stone در هندی ، stone یونانی و . . . به معنی سنگ و ستون سنگی سنجیدنی است .



Pillar

گمان کنم که این واژه با واژه Stone در زبان انگلیسی که به معنیه سنگه، همریشه باشه


کلمات دیگر: