کلمه جو
صفحه اصلی

رشق

فرهنگ معین

(رَ شْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) تیرانداختن . ۲ - (اِمص . )تیراندازی کردن . ۳ - (اِ. )آواز کلک .

لغت نامه دهخدا

رشق . [ رَ ش َ ] (ع اِ) کمان خوش قامت زودتیراندازنده ، و در تعجب گویند: ما ارشق القوس ؛ یعنی چه خوش قامت است کمان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). کمان خوش قامت زودتیرانداز. (از ناظم الاطباء). کمان زودتیرانداز. (از اقرب الموارد). || ج ِ رشیق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به رشیق شود.


رشق . [ رِ ] (ع اِمص ) تیراندازی و هرچه بر آن گرو کنند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم است از رَشْق بمعنی تیراندازی . (از اقرب الموارد). || (اِ) جانب و وجه آن [ تیراندازی ]، ومنه قولهم : رمینا رشقاً؛ اذا رموا کلهم دفعة فی جهةواحدة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جانب و وجه آن . (آنندراج ). || یک روی تیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آنکه شماره ٔ تیراندازی را در مسابقه می شمارد. ج ، ارشاق . (از اقرب الموارد). || بانگ قلم . (منتهی الارب ). آواز خامه . (از اقرب الموارد).


رشق .[ رَ ] (ع اِ) بانگ قلم . (منتهی الارب ). آواز قلم هنگام نوشتن . (ناظم الاطباء). آواز قلم ، گویند: شنیدم رشق قلم او را؛ یعنی آواز آنرا. (از اقرب الموارد).


رشق.[ رَ ] ( ع اِ ) بانگ قلم. ( منتهی الارب ). آواز قلم هنگام نوشتن. ( ناظم الاطباء ). آواز قلم ، گویند: شنیدم رشق قلم او را؛ یعنی آواز آنرا. ( از اقرب الموارد ).

رشق. [ رَ ] ( ع مص ) تیر انداختن و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تیرباران کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر اللغه زوزنی ). انداختن تیر را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : به رشق سهام و مشق سنان و حسام صحایف عمر آن مخاذیل تباه و سیاه گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 258 ). || تیز برکسی نگریستن. ( مصادر اللغه زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). || طعنه زدن بر کسی : رشق بلسانه ، و ازآنست : «ایاک و رشقات اللسان ». ( از اقرب الموارد ).

رشق. [ رَ ش َ ] ( ع اِ ) کمان خوش قامت زودتیراندازنده ، و در تعجب گویند: ما ارشق القوس ؛ یعنی چه خوش قامت است کمان. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). کمان خوش قامت زودتیرانداز. ( از ناظم الاطباء ). کمان زودتیرانداز. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ رشیق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به رشیق شود.

رشق. [ رِ ] ( ع اِمص ) تیراندازی و هرچه بر آن گرو کنند. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسم است از رَشْق بمعنی تیراندازی. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) جانب و وجه آن [ تیراندازی ]، ومنه قولهم : رمینا رشقاً؛ اذا رموا کلهم دفعة فی جهةواحدة. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جانب و وجه آن. ( آنندراج ). || یک روی تیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || آنکه شماره تیراندازی را در مسابقه می شمارد. ج ، ارشاق. ( از اقرب الموارد ). || بانگ قلم. ( منتهی الارب ). آواز خامه. ( از اقرب الموارد ).

رشق . [ رَ ] (ع مص ) تیر انداختن و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیرباران کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). انداختن تیر را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : به رشق سهام و مشق سنان و حسام صحایف عمر آن مخاذیل تباه و سیاه گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 258). || تیز برکسی نگریستن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (از اقرب الموارد). || طعنه زدن بر کسی : رشق بلسانه ، و ازآنست : «ایاک و رشقات اللسان ». (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

صوت قلم، بانگ قلم هنگام نوشتن.
۱. تیرانداختن، با تیر زدن.
۲. تندوتیز به کسی نگریستن.
۳. با زبان طعنه زدن.

۱. تیرانداختن؛ با تیر زدن.
۲. تندوتیز به کسی نگریستن.
۳. با زبان طعنه زدن.


صوت قلم؛ بانگ قلم هنگام نوشتن.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شمار تیر های مورد توافق در مسابقه تیراندازی را رِشق می گویند.
رِِشْق شمار تیرهای مورد توافق در مسابقه تیر اندازی است.
رِشق در فقه
از آن در باب سبق و رمایه سخن گفته اند.
احکام رِشق
از شرایط صحّت مسابقه تیراندازی، علم مسابقه دهندگان به تعداد تیرها است. بدین معنا که باید از ابتدا شمار تیرهایی که در مسابقه به کار می روند معلوم باشد


کلمات دیگر: