کلمه جو
صفحه اصلی

توده


مترادف توده : انبوه، پشته، تلمبار، خرمن، کومه، جمهور، خلق، عامه، عوام، مردم، گروه، نجد ، جمع

متضاد توده : فرد

فارسی به انگلیسی

accumulation, aggregation, clump, collection, conglomerate, driftage, heap, hill, horde, mass , pile, pocket, ruck, stack


accumulation, aggregation, clump, collection, conglomerate, driftage, heap, hill, horde, mass, pile, pocket, ruck, stack, the (grest) mass, the rabble

heap, pile, mass, the (grest) mass, the rabble


فارسی به عربی

تراکم , تکتل , تل , جلطة , حشوة , ذکر الاوز , صدمة , کتلة , کومة , مجموع اجمالی , معظم

مترادف و متضاد

۱. انبوه، پشته، تلمبار، خرمن، کومه
۲. جمهور، خلق، عامه، عوام، مردم
۳. گروه، نجد ≠ فرد
۴. جمع


gross (اسم)
توده، جمع کل، قراص، درشت بافت

stack (اسم)
توده، دسته، بسته، پشته، دودکش، کومه، خرمن، قفسه کتابخانه

aggregate (اسم)
توده، جمع، تراکم، مجموع

accumulation (اسم)
انباشتگی، ذخیره، توده، جمع اوری

agglomeration (اسم)
انباشتگی، توده، تراکم، انبار

cumulation (اسم)
انباشتگی، توده، جمع اوری، گردآوری

mass (اسم)
توده، جمع، انبوه، گروه، جرم، حجم، توده مردم، کپه، قسمت عمده، مراسم عشاء ربانی

pile (اسم)
توده، مقدار زیاد، پایه، ستون، کومه، کپه، کرک، پارچه خز نما، ستون لنگرگاه، ستون پل، پرز قالی و غیره

lump (اسم)
درشت، توده، مقدار زیاد، قلنبه، تکه، قطعه، گره، کلوخه، غده، ادم تنه لش

bulk (اسم)
توده، میزان، جسم، تنه، حجم، اکثریت، اندازه، جثه، جسامت

heap (اسم)
توده، انبوه، گروه، جمعیت، پشته، کومه، کپه

volume (اسم)
توده، ظرفیت، جلد، کتاب، دفتر، سفر، حجم، اندازه، طومار، مجلد، درجه صدا

aggregation (اسم)
توده، تراکم، انبوه، تجمع، اجتماع، گرد امدگی

hill (اسم)
توده، پشته، تپه، ماهور، تل

congeries (اسم)
توده، تراکم، انبوه، کومه، کپه

shock (اسم)
توده، تلاطم، ضرب، ضغطه، لطمه، تصادم، صدمه، تکان، خرمن، هول، تشنج سخت، هراس ناگهانی

block (اسم)
توده، قلنبه، سد، قطعه، کند، بلوک، جعبه قرقره، کنده، انسداد، مانع ورادع، ساختمان چهارگوش

wad (اسم)
توده، کهنه، نمد، لایی، توده کاه

barrow (اسم)
توده، چرخ دستی، چرخ دوره گردها، کوه یخ، زنبه، قطعه عظیم یخ، پشته، کوه، تپه، خاک کش، خنازیر، ماهور

bloc (اسم)
توده، قلنبه، قطعه، بلوک، جعبه قرقره، کنده

clot (اسم)
توده، لخته خون

cob (اسم)
توده، ضرب، چوب ذرت، ادم مهم، ضربت برکپل

ruck (اسم)
توده، خط، چین و چروک، مردم عادی، کپه، شیار، چین و چروک وتاه، توده خرمن، انبار حبوبات، جمعیت و ازدحام

rick (اسم)
توده، پشته، پیچ، کومه، پیچ خوردگی

dollop (اسم)
توده، کومه، دسته علف و غیره

conglomeration (اسم)
توده، گلوه شدگی، اختلاط شرکتها

cumulus (اسم)
توده، ابر متراکم و روی هم انباشته

midden (اسم)
توده، تپه کوچک، توده فضله، توده کثافت

riffraff (اسم)
توده، انبوه، تفاله، اشغال، زیادی، ته مانده

oodles (اسم)
توده

tump (اسم)
توده، انبوه، تپه، توده درختان واقع بر روی تپه

انبوه، پشته، تلمبار، خرمن، کومه ≠ فرد


جمهور، خلق، عامه، عوام، مردم


گروه، نجد


فرهنگ فارسی

تل وپشته، وهرچیزی که روی هم ریخته وکوت کرده باشند
( اسم ) ۱- هر چیز روی هم ریختهکوت کرده انباشته : تود. هیزم . ۲ - انبوه مردم عام. خلق .
آهستگی و درنگی

فرهنگ معین

(دِ ) (اِ. ) ۱ - هر چیز روی هم ریخته . ۲ - انبوه خلق ، جمعیت مردم .

لغت نامه دهخدا

( تؤدة ) تؤدة. [ ت ُ ءَ دَ ] ( ع اِمص ) ( از «ؤد» ) آهستگی و درنگی. تُؤْدَة. ( منتهی الارب ). رجوع به تواد شود.

تؤدة. [ ت ُءْ دَ ] ( ع اِمص ) تُؤَدَة. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.

تؤدة. [ ت ُءْ دَ ] ( ع اِ ) توأد. رجوع به همین کلمه شود.
توده. [ دَ / دِ ] ( اِ ) تل و پشته خاکستر و خرمن غله و امثال آن باشد و هر چیز که بر بالای هم ریزند. ( برهان ). پشته و تل و خرمن غله و امثال آن و ریگ بسیار که بر بالای هم ریزند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تل و پشته و انبار و خرمن و تپه و پشته خاکستر و هر چیز روی هم انباشته. ( ناظم الاطباء ). کوده. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 461 ). چیزی باشد که آن را چون تلی سازند مانند خرمن جو و گندم و غیر آن. ( صحاح الفرس ). تل و پشته و خرمن و قبه غله را نیز گویند. ( اوبهی ). فراهم کرده چیزی یا چیزهایی بشکل خرمنی شبیه مخروطی : توده خاک ، توده سنگ و غیره. کُپّه. با شدن و با کردن صرف شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
ز کشته به هر سو یکی توده بود
گیاهان به مغزسر آلوده بود.
فردوسی.
اگر شاه را دل ز گیلان بخست
ببرّیم سرها ز تنها بدست
دل شاه خشنود گردد مگر
چو بیند بریده یکی توده سر.
فردوسی.
پدید آمد آن توده شنبلید
دو زلف شب تیره شد ناپدید.
فردوسی.
آری به مهره های سقط ننگرد کسی
کاو را به توده پیش بود درّ شاهوار.
فرخی.
بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبان را، نگار چین و ماچین را.
فرخی.
یک توده شاره های نگارین به ده درست
یک خیمه بردگان دوآیین به ده درم.
فرخی.
فزون از آن نبود ریگ دربیابانها
که پیش شاه جهان بود توده گوهر.
عنصری.
دگر جای دیدند چندین گروه
ز عنبر یکی توده مانند کوه.
( گرشاسبنامه ).
گاو لاغر به زاغذ اندر کرد
توده زر به کاغذ اندر کرد.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
نشیب و توده وبالا همه خاموش و بی جنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی.
ناصرخسرو.
بر فلک زآن مسیح سر بفراشت
که بر این خاک توده خانه نداشت.
سنائی.

توده . [ دَ / دِ ] (اِ) تل و پشته ٔ خاکستر و خرمن غله و امثال آن باشد و هر چیز که بر بالای هم ریزند. (برهان ). پشته و تل و خرمن غله و امثال آن و ریگ بسیار که بر بالای هم ریزند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تل و پشته و انبار و خرمن و تپه و پشته ٔ خاکستر و هر چیز روی هم انباشته . (ناظم الاطباء). کوده . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 461). چیزی باشد که آن را چون تلی سازند مانند خرمن جو و گندم و غیر آن . (صحاح الفرس ). تل و پشته و خرمن و قبه ٔ غله را نیز گویند. (اوبهی ). فراهم کرده ٔ چیزی یا چیزهایی بشکل خرمنی شبیه مخروطی : توده ٔ خاک ، توده ٔ سنگ و غیره . کُپّه . با شدن و با کردن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز کشته به هر سو یکی توده بود
گیاهان به مغزسر آلوده بود.

فردوسی .


اگر شاه را دل ز گیلان بخست
ببرّیم سرها ز تنها بدست
دل شاه خشنود گردد مگر
چو بیند بریده یکی توده سر.

فردوسی .


پدید آمد آن توده ٔ شنبلید
دو زلف شب تیره شد ناپدید.

فردوسی .


آری به مهره های سقط ننگرد کسی
کاو را به توده پیش بود درّ شاهوار.

فرخی .


بگو آن توده ٔ گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبان را، نگار چین و ماچین را.

فرخی .


یک توده شاره های نگارین به ده درست
یک خیمه بردگان دوآیین به ده درم .

فرخی .


فزون از آن نبود ریگ دربیابانها
که پیش شاه جهان بود توده ٔ گوهر.

عنصری .


دگر جای دیدند چندین گروه
ز عنبر یکی توده مانند کوه .

(گرشاسبنامه ).


گاو لاغر به زاغذ اندر کرد
توده ٔ زر به کاغذ اندر کرد.

؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


نشیب و توده وبالا همه خاموش و بی جنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی .

ناصرخسرو.


بر فلک زآن مسیح سر بفراشت
که بر این خاک توده خانه نداشت .

سنائی .


تکیه بر استخوان توده کرده بود.

(کلیله و دمنه ).


شهبازگوهری چه کنی قبه های دود
سیمرغ پیکری چه کنی توده های خاک ؟

خاقانی .


دست کمال بر کمر آسمان نشاند
آن گوهرثمین که در این خاک توده بود.

خاقانی .


مهدی که بیند آتش ِ شمشیر شاه گوید
دجال را به توده ٔ خاکستری ندارم .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 281).


و قصر مشید... که او ساخته بود هنوز توده ٔ آن باقی است .(تاریخ طبرستان ).
کم آواز هرگز نبینی خجل
جوی مشک بهتر که یک توده گل .

(بوستان ).


خواجه فرمودند آرزوی شما چیست ، اصحاب گفتند بریانی . در آن نزدیک توده ای بود به غایت بزرگ . اشارت فرمودند... اصحاب چون برآمدند سواری آمد و خوان آراسته آورد... (انیس الطالبین بخاری ص 92).
- توده توده ؛ پشته پشته . تل تل . خرمن خرمن :
گهی چون تخته تخته ساده سیم اندر هوا برهم
گهی چون توده توده سوده کافور است بر بالا.

مسعودسعد.


- توده ٔ خاک ؛ تل خاک و تپه ٔ خاک . (ناظم الاطباء).
- توده های خاک ؛ طبقات زمین . (ناظم الاطباء).
- || هفت اقلیم . (ناظم الاطباء).
- || کالبدهای آدمی . (ناظم الاطباء).
|| انبوه مردم . عامه ٔ خلق . (فرهنگ فارسی معین ). گروه و جمعیت از مردم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مردم عادی . اکثریت مردم . عامه .

توده . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان زوارم است که در بخش شیروان شهرستان قوچان واقع است و 317 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. تل، پشته.
۲. هرچیزی که روی هم ریخته و کوت کرده باشند: تودۀ هیزم، تودۀ غله، تودۀ خاکستر.
۳. عامه و انبوه مردم.

دانشنامه عمومی

توده می تواند به موارد زیر اشاره کند:
مردم
توده مردم
حزب توده ایران
فراکسیون توده، در مجلس چهاردهم
توده شناسی
ادبیات توده
افیون توده ها

فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] ← تودۀ جنگلی
{mass} [جامعه شناسی] بخش اعظم مردم جامعه که از نخبگان جامعه متمایز هستند

واژه نامه بختیاریکا

تَل؛ سِپِه؛ کو
کُپ

جدول کلمات

کپه

پیشنهاد کاربران

انبار کردن چیزی روی هم

دکتر کزازی در مورد واژه ی " توده" می نویسد : ( ( توده می تواند بود که از واژه ی هندو اروپایی teutā به معنی "مردم" و "ملت" به یادگار مانده باشد. همین واژه در deut - sch که نام مردم آلمان است و در آلمانی کهنdiut - isc بوده است، به کار رفته است. ) )
( ( ببردند پیشش گروه ها گروه
یکی توده کردند، بر سان کوه ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۹. )

توده= ملت


کلمات دیگر: