مترادف سدر : ارز، درخت سلیمان، شربین، کنار، برگ نرم کنار
برابر پارسی : درخت کُنار
ارز، درختسلیمان، شربین، کنار
برگ نرم کنار
۱. ارز، درختسلیمان، شربین، کنار
۲. برگ نرم کنار
سدر. [ س َ ] (ع مص ) فروهشتن موی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). فروگذاشتن موی . (تاج المصادر بیهقی ). || سراسیمه گردیدن و خیره شدن چشم شتر از شدت گرما یا از شدت سرما. (آنندراج ) (منتهی الارب ). سرگشته شدن . (المصادر زوزنی ). سرگشته شدن شتر از گرما. (تاج المصادر بیهقی ). خیره شدن چشم . (تاج المصادر بیهقی ). تحیر بصر. (بحر الجواهر). سراسیمه گشتن دیده از شدت گرما چنانکه نتواند دیدن . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح پزشکی تاریکی باشد که عارض دیده شود هنگام برخاستن از زمین . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). بیماریی است که بدوار ماند و اکثر کشتی سواران را عارض شود. (آنندراج ) (منتهی الارب ). و سدر آن را گویند که هرگاه که مردم بر پای خیزد دو چشم او تاریک شود و سر او بگردد و بیم باشد که بیفتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). علتی باشد که هرگاه که مردم بر پای خیزد چشم او تاریک شود و ضعف اندر آید و سرگشتن پدید آید و زود بگذرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تیرگی چشم که با گرانی و گردش سر پدید آید. (غیاث ).
سدر. [ س َ / س ِ ] (اِ) کُنار راگویند و آن میوه ای است معروف شبیه به آلوچه و در هندوستان بسیار است و بعضی درخت کُنار را گفته اند. گرم و خشک است و قابض ، گویند صمغ درخت آن موی را سرخ گرداند و بعضی گویند عربی است . (برهان ). بکسر اول و سکون دال ، کُنار که میوه ٔ معروف است . (غیاث ). درخت کُنار. (ترجمان القرآن ). کُنار. درختی است . (مهذب الاسماء). درخت کُنار که برگ او را غسول و میوه ٔ او را نبق گویند. (دهار) (بحر الجواهر). سدر به کسر، درخت کُنار. سِدْرة یکی ، سِدرات و سِدِرات و سِدَرات و سَدِرو سُدور جمع آن است . (منتهی الارب ). بفارسی کُنار گویند و مراد از این اسم برگ سائیده ٔ او است و بری او پرخار و ضال نامند و بستانی او کم خار، و ثمرش بزرگترو لذیذتر است . و ثمرش شبیه بسنجد و خوشبو و شیرین وبا اندکی شیرینی زرد و سرخ میباشد. و نشاره ٔ چوب اودر آخر اول سرد و در آخر دوم خشک و قاطع نزف الدم و رافع قرحه ٔ امعاء، و اسهالی که ضعف معده باشد و دافعاستسقاء و سپرز و حقنه او به دستور جهت جراحت امعاءو زردش جهت زخمها نافع و قدر شربتش تا هفت درهمست وبرگ او جهت زخمها و تنقیه ٔ چرک بدن و تقویت موی و منع سقوط آن و تقویت اعصاب و طرد هوام و ضماد او با شراب جهت نضج ورمهای حاد و تحلیل آن مقید و بدستور طبخ تازه و خشک او همین اثر دارد و ثمرش در اول سرد و در دوم خشک و بعضی در اول گرم دانسته اند و نارسیده ٔ ترش او قابض و لزج و مسهل بعصر و رسیده ٔ او قلیل الغذا و دیرهضم و صالح الکیموس و نیم رطل او مسهل صفراء معده و امعا و مطفی حرارت غریبه و خوردن ترش او مانعصعود بخارات بدماغ و رافع صفرا و تشنگی و آب شیرین او مفتح سده و کشنده ٔ کرم معده و امعاء، مضر مبرودین و مصلحش گلقند و در مزاج محرور سکنجبین و ثمر خشک او قوی القبض در حمام جهت رفع تری مجرب و دانه ٔ او بغایت قابض و ضماد کوبیده ٔ او جهت شکستگی اعضا و باعث سرعت حرکت اطفال مؤثر، و چون دانه ٔ نبق را بگلاب آغشته ذرع نمایند از برگ و بار او بوی گل آید و چون بعسل آلوده باشند ثمرش شیرین شود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
سدر. [ س َ دِ ] (ع ص ) سراسیمه . (منتهی الارب ). متحیر. (اقرب الموارد). || خیره چشم . (منتهی الارب ). || (اِ) دریا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سدر. [ س ِ دَ ] (ع اِ) از اسمای دریاست . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سدر. [ س ُدْ دَ ] (معرب ، اِ) بازیی است که با آن قمار میکنند و آن فارسی سدر است . (المعرب جوالیقی ص 201). بازیچه ای است مر کودکان عرب را. قرق . (منتهی الارب ). بازیچه ای است کودکان را، معرب است . (اقرب الموارد). رجوع به قرق شود.