مترادف صفا : پاکی، پاکیزکی، طهارت، طهر، قدس، نظافت، خلوص، صفوت، آشتی، صلح، طراوت، لطافت، نزهت
متضاد صفا : تیرگی، کدورت
برابر پارسی : یکرنگی، شاداب، خرمی
purity, clearness, limpidity, pleasantness, pleasure, enjoyment
pleasantness, quiet, quietude, ranquility, tranquillity
(تلفظ: safā) (عربی) داشتن رفتار و کرداری همراه با دوستی و صمیمیت ، یکرنگی ، خلوص و صمیمیت ؛ (در اعلام) نام جایی در مکه در دامنهی کوه ابوقبیس که حاجیان سعی خود را در آنجا تکمیل میکنند ؛ (در عرفان) پاکی در برابر کدورت را می گویند در اصطلاح یعنی پاکی طبع از زنگار کدورت و دوری از مذمومات .
پاکی، پاکیزکی، طهارت، طهر، قدس، نظافت ≠ تیرگی، کدورت
خلوص، صفوت
آشتی، صلح
طراوت، لطافت، نزهت
۱. پاکی، پاکیزکی، طهارت، طهر، قدس، نظافت
۲. خلوص، صفوت
۳. آشتی، صلح
۴. طراوت، لطافت، نزهت ≠ تیرگی، کدورت
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) (حاج میرزا...) ملقب به قنبرعلی شاه از مردم مازندران . تولد وی به سال 1212 و وفات او به سال 1291 هَ . ق . بوده است و در تکیه ٔ صفائیه جنب کوه طبرک ری مدفون است . (از سعدی تا جامی ص 402). و رجوع به طرایق الحقایق ج 2 ص 107 شود.
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) بلدی است در بلاد تمیم . (معجم البلدان ).
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان . 39000گزی جنوب باختری باجگیران سر راه مالرو عمومی باجگیران به بی بهره . کوهستانی . سردسیر. سکنه 106 تن . آب آن از چشمه . محصولات غلات و تریاک . شغل اهالی زراعت ، مالداری ، قالیچه و گلیم و جوراب بافی . راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان . 45هزارگزی خاور بافت . سر راه مالرو بافت به سید مرتضی . کوهستانی . سردسیر. دارای 144 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت . راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
(از معجم البلدان ).
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) لقب شمعون است که پطرس تفسیر فرموده و آن کلمه ٔ یونانی است بمعنی سنگ . یوحنا 1: 42. (قاموس کتاب مقدس ).
(معجم البلدان ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ادیب صابر.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
حافظ.
(آتشکده ٔ آذر ذیل احوال شعرای معاصر مؤلف ).
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) نهری است به بحرین و آن شاخابه ٔ عین محلم است . (معجم البلدان ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنائی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
ظهیرفاریابی .
سعدی .
سعدی .
سعدی (گلستان ).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
عطار.
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
حافظ.
تأثیر (ازآنندراج ).
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
۱. صمیمیت؛ یکرنگی.
۲. پاک، روشن، و خالص شدن.
۳. [عامیانه] تفریح.
٤. خوشی و خرمی.
٥. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.
٦. [قدیمی] پاکی؛ پاکیزگی.
٧. [قدیمی] روشنی.
〈 صفا دادن: (مصدر متعدی)
۱. زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن.
۲. پاک و پاکیزه کردن.
〈 صفا داشتن: (مصدر لازم)
۱. باصفا بودن.
۲. دارای لطف و طراوت بودن.
۳. ضمیر پاک داشتن.
〈 صفا کردن: (مصدر لازم)
۱. شادی و خوشی کردن.
۲. [قدیمی] صلح کردن؛ آشتی کردن؛ سازش کردن: ◻︎ بیار باده و آماده ساز مجلس عیش / که شیخ صومعه با نفس خود صفا کردهست (عرفی: ۲۱۹).