کلمه جو
صفحه اصلی

خلیل


مترادف خلیل : حبیب، دوست، رفیق، محب، ولی، یار

متضاد خلیل : عدو

برابر پارسی : یار، یاور، دوست

فارسی به انگلیسی

friend, masculine proper name, title of abraham

عربی به فارسی

دوست پسر , رفيق


فرهنگ اسم ها

اسم: خلیل (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: xalil) (فارسی: خليل) (انگلیسی: khalil)
معنی: دوست، دوست یک دل، لقب حضرت ابراهیم ( ع ) در قرآن کریم، لقب ابراهیم ( ع )

(تلفظ: xalil) (عربی) دوست ، دوست یکدل ؛ (در اعلام) لقب حضرت ابراهیم (ع) در قرآن کریم . (سوره‌ی نساء آیه‌ی 125) .


مترادف و متضاد

حبیب، دوست، رفیق، محب، ولی، یار ≠ عدو


فرهنگ فارسی

(سلطان ) تیموری ( جل. ۸٠۷ ه. ق ./۱۴٠۴ م .- ف. ۸۱۲ ه. ق ./۱۴٠۹ م . ) پسر میرانشاه پس از فوت تیمور امرا او را بسلطنت برداشتند.پیر محمد که ولیعهد تیمور و حاکم فارس بود سلطنت او را نشناخت و تابع شاهرخ شد . خلیل هم مجبور گردید که سلطنت شاهرخ را برسمیت بشناسد و شاهرخ وی را حکومت عراق داد.
( صفت اسم ) دوست خالص صادق دوست مهربان . جمع : اخلائ ( اخلا ) .
بن محمد بن ابراهیم بن منصور دمشقی از فاضلان زمان بود او را حاشیتی است بر کتاب [ الدر المختار ] بنام [ دلائل الاسرار ] و نیز شرح لامیه ابن الوردی و [ رحله الی الدیار الرومیه ] او را طبع شعر بود و بسال ۱۱۸۶ هجری در دمشق درگذشت.

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) دوست خالص ، صادق . ج . اخلاء.

لغت نامه دهخدا

خلیل. [ خ َ ] ( ع اِ ) دوست. رفیق. یار. ( از منتهی الارب ). ج ، اخلاء، خلان :
لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل
تا نباشد خوردتان فرزند پیل.
مولوی.
حریف عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم.
سعدی.
|| سوراخ نافذکرده. || دل. ( دهار ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || بینی. ( از منتهی الارب ).

خلیل. [ خ َ ] ( ع ص ) صادق در دوستی. خالص در دوستی. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). دوستی که خلل در آن نیست. ناصح. ( یادداشت بخط مؤلف ). || لاغر. مختل الجسم. || درویش. مفلس. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ): رجل خلیل ؛ مرد درویش مفلس.

خلیل. [ خ َ ] ( اِخ ) لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل اﷲ نیز می گویند :
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریاحکیم.
سوزنی.
ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند
چو از خلیل و صهیب اهل شام و اهل حجاز.
سوزنی.
کمان گروهه گبران ندارد آن مهره
که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا.
خاقانی.
حق کرد خلیل را اشارت
تا کرد بنا بسان کعبه.
خاقانی.
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی به آتش برد زآب نیل.
سعدی.
دگر بروی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست.
سعدی.
بتولای تو در آتش محنت چوخلیل
گوییادر چمن لاله و ریحان بودم.
سعدی.
مرا چون خلیل آتشی در دلست
که پنداری این شعله بر من گلست.
سعدی.
یا رب این آتش که بر جان منست
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل.
حافظ.
- خلیل الرحمن ؛ نام حضرت ابراهیم پیغمبر.
- خلیل اﷲ ؛ نام حضرت ابراهیم پیغمبر.

خلیل. [ خ َ ] ( اِخ ) نام شهری است که آن را تا بیت المقدس یک روز راه است وقبر حضرت خلیل الرحمن و اسحاق و یعقوب و یوسف در این شهر و در مناره زمینی قرار دارد. نام اصلی این شهرحبرون بوده و بالای مناره در حال حاضر بنایی است که گرداگرد آن نیز توری کشیده اند. ( از معجم البلدان ).

خلیل. [ خ َ ] ( اِخ ) ( مولانا... ). او نقاش معروف و مصور مشهور به زمان شاهرخ گورکانی است. ( از تذکره دولتشاه سمرقندی ص 340 ).

خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) (مولانا...). او نقاش معروف و مصور مشهور به زمان شاهرخ گورکانی است . (از تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی ص 340).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن احمد عروضی . رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن احمد فرهودی . رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سلیمان ، ملقب به سیف الدین ایوبی . از خاندان بنی ایوب و از امراء بود که قلعه داری کیفا در دیاربکر را بعهده داشت . او را کتاب «الدر المنضد» است که در آن برگزیده ٔ اشعار را جمع آورده است . مرگ او بسال 846 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 846).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن موسی جندی ، مکنی به ابوالضیاء. فقیه مالکی و از اهل مصر بود در قاهره علم آموخت و مفتی مذهب مالکی شد. او را کتاب مختصر در فقه است که بفرانسه ترجمه شده و کتاب التوضیح است که شرح مختصر ابن حاجب میباشد و نیز کتاب المناسک و چند کتاب دیگر می باشد. مرگ او بسال 767 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 296).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن ایبک بن عبداﷲصفوی . رجوع به صلاح الدین صفوی شود.


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن شاهین ظاهری . از امیران مصر و از مشتاقان به بحث و فحص بود. او سالها بر اسکندریه حکم راند و بسال 840 هَ . ق . نیز امیرالحاج مصریان شد و نیز امارت کرک و صفد و غیر آن دو را بعهده داشت . از معروفترین کتب او «زبدة کشف الممالک و بیان الطرق والمسالک » است . (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 297).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن ابراهیم بن خلیل قزوینی ، مکنی به ابویعلی . از قضات و از حافظان حدیث و عارفان به علم رجال بود. او راست : «الارشاد فی علماء البلاد» که در آن به ذکر حالات محدثان و قصص عالمان غیر محدث تا زمان خود پرداخت . مرگ او بسال 446 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 298).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن محمدمراد حسینی . از مورخان زمان خود و مفتی شام بود بسال 1192 هَ . ق . بر مسند فتوی نشست و کتاب «سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر» را در چهار جلد و کتاب «عرف البشام فیمن ولی فتوی دمشق الشام » و کتاب «مطمح الواجد فی ترجمة الوالد» را پرداخت . بعد نقابت اشراف شام کرد بسال 1205 هَ . ق . به حلب رفت و در سال 1206 هَ . ق . بشام درگذشت . (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 298).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن غازی قزوینی . از فاضلان شیعی مذهب است و کتاب «شرح العده » در اصول و «حاشیه ٔ مجمعالبیان » و «رسالةالحمیه » و غیر آن را پرداخت . بسال 1001 هَ . ق . در قزوین زاده شد و بسال 1089 هَ . ق . بدانشهر درگذشت . در آخر عمر از دو چشم نابینا شد. معروفترین کار او ترجمه ٔ فارسی کتاب کافی است . (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 298).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن قلاوون صالحی . فرزند سلطان ملک منصور از ملوک مصراست که بسال 662 هَ . ق . زاده شد و بعد از وفات پدرش بتخت نشست و قصد بلاد شام کرد. و با فرنگان جنگید واز ایشان عکه و صور و صیدا و بیروت و قلعه ٔ روم و همه ساحل را ستد. او از شجعان بخشندگان روزگار است . شعراء را درباره ٔ او مدائحی است یکی از ممالیک او را بمصر بر پنهانی کشت . (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 298).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن کیکلدی بن عبداﷲ علائی دمشقی . محدث و از فاضلان زمان بود. در دمشق بسال 694 هَ . ق . زاده شد و بدانجا علم آموخت . بعد بسفر دور و دراز پرداخت و سرانجام در صلاحیه بسال 731 هَ . ق . مدرس شد و هم بدانجا درگذشت . بسال 761 هَ . ق . او راست : 1 - القواعد در اصول دین . 2 - الوشی در حدیث . 3 - المجالس المبتکره . 4 - المسلسلات . 5 - النفحات القدسیه . 6 - منحةالرائض . 7 - کتاب المدلسین . 8 - مقدمه ٔ نهایةالاحکام و چندین کتاب دیگر. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 290).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن محمد مغربی الاصل و مصری المولد و المنشاء والوفاة. از فقیهان زمان بود و او را کتب چندی است که از آنجمله است : «شرح المقولات العشر» مرگ او بسال 1177 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 299).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن منصور دمشقی . از فاضلان زمان بود. او را حاشیتی است بر کتاب «الدرالمختار» بنام «دلائل الاسرار» و نیز شرح لامیةبن الوردی و «رحلة الی الدیار الرومیه ». او را طبع شعر بود و بسال 1186 هَ .ق . در دمشق درگذشت . (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 299).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن ولی بن جعفر. او راست : المقصد التام فی معرفة احکام الحمام . وفات او بسال 1106 هَ .ق . اتفاق افتاد. (یادداشت بخط مؤلف ).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) رجوع به صلاح الدین خلیل اشرف شود.


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل اﷲ نیز می گویند :
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریاحکیم .

سوزنی .


ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند
چو از خلیل و صهیب اهل شام و اهل حجاز.

سوزنی .


کمان گروهه ٔ گبران ندارد آن مهره
که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا.

خاقانی .


حق کرد خلیل را اشارت
تا کرد بنا بسان کعبه .

خاقانی .


خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش .

نظامی .


گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی به آتش برد زآب نیل .

سعدی .


دگر بروی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست .

سعدی .


بتولای تو در آتش محنت چوخلیل
گوییادر چمن لاله و ریحان بودم .

سعدی .


مرا چون خلیل آتشی در دلست
که پنداری این شعله بر من گلست .

سعدی .


یا رب این آتش که بر جان منست
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل .

حافظ.


- خلیل الرحمن ؛ نام حضرت ابراهیم پیغمبر.
- خلیل اﷲ ؛ نام حضرت ابراهیم پیغمبر.

خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) نام شهری است که آن را تا بیت المقدس یک روز راه است وقبر حضرت خلیل الرحمن و اسحاق و یعقوب و یوسف در این شهر و در مناره ٔ زمینی قرار دارد. نام اصلی این شهرحبرون بوده و بالای مناره در حال حاضر بنایی است که گرداگرد آن نیز توری کشیده اند. (از معجم البلدان ).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ )ابن احمد لغوی . رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.


خلیل . [ خ َ ] (ع اِ) دوست . رفیق . یار. (از منتهی الارب ). ج ، اخلاء، خلان :
لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل
تا نباشد خوردتان فرزند پیل .

مولوی .


حریف عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم .

سعدی .


|| سوراخ نافذکرده . || دل . (دهار) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || بینی . (از منتهی الارب ).

خلیل . [ خ َ ] (ع ص ) صادق در دوستی . خالص در دوستی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). دوستی که خلل در آن نیست . ناصح . (یادداشت بخط مؤلف ). || لاغر. مختل الجسم . || درویش . مفلس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ): رجل خلیل ؛ مرد درویش مفلس .


خلیل .[ خ َ ] (اِخ ) ابن احمدبن خلیل بن موسی بن عبداﷲبن عاصم ، مکنی به ابوسعید. از محدثان بزرگ زمان خود بود و از سیستان برخاست . تولد او بسال 291 هَ . ق . و وفات او بسال 378 هَ . ق . به فرغانه بود. قضاوت چندین شهرداشت و کتب چندی به نام او است . (یادداشت مؤلف ).


خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن احمد فراهیدی ، مکنی به ابوعبدالرحمن . بسال صد هجری قمری متولد شد و بسال 175 هَ . ق . درگذشت . ابوعبداﷲ محمدبن خلکان در رساله ٔ فرهنگ آورده که خلیل بن احمد نحوی عروضی بصری در اصل از اولاد ملوک عجم بود یعنی از ابناء ملوکی بوده که نوشیروان ایشان را پس از فتح یمن در تحت سپهسالاری اهرن بدانجا فرستاد و نیز سیبویه از همین خاندان و نژاد است . بنابر قول ابن ابی خثیمه احمد پدر خلیل نخستین کس است که در اسلام بدین نام خوانده شدو اصل او از ازد از فراهید است که یونس بجای فراهیدی او را فرهودی گفته . او از بزرگان علم و از کسانی است که عمر خود را در راه علم گذراند و با تربیت شاگردان بزرگی و دست یافتن بر قواعد مهم زبان عرب نام خود را در ردیف بزرگان عالم این علم قرار داد. حنین بن اسحاق معروف بنابر قول قاضی صاعد اندلسی در «طبقات » عربیت از خلیل آموخت و هم او بود که کتاب العین خلیل را در بغداد بپراکنید. ابن ابی خثیمه می گوید: خلیل نخستین کس بود که به استخراج مسائل نحوی پرداخت و هم او نخستین کس بود که عروض را پایه گذاشت و با قواعد آن پایه های سنجش شعر عرب را تأسیس کرد. کتبی که به خلیل منسوب است «کتاب العین » در لغت و «کتاب النغم » و «کتاب الروض » و «کتاب الشواهد» و «کتاب النقط و الشکل » و «کتاب فائت العین » است که از بین اینها کتاب العین مشهورتر از دیگر کتب اوست درباره ٔ تألیف کتاب العین و طرز انشاء و سقطات و زوائد آن بحثها شده و عقایدی ابراز گردیده است که مجموع اقوال موافق و مخالف می رساند که این کتاب ازمهمترین کتبی است که در لغت عرب پرداخته شده است . ابن ندیم می گوید: که خلیل بن احمد را پنجاه ورقه شعر بود. مرگ او را چنین آورده اند: او در حال فکر و استخراج قاعده ای در حساب داخل مسجد شد و چون غرق در فکر بود با گذرنده ای برخورد کرد و بر اثر آن صدمت درگذشت .برای اطلاع بیشتر به اعلام زرکلی ج 1 ص 296 و الفهرست ابن ندیم و روضات الجنات و معجم المطبوعات رجوع شود.


فرهنگ عمید

۱. لقب ابراهیم پیامبر.
۲. [قدیمی] دوست مهربان و یکدل، دوست صادق.

دانشنامه عمومی

خلیل (بستک). مختصات: ۲۷°۱۱′۴۶″ شمالی ۵۴°۴۹′۴۴″ شرقی / ۲۷٫۱۹۶۱۱°شمالی ۵۴٫۸۲۸۸۹°شرقی / 27.19611; 54.82889
محمدیان، کوخردی، محمد. «شهرستان بستک و بخش کوخرد» ج۱. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۵ میلادی.
عباسی، قلی، مصطفی، «بستک وجهانگیریه»، چاپ اول، تهران : ناشر: شرکت انتشارات جهان معاصر، سال ۱۳۷۲ خورشیدی.
سلامی، بستکی، احمد. (بستک در گذرگاه تاریخ) ج۲ چاپ اول، ۱۳۷۲ خورشیدی.
بالود، محمد. (فرهنگ عامه در منطقه بستک) ناشر همسایه، چاپ زیتون، انتشار سال ۱۳۸۴ خورشیدی.
بنی عباسیان، بستکی، محمد اعظم، «تاریخ جهانگیریه» چاپ تهران، سال ۱۳۳۹ خورشیدی.
الکوخردی، محمد، بن یوسف، (کُوخِرد حَاضِرَة اِسلامِیةَ عَلی ضِفافِ نَهر مِهران Kookherd، an Islamic District on the bank of Mehran River) الطبعة الثالثة، دبی: سنة ۱۹۹۷ للمیلاد.
بختیاری، سعید، «اتواطلس ایران» ، “ مؤسسه جغرافیایی وکارتگرافی گیتاشناسی، بهار ۱۳۸۴ خورشیدی.
نگاره ها از: محمد محمدیان.
محمد، صدیق «تارخ فارس» صفحه های (۵۰ ـ ۵۱ ـ ۵۲ ـ ۵۳)، چاپ سال ۱۹۹۳ میلادی.
محمدیان، کوخری، محمد، “ (به یاد کوخرد) “، ج۱. ج۲. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۳ میلادی.
اطلس گیتاشناسی استان های ایران (Gitashenasi Province Atlas of Iran)
خلیل روستای کوچکی در منطقه گوده از توابع بخش مرکزی شهرستان بستک در غرب استان هرمزگان در جنوب ایران واقع شده است.
از شمال لرد بستو، از جنوب خشوه، از مغرب مورد، و از سمت مشرق به ازدی محدود می گردد.
جمعیت آن ۱۸ نفر (دو خانوار) است که از اهل سنت و از شاخه شافعی هستند یعنی از پیروان امام محمد ادریس شافعی می باشند و به زبان فارسی و به گویش محلی تکلم می کنند.دارای مسجد، آب انبار برکه و ۲۰۰ اصله نخل آبی وچشمه کوچکی است.

دانشنامه آزاد فارسی

خلیل (الخلیل). مسجد الابراهیم، الخلیل
(نام عبری: حِبْرون) شهری در کرانۀ غربی رود اردن، با ۱۳۷هزار نفر جمعیت (۲۰۰۳). بیشتر ساکنان آن از اعراب مسلمان اند، اما در بیرون از شهر، منطقۀ مسکونی یهودی بزرگی موسوم به کیریات اربا وجود دارد. صنایع این شهر عبارت اند از چرم سازی، سنگ بری، و ساخت ظروف سفالی. الخلیل بارها شاهد رویارویی رژیم اشغالگر قدس و ساکنان اصلی آن در جریان انتفاضه بوده است. در ۱۹۹۴، مسجد شهر صحنۀ قتل عامی بود که طی آن یکی از شهرک نشینان صهیونیست ۳۹ فلسطینی را در حال بجاآوردن نماز صبح هدف گلوله قرار داد. در سپتامبر ۱۹۹۵، رژیم اشغالگر قدس و ساف توافق نامه ای مبنی بر این که سربازان اشغالگر تا مارس ۱۹۹۶ آن را به مقام های فلسطینی تحویل دهند به امضا رساندند، اما این کار تا ژانویۀ ۱۹۹۷ به تعویق افتاد. این شهر به سه منطقه تقسیم شده است؛ منطقۀ تحت ادارۀ فلسطینی ها، منطقۀ تحت ادارۀ صهیونیست ها، و منطقه ای تحت ادارۀ مشترک آن ها. در جریان جنگ ۱۹۴۸ فلسطین، صهیونیست ها نتوانستند الخلیل را تصرف کنند، لذا این شهر در اردن ادغام شد، اما در جنگ ۱۹۶۷ نیروهای صهیونیست آن را اشغال کردند. از مشخصات امروزی شهر الخلیل وجود خانه های بلند سنگی و بازارهایی با طاق ضربی است که در آن ها پوستین و محصولات شیشه گری به فروش می رسد. مشهورترین بنای تاریخی شهر حرم است که چون غار مَکفِیله در آن است مسلمانان و نیز یهودیان آن را مکانی مقدس می دانند. غار مکفیله محلی است که حضرت ابراهیم آن را از عِفرونِ حِتّی به منزلۀ مقبرۀ سارا خریداری کرد. خود مسجد ناحیۀ حرم پیش تر کلیسای صلیبیون بود که مسلمانان آن را به مسجد تبدیل کرده اند. این مسجد محل سنّتی مقبره های حضرت ابراهیم، اسحاق، و یعقوب است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خلیل (ابهام زدایی). خلیل ممکن است اسم برای اشخاص ذیل بوده و یا لقب برای شخصیت های ذیل باشد: • خلیل، خلیل از القاب حضرت ابراهیم (علیه السلام) به معنای دوست خدا • خلیل بن احمد فراهیدی، عالم نحو و فقه اللغة عرب و واضع علم عروض عربی• خلیل بن عبدالله خلیلی قزوینی، معروف به خلیلی قزوینی، حافظ و محدّث و شرح حال نگار ایرانی قرن چهارم و پنجم • خلیل بن غازی قزوینی، مکنی به ابوحامد، معروف به «ملا خلیلا» و «خلیلای قزوینی» و «ملا خلیل قزوینی» و ملقب به «برهان العلماء»• میرزا خلیل گیلانی، از علمای مشروطه خواه ایران در قرن چهاردهم هجری• ملاخلیل گیلانی، از علمای مجاهد ایران در قرن سیزدهم هجری• خلیل ثقفی، مشهور به اعلم الدوله، پزشک، نویسنده و مترجم معاصر و یکی از نخستین دانش آموختگان رشته پزشکی جدید در ایران• خلیل ضیایی، از سیاسیون و نمایندگان مجلس در دوره پهلوی
...

پیشنهاد کاربران

دوست، رفیق، لقب حضرت ابراهیم ( ع ) ، دوست پسر

گروهی یا جمع هم میشه


لقب حضرت ابراهیم خلیل الله


معنی حبیب

اسم خلیل یکی از اسامی زیبا و بزرگ هستش تشکر

حرفاتون مارو کشته


کلمات دیگر: