کلمه جو
صفحه اصلی

کاج


مترادف کاج : احول، کاژ، لوچ، تپانچه، سیلی، کشیده، کاش

فارسی به انگلیسی

pine, (scotch or red) pine

(scotch or red) pine


فارسی به عربی

صنوبر

مترادف و متضاد

pine (اسم)
نگرانی، کاج، چوب کاج

pinon (اسم)
کاج، تخم خوراکی کاج

احول، کاژ، لوچ


تپانچه، سیلی، کشیده


کاش


۱. احول، کاژ، لوچ
۲. تپانچه، سیلی، کشیده
۳. کاش


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان پشت کوه بخش اردل شهرستان شهر کرد در ۸ کلیومتری شمال اردل و ۹ کیلومتری راه عمومی مالرو کنار رودخانه کوهرنگ جلگه و معتدل ۱٠۸۹ تن سکنه آب از چشمه محصول غلات پنبه انگور بادام ابریشم پشم و روغن شغل زراعت گله داری و قالی بافی .
کاش کاشکی .
کاش کاشکی رباطی است میان قم و ری ده کوچکی است از دهستان برا آن اصفهان

فرهنگ معین

(اِ. ) درختی است با برگ های سوزنی که چون یک دفعه نمی ریزند، همیشه سبز به نظر می آیند. از ساقة آن شیرابه ای تراوش می کند که در مجاورت هوا سخت می شود. کاژ، ناژ، نوژ، ناج هم گفته شده .
(ص . ) دوبین ، لوچ . کاچ ، کاژ، کوچ هم گفته شده است .
(اِ. ) پشت گردنی ، سیلی .
(ق . ) کاچ ، کاش ، کاشکی .

(اِ.) درختی است با برگ های سوزنی که چون یک دفعه نمی ریزند، همیشه سبز به نظر می آیند. از ساقة آن شیرابه ای تراوش می کند که در مجاورت هوا سخت می شود. کاژ، ناژ، نوژ، ناج هم گفته شده .


(ص .) دوبین ، لوچ . کاچ ، کاژ، کوچ هم گفته شده است .


(اِ.) پشت گردنی ، سیلی .


(ق .) کاچ ، کاش ، کاشکی .


لغت نامه دهخدا

کاج . (اِ) پوست سبز بادام و پسته و غیر آنها در تکلم خراسان . (فرهنگ نظام ).


کاج. ( ق ) کاچ. کاش. کاشکی. افسوس. لیت. ( برهان ).یا لیت. ( اوبهی ). افسوس کردن در کارها :
ای کاج که بر من اوفتادی
خاکی که مرا به باد دادی.
نظامی.
کاج بیرون نیامدی سلطان
تا ندیدی گدای بازارش.
سعدی.
آن عزیزان چوزنده می نشدند
کاج اینان دگر بمردندی.
سعدی.
کاج کانروز که در پای تو شد خار اجل
دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر.
سعدی.
کاج کان دلبر عیار که من کشته اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده ببویم.
سعدی.
کاج با دل هزار جان بودی
تا فدا کردمی بدیدارش.
سعدی.
ای کاج ز در درآمدی دوست
تا دیده دشمنان بکندی.
سعدی.
پادشاهی ملک بخشی همچو او
کاج بودی در همه آفاق کاج.
شمس فخری.
تعبیر رفت یار سفر کرده میرسد
ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی.
حافظ.
فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی
کمینه ذرّه خاک در تو بودی کاج.
حافظ.
خورشید چو آن خال سیه دید بدل گفت
ای کاج که من بودمی آن بنده مقبل.
حافظ.

کاج. ( اِ ) چک. تپانچه. قفا. سیلی. سیلی و گردنی. ( برهان ). پس گردنی. پشت گردنی. کشیده. لت :
گوئی که منم مهتر بازار نمدها
بس کاج خورد مهتر بازار و زبگر.
منجیک.
مرد را گشت گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته به کاج و به مشت.
عنصری.
چون رشوه بزیر زانویش در شد
صد کاج قوی بتارکش بر زن.
ناصرخسرو.
گر میان پیش میر بگشایند
حق ایشان بکاج بگذارند.
ناصرخسرو.
از پیت کوس خورده کوه به تیر
وز تکت کاچ خورده باد شمال.
مسعودسعد.
همچو دزدان به کتف بسته آونگ دراز.
دزد نی ، چوب خورد کاج خورده مسخره نی.
سوزنی.
نهاده دام قوافی ز بهر صید صلت
سزای آنکه قفاشان شود بکاج ادیم.
سوزنی.
ما را دو مهتر است که ار کاج درخوهیم
بی رنج و منت تو برسانند بی شمار.
سوزنی.
ز چاکاچاک کاج حاجب بوم
قفا گه سرخ کرده راست استاد
بدان تا کاج خوردن پیشه گیرد
چو شاگردان پذیرد زخم استاد.
سوزنی.

کاج . (اِ) چک . تپانچه . قفا. سیلی . سیلی و گردنی . (برهان ). پس گردنی . پشت گردنی . کشیده . لت :
گوئی که منم مهتر بازار نمدها
بس کاج خورد مهتر بازار و زبگر.

منجیک .


مرد را گشت گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته به کاج و به مشت .

عنصری .


چون رشوه بزیر زانویش در شد
صد کاج قوی بتارکش بر زن .

ناصرخسرو.


گر میان پیش میر بگشایند
حق ایشان بکاج بگذارند.

ناصرخسرو.


از پیت کوس خورده کوه به تیر
وز تکت کاچ خورده باد شمال .

مسعودسعد.


همچو دزدان به کتف بسته آونگ دراز.
دزد نی ، چوب خورد کاج خورده مسخره نی .

سوزنی .


نهاده دام قوافی ز بهر صید صلت
سزای آنکه قفاشان شود بکاج ادیم .

سوزنی .


ما را دو مهتر است که ار کاج درخوهیم
بی رنج و منت تو برسانند بی شمار.

سوزنی .


ز چاکاچاک کاج حاجب بوم
قفا گه سرخ کرده راست استاد
بدان تا کاج خوردن پیشه گیرد
چو شاگردان پذیرد زخم استاد.

سوزنی .


گُه گربه شود چون گربه غوشه
کند از آرزوی کاج فریاد.

سوزنی .


اگر صبوح کند کاج باشد و مطراق
همی زنندش چندانکه بشکند سر و تار.

سوزنی .


تحفه ٔ تست و عطای تو عطیه بر ما
ما همه ساله ورا کاج بیاد تو خوریم .

سوزنی .


نی چون تو کسی که آب تتماج خورد
در مصطبه ها بغل زندکاج خورد.

سوزنی .


او بوق من به هار مزعفر همی کند
من یال او بکاج معصفر همی کنم .

سوزنی .


چو جلق زد بحریفان زبان دراز کند
ز بهر کاج حریفان کند دراز قفا.

سوزنی .


کز در کاج باشی ار ناری
خط نان و رساله و خط چاچ
بسخا و بزرگواری خویش
ببر از یال من چکاچک کاج
کاج صمصام را سزد بر یال
سوزنی را ترانه بر ره چاج .

سوزنی .


از قاضی کفندره دستار برگرفت
وز من همین و آنگه کاجی میان تار.

سوزنی .


کسی کو گردن تسلیم دارد
ز کرّمنای ما دارد دو صد تاج
اگر هستی فروشد عقل سرکش
بزن بر گردنش آنگه دو صد کاج .

مولوی (از آنندراج ).



کاج . (اِخ ) نام قصبه ای در پشت کوه :
سروبالائی هوای کاج کرد
دین و دل از عاشقان تاراج کرد.

بقال قهوه رخی .



کاج . (ص ) کاژ. لوچ . احول . دوبین :
اخ اخی برداشتی ای گیج کاج
تا که کالای بدت یابد رواج .

مولوی .


این قضا را هم قضا داند علاج
عقل خلقان در قضا گیج است و کاج .

مولوی .



کاج . (ق ) کاچ . کاش . کاشکی . افسوس . لیت . (برهان ).یا لیت . (اوبهی ). افسوس کردن در کارها :
ای کاج که بر من اوفتادی
خاکی که مرا به باد دادی .

نظامی .


کاج بیرون نیامدی سلطان
تا ندیدی گدای بازارش .

سعدی .


آن عزیزان چوزنده می نشدند
کاج اینان دگر بمردندی .

سعدی .


کاج کانروز که در پای تو شد خار اجل
دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر.

سعدی .


کاج کان دلبر عیار که من کشته ٔ اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده ببویم .

سعدی .


کاج با دل هزار جان بودی
تا فدا کردمی بدیدارش .

سعدی .


ای کاج ز در درآمدی دوست
تا دیده ٔ دشمنان بکندی .

سعدی .


پادشاهی ملک بخشی همچو او
کاج بودی در همه آفاق کاج .

شمس فخری .


تعبیر رفت یار سفر کرده میرسد
ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی .

حافظ.


فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی
کمینه ذرّه ٔ خاک در تو بودی کاج .

حافظ.


خورشید چو آن خال سیه دید بدل گفت
ای کاج که من بودمی آن بنده ٔ مقبل .

حافظ.



کاج . (اِ) صنوبر. سرو سیاه . ناژ. نوژ. ناج . ناجو.ارزه . نوج (نوح ). شوخ . درخت راتینج . درخت راتینه . شجرةالراتینج . نشک . وُهل . کاز. کاژ. تنوب . نام درختی باشد که آن را به عربی صنوبرالصغار خوانند و آن تخمی است مثلث و سه گوشه ، طعم آن به چلغوزه نزدیک است . نام فارسی درخت صنوبر است که نام دیگرش ناژو است . درختی است خوش قامت که در شعر مشبه به قد معشوق است و شباهت بسرو دارد. (فرهنگ نظام ). کاج یکی از انواع تیره ٔ مخروطیان است که برگهای دائمی دارد و برگهای سوزنی آن سه بسه در غلافی قرار گرفته است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 301). کاج درختی است از تیره ٔ پیناسه و از جنس پینوس از این جنس در جنگلهای اروپا و امریکا گونه های بسیار متعدد یافت میشود ولی در ایران کاج درخت جنگلی شمرده نمیشود و با اینکه گونه های چندی از آن در باغها یافت میشود، دو گونه را در اینجا نام می بریم :
1 - کاج الداریکا این گونه در باغهای تهران و فلات ایران فراوانتر از گونه های دیگر است .
2 - کاج کاشفی - که شاید نام علمی آن (کاج طویل الورق ) باشد در لاهیجان موجود است و بنام کاشف السلطنه که آن را به ایران آورده است کاج کاشفی نامیده میشود. این گونه از لحاظ چوب خیلی بر گونه ٔ اولی برتری دارد. دو گونه کاج نیگرا و بروتا از ترکیه توسط اداره ٔکل جنگلها به ایران آورده و کاشته شده است (از جنگل شناسی ج 1 ص 258). همین کتاب در ص 281 زیر عنوان : «برخی درختان جنگلی بیگانه » می آورد:
1 - (کاج سیلوستریس ) گونه ای کاج است که برای جنگل کاری زمینهای ناتوان بسیار شایستگی دارد و در جنگلهای اروپا بفراوانی دیده میشود. درختی است روشنائی پسند با شاخ و برگ کم و هرگونه آب و هوائی را تحمل میکند عمق ریشه ٔ آن بسته بژرفای خاک است در کوهستانها و زمینهای شنی بچهل متر ارتفاع و 1/20 متر قطر میرسد و در نقاط سرد و در ارتفاعات بکندی میروید و چوبش خوب است .در جلگه و نقاط گرم بتندی میروید و چوب آن ارزش چندانی ندارد برای ساختمان شیروانی و تیر تلگراف و تلفون بکار میرود. در معادن نیز مصرف میشود. زغالش نیز خوب است . خمیر چوب آن نیز در کاغذ سازی مصرف میشود. اینگونه کاج را بهتر است آمیخته با پهن برگها مانند مازو و راش بکارند. 3 - (کاج ماریتیما) گونه ای کاج است که آهک گریز میباشد و در هوای گرم و خشک خوب پایداری میکند. این درخت که دراروپا بسیار فراوان است برای ثابت نگاه داشتن تپه های شنی کاشته میشود. سرمای بیش از 15 درجه را تحمل نمیکند ریشه های آن هم سطحی و هم ژرف میباشند به ارتفاع 30 متر و قطر 1/20 متر میرسد چوبش متوسط است . برای تهیه ٔ تراورس ، تیر تلگراف ، و تیر تونلی (برای معادن )مصرف میشود. از صمغ آن تربانتین استخراج میکنند.
3 - (کاج استربوس ) گونه ای کاج است که در امریکا فراوان میباشد به چهل متر ارتفاع و 1/20 متر قطر میرسد امریکائیان آن را کاج سفید مینامند برای جنگل کاری باتلاقها خیلی خوب است چوبش در ساختمان بکار میرود برای کشتی سازی نیز مصرف میگردد. خیلی سبک است (وزن مخصوص آن 3854 ر.میباشد) (از جنگل شناسی ج 1 ص 281 - 282) درختان سایه پسند و پرشاخ وبرگ برای جنگل کاری خالص مناسبترند. درختانی مانند مازو و کاج نیز با اینکه سایه پسند نیستند چون دارای چوب گرانبهائی میباشند میتوان خالص کاشت . (جنگل شناسی ج 2 ص 31).


کاج . (اِخ ) دهی از دهستان بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری رزن و 3هزارگزی خاور قروه . جلگه . سردسیر. مالاریائی ، سکنه 1450 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، انگور. حبوبات ، صیفی . لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است . دبستان و قلعه خرابه ٔ قدیمی و سه باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کاج . (اِخ ) دهی از دهستان پشت کوه بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 8هزارگزی شمال اردل و 9 هزارگزی راه عمومی مالرو. کنار رودخانه ٔ کوهرنگ جلگه . معتدل . سکنه 1089 تن است . زبان آنان فارسی لری . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و تریاک و پنبه و انگور و بادام و پشم و روغن است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی محلی آنان قالی بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


کاج . (اِخ ) دهی کوچکی است از دهستان براآن . بخش حومه شهرستان اصفهان ، واقع در 18هزارگزی جنوب خاور اصفهان و یک هزارگزی شمال زاینده رود. جلگه . معتدل . سکنه ٔ آن 77 تن است زبان آنان فارسی . آب آن اززاینده رود و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


کاج . (اِخ ) رباطی است میان قم و ری که آن را دیرکاج گویند. (جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

درختی خودرو با برگ‌های سوزنی و میوۀ مخروطی‌شکل؛ کاژو؛ ناژو؛ ناجو؛ نوژ؛ نشک.


کاش: تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ: ۸۷۶ ).
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نشک.
سیلی، پس گردنی: مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری: ۳۶۳ ).
* کاج خوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] سیلی خوردن، پس گردنی خوردن.
= گاج

سیلی؛ پس‌گردنی: ◻︎ مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه‌سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری: ۳۶۳).
⟨ کاج خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سیلی خوردن؛ پس‌گردنی خوردن.


گاج#NAME?


کاش: ◻︎ تعبیر چیست؟ یار سفر‌کرده می‌رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ: ۸۷۶).


دانشنامه عمومی

کاج (نام علمی: Pinus) (به عربی: صنوبر) نوعی درخت از دسته مخروطیان است که برگهای دائمی دارد. کاج ها به ترتیب در شاخه های دانه داران، بازدانگان، مخروط داران قرار دارند.
پولک های مخروط کاج همان برگ های کاج هستند که تغییر شکل یافتند.
ماده موجود در یاخته کاج نای دیس نام دارد. دانهٔ کاج دانهٔ بال دار است که به وسیلهٔ قسمت بال مانندی با باد به حرکت درآمده و تولید می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

کاج (pine)
گروهی از مخروطیان، متعلق به جنس کاج و تیرۀ کاج، شامل درختان رزین داری با برگ های سوزنی شکل، همیشه سبز، با ۷۰ تا ۱۰۰ گونه کاج. این گیاهان بزرگ ترین گیاهان تیرۀ مخروطیاناند. احتمالاً قدیمی ترین گونه زندۀ کاج سوزنی (بریستل) بومی کالیفرنیا است و قدمت برخی نمونه های آن به ۴۶۰۰ سال می رسد. کاج اسکاتلندی را به سبب چوب نرم و محصولات دیگری از قبیل تربانتین، قیر، و قطران پرورش می دهند. در ۱۹۹۴، در دره ای عمیق واقع در ۲۰۰کیلومتری سیدنی استرالیا، گونه ای از کاج ناشناخته کشف شد که ۴۰ متر ارتفاع داشت. این کاج را با نام ولمی می شناسند و نام علمی اش ولمی نوبیلس است. فقط ۴۰ درخت از این گونه یافت شده است. گیاه شناسان معتقدند قدمت این گونه به دورۀ ماقبل تاریخ برمی گردد و به جنس جدیدی از تیرۀ خانوادۀ کاج مطبق تعلق دارد. در اواخر ۱۹۹۷، ۱۳۰۰ گیاه دانه رست از کاج ولمی تولید شد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: kâǰ
طاری: kâǰ
طامه ای: kâǰ
طرقی: kâǰ
کشه ای: kâǰ
نطنزی: kâǰ


گویش مازنی

/kaaj/ شاخه های درهم و برهم درخت شاخه های ریز به هم بافته شده درخت کاج ۳چوبی که بر دوش نهند و به عنوان اهرم به کار رود

۱شاخه های درهم و برهم درخت شاخه های ریز به هم بافته شده ۱درخت ...


پیشنهاد کاربران

کاج روستایی از توابع شهرستان اردل چهارمحال بختیاری میباشد. مردم روستا از ایل بزرگ بختیاری و طوایف هفت لنگ. . که اکثر جمعیت روستا را طایفه هیهاوند زراسوند تشکیل میدهد. و به زبان اصیل بختیاری صحبت میکنند.

ناجو

کاج به معنی همان درختی که ازدسته مخروطیان و همیشه ایام سبزاست کاج گویند .
روستای کاج تابع شهرسنان اردل استان چهارمحال بختیاری که درسالهای گذشته به شهرکاج ارتقا یافته درگذشته ایام درمسیررودخانه کارون که درختان کاج زیادی وجودداشته و براثرسیلابهای مخرب ویا عوامل دیگرازبین رفته اند وبه واقع نام این منطقه وشهرکاج برگرفته ازدرختان کاج بوده وهمچنان پابرجاست.


شهر کاج از توابع شهرستان اردل چهارمحال بختیاریست
مردم کاج از ( طایفه ایهاوند یا هیهاوند یا کاجی ) از ایل بزرگ زراسوند بختیاری میباشند. زبانشان بختیاری.
شغل مردم بیشتر دامداری. قصابی. کشاورزی. کارمند میباشد
آب و هوا کوهستانی

ایهاوند یکی از تیره های طایفه زراسوند میباشد که در کاج ( اردل ) ساکن هستند و اکثریت روستا را تشکیل میدهند. تیره ایهاوند دارای بزرگ مردان و کلانتران زیادی میباشند و در تمام عرصه ها برای ایل بختیاری و طایفه زراسوند افتخار آفریدند

روستای کاج از توابع شهرستان اردل استان چهار محال و بختیاری است. مردم روستا از ایل بزرگ بختیاری واز طایفه هیهاوند ( کاجی ) زراسوند میباشند که به زبان لری بختیاری صحبت میکنند.
روستای کاج دارای جاهای دیدنی زیادی میباشد

کاج از توابع بخش مرکزی شهرستان اردل استان چهارمحال بختیاری
مردمش از ایل بزرگ بختیاری طایفه هیهاوند ( کاجی ) زراسوند میباشند
به زبان لری بختیاری صحبت میکنند


باقری ها درکاج در واقع خوزستانی هستند ( ایذه ) در زمان قدیم که ییلاق قشلاق میکردند ( فارس، خوزستان ) در استان فارس بخاطر یک در گیری طایفه ای یعنی همان باقر ک یک شیر مردی از طایفه زراسوند ( هیهاوند ) بود تبعید میشوند ب استان چهار محال بختیاری و روستای کاج که در زمان قدیم کوج ب آن میگفتندمادر باقر هم قشقایی بوده ( فارس ) درگیر آنها هم با یکی از طایفهای قشقایی بوده و این در گیری باعث تلفات زیادی از یکی تیرهای قشقای میشوند واین درگیری باعث تبعیدی آنها میشوند این تحقیق رو برای دوستم که کاجی هست و مرد بسیار دوست داشتنی هم هست و انجام دادم. . دوستدار شما مردم کاج سیدی ( تاریخ شناس )

شهر کاج دیار دلیر مردان ایل زراسوند ( کاجی_هیهاوند )

آب وهوای بسیار خوب

مردمانی خونگرم و مهمانواز

ایل زراسوند ( ایهاوند، هیهاوند، کاجی ) در کاج و رستمی هستند

زنده باد کاج


کلمات دیگر: