کلمه جو
صفحه اصلی

سراح

فرهنگ فارسی

رها کردن یا طلاق اسم است مر تسریح را .

لغت نامه دهخدا

سراح. [ س َ ] ( ع اِمص ) رها کردن. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 57 ). || طلاق. اسم است مر تسریح را. ( منتهی الارب ) : و سرحوهن سراحاً جمیلاً. ( قرآن 49/33 ). ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || و در مثل است : السراح من النجاح ؛ یعنی اگر بر روا کردن حاجت مرد توانا نیستی او را مأیوس کن که در نظر او مانند روا کردن است. ( اقرب الموارد )؛ یعنی کار او را یکسره کن ، نظیر: البأس احدی. || آسانی و روانی.شمس قیس نویسد: و سراح در لغت عرب آسانی و روانی باشد و گویند فعلت هذا فی سراح و رواح ؛ این کار برکردم به سهولت و آسانی. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ).افعله فی سراح و رواح ؛ فی سهولة. ( اقرب الموارد ).

دانشنامه عمومی

سراح، روستایی از توابع بخش احمدی شهرستان حاجی آباد در استان هرمزگان ایران است.
این روستا در دهستان احمدی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۵۳ نفر (۸۵خانوار) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سَراح از جمله الفاظی است که در فقه کاربرد دارد.
سَراح کنایه از طلاق است.واژه «سَراح» در قرآن کریم کنایه از طلاق به کار رفته است.
کاربرد سَراح در فقه
از آن به مناسبت در باب طلاق سخن گفته اند.به قول مشهور، طلاق تنها با لفظ صریح در آن تحقق می یابد و این لفظ نزد فقهای شیعه، تنها واژه «طلاق» است. بنابر این، نزد مشهور امامیه، طلاق با واژه «سراح» محقق نمی شود؛ لیکن نزد مخالفان (اهل سنت) واژه «سراح» نیز از الفاظ صریح طلاق بر شمرده شده است.


کلمات دیگر: