مترادف صفدر : باجرئت، باشهامت، بهادر، خطشکن، دلیر، صف شکن
صفدر
مترادف صفدر : باجرئت، باشهامت، بهادر، خطشکن، دلیر، صف شکن
فارسی به انگلیسی
valiant
فرهنگ اسم ها
اسم: صفدر (پسر) (فارسی، عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: saf dar) (فارسی: صفدر) (انگلیسی: safdar)
معنی: صف شکن، ( به مجاز ) شجاع و دلیر، از القاب حضرت علی ( ع )، صف ( عربی ) + در ( فارسی )، مردجنگی، دلاور، از القاب علی ( ع
معنی: صف شکن، ( به مجاز ) شجاع و دلیر، از القاب حضرت علی ( ع )، صف ( عربی ) + در ( فارسی )، مردجنگی، دلاور، از القاب علی ( ع
(تلفظ: saf dar) (عربی ـ فارسی) صفشکن ؛ (به مجاز) شجاع و دلیر ؛ (در اعلام) از القاب حضرت علی (ع) .
مترادف و متضاد
باجرات، باشهامت، بهادر، خطشکن، دلیر، صفشکن
فرهنگ فارسی
لقب علی ۴ بن ابی طالب است .
درنده صف، برهم زننده صف دشمن روزجنگ، صف شکن، دلیر
۱ - از هم درنده صف شکننده صف بر هم زننده صف ( لشکر و غیره ) . ۲ - شجاع دلیر . ۳ - لقب علیبن ابی طالب
یکی از شعرای هندوستان و از اهالی بلگرام بروایتی ساندی است
درنده صف، برهم زننده صف دشمن روزجنگ، صف شکن، دلیر
۱ - از هم درنده صف شکننده صف بر هم زننده صف ( لشکر و غیره ) . ۲ - شجاع دلیر . ۳ - لقب علیبن ابی طالب
یکی از شعرای هندوستان و از اهالی بلگرام بروایتی ساندی است
فرهنگ معین
(صَ دَ ) [ ع - فا. ] (ص . ) ۱ - از هم درندة صف . ۲ - شجاع .
لغت نامه دهخدا
صفدر. [ ص َ دَ ] ( نف مرکب ) از هم درنده صف. ( غیاث اللغات ). شکننده صف. برهم زننده صف لشکر در روز جنگ :
گردون سازد همیشه کارت نیکو
زیرا چون تو ندید شاهی صفدر.
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
راست چون غیو کند صفدر در کردوسی.
دیده گوئی زخم تیر خسرو صفدر گرفت.
در حشم صفدر طغرل تکین.
بر پلنگان صفدر افشانده است.
هفت دریا را به رزم هفتخوان افشانده اند.
بر تیر هلاک صفدران را.
یا مثال طوق اسب شاه صفدر تاختند.
گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری.
آنچه کردند از دلیری صفدران باستان.
صفدر. [ ص َ دَ ] ( اِخ ) لقب علی علیه السلام است ، و درتداول این لقب غالباً بدنبال حیدر آید :
روشن و صافی و بی قرار تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر.
جان بخش در نماز و جهانسوز در وغا.
صفدر. [ ص َ دَ ] ( اِخ ) دهی جزء بخش جعفرآباد شهرستان ساوه. جلگه و معتدل است. دارای 53 تن و آب آن از قنات است. محصول آنجا غلات ، پنبه ، بنشن. شغل اهالی زراعت ، گله داری. راه مالرو دارد. قشلاق عده ای از ایل به فدادی است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
صفدر. [ ص َ دَ ]( اِخ ) یکی از شعرای هندوستان و از اهالی بلگرام بروایتی ساندی است. و در فرخ آباد درگذشته ، از او است :
گردون سازد همیشه کارت نیکو
زیرا چون تو ندید شاهی صفدر.
فرخی.
که کن و بارکش و کارکن و راه نوردصفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر در کردوسی.
منوچهری.
قد چون تیرم کمان شد وز دو دیده خون گشاددیده گوئی زخم تیر خسرو صفدر گرفت.
مسعودسعد.
فتح و ظفر هر دو دو رایت کشنددر حشم صفدر طغرل تکین.
انوری.
سهم درگاه او خدنگ وبال بر پلنگان صفدر افشانده است.
خاقانی.
هندوی میراخورش دان آن دو صفدر کز غزاهفت دریا را به رزم هفتخوان افشانده اند.
خاقانی.
گر زال نهاد پر سیمرغ بر تیر هلاک صفدران را.
خاقانی.
نیمه قندیل عیسی بود یا محراب روح یا مثال طوق اسب شاه صفدر تاختند.
خاقانی.
تاب وغا نیاورد قوت هیچ صفدری گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری.
سعدی.
زآنکه پیش این سرافرازان همه افسانه شدآنچه کردند از دلیری صفدران باستان.
سعید هروی ( از ترجمه محاسن اصفهان ص 29 ).
... این سرور سریر سعادت و سیادت و صفدر و مهتر دست مسند سعادتست. ( از ترجمه محاسن اصفهان ). گفت ما ترا در این میدان صفدر تصور کرده بودیم تو صف شکن بوده ای. ( انیس الطالبین بخاری نسخه خطی مؤلف ). رجوع به صف و صف دری شود.صفدر. [ ص َ دَ ] ( اِخ ) لقب علی علیه السلام است ، و درتداول این لقب غالباً بدنبال حیدر آید :
روشن و صافی و بی قرار تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر.
مسعودسعد.
شیر خدا و صفدر میدان و بحر جودجان بخش در نماز و جهانسوز در وغا.
سعدی.
رجوع به حیدر صفدر شود.صفدر. [ ص َ دَ ] ( اِخ ) دهی جزء بخش جعفرآباد شهرستان ساوه. جلگه و معتدل است. دارای 53 تن و آب آن از قنات است. محصول آنجا غلات ، پنبه ، بنشن. شغل اهالی زراعت ، گله داری. راه مالرو دارد. قشلاق عده ای از ایل به فدادی است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
صفدر. [ ص َ دَ ]( اِخ ) یکی از شعرای هندوستان و از اهالی بلگرام بروایتی ساندی است. و در فرخ آباد درگذشته ، از او است :
صفدر. [ ص َ دَ ] (اِخ ) لقب علی علیه السلام است ، و درتداول این لقب غالباً بدنبال حیدر آید :
روشن و صافی و بی قرار تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر.
شیر خدا و صفدر میدان و بحر جود
جان بخش در نماز و جهانسوز در وغا.
رجوع به حیدر صفدر شود.
روشن و صافی و بی قرار تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر.
مسعودسعد.
شیر خدا و صفدر میدان و بحر جود
جان بخش در نماز و جهانسوز در وغا.
سعدی .
رجوع به حیدر صفدر شود.
صفدر. [ ص َ دَ ] (نف مرکب ) از هم درنده ٔ صف . (غیاث اللغات ). شکننده ٔ صف . برهم زننده ٔ صف لشکر در روز جنگ :
گردون سازد همیشه کارت نیکو
زیرا چون تو ندید شاهی صفدر.
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ
راست چون غیو کند صفدر در کردوسی .
قد چون تیرم کمان شد وز دو دیده خون گشاد
دیده گوئی زخم تیر خسرو صفدر گرفت .
فتح و ظفر هر دو دو رایت کشند
در حشم صفدر طغرل تکین .
سهم درگاه او خدنگ وبال
بر پلنگان صفدر افشانده است .
هندوی میراخورش دان آن دو صفدر کز غزا
هفت دریا را به رزم هفتخوان افشانده اند.
گر زال نهاد پر سیمرغ
بر تیر هلاک صفدران را.
نیمه ٔ قندیل عیسی بود یا محراب روح
یا مثال طوق اسب شاه صفدر تاختند.
تاب وغا نیاورد قوت هیچ صفدری
گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری .
زآنکه پیش این سرافرازان همه افسانه شد
آنچه کردند از دلیری صفدران باستان .
... این سرور سریر سعادت و سیادت و صفدر و مهتر دست مسند سعادتست . (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). گفت ما ترا در این میدان صفدر تصور کرده بودیم تو صف شکن بوده ای . (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی مؤلف ). رجوع به صف و صف دری شود.
گردون سازد همیشه کارت نیکو
زیرا چون تو ندید شاهی صفدر.
فرخی .
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری .
به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ
راست چون غیو کند صفدر در کردوسی .
منوچهری .
قد چون تیرم کمان شد وز دو دیده خون گشاد
دیده گوئی زخم تیر خسرو صفدر گرفت .
مسعودسعد.
فتح و ظفر هر دو دو رایت کشند
در حشم صفدر طغرل تکین .
انوری .
سهم درگاه او خدنگ وبال
بر پلنگان صفدر افشانده است .
خاقانی .
هندوی میراخورش دان آن دو صفدر کز غزا
هفت دریا را به رزم هفتخوان افشانده اند.
خاقانی .
گر زال نهاد پر سیمرغ
بر تیر هلاک صفدران را.
خاقانی .
نیمه ٔ قندیل عیسی بود یا محراب روح
یا مثال طوق اسب شاه صفدر تاختند.
خاقانی .
تاب وغا نیاورد قوت هیچ صفدری
گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری .
سعدی .
زآنکه پیش این سرافرازان همه افسانه شد
آنچه کردند از دلیری صفدران باستان .
سعید هروی (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 29).
... این سرور سریر سعادت و سیادت و صفدر و مهتر دست مسند سعادتست . (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). گفت ما ترا در این میدان صفدر تصور کرده بودیم تو صف شکن بوده ای . (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی مؤلف ). رجوع به صف و صف دری شود.
صفدر. [ ص َ دَ ](اِخ ) یکی از شعرای هندوستان و از اهالی بلگرام بروایتی ساندی است . و در فرخ آباد درگذشته ، از او است :
چشم دارم که روم جانب سلطان نجف
سرمه ٔ دیده کنم خاک بیابان نجف .
چشم دارم که روم جانب سلطان نجف
سرمه ٔ دیده کنم خاک بیابان نجف .
(از قاموس الاعلام ترکی ).
فرهنگ عمید
۱. برهم زنندۀ صف دشمن در روز جنگ، صف شکن. ٢. [مجاز] دلیر، جنگاور.
دانشنامه عمومی
مختصات: ۳۴°۴۸′۵۸″ شمالی ۵۰°۳۷′۳۶″ شرقی / ۳۴٫۸۱۶۱۱°شمالی ۵۰٫۶۲۶۶۷°شرقی / 34.81611; 50.62667
صفدر، روستایی است از توابع بخش جعفرآباد شهرستان قم در استان قم ایران.
این روستا در دهستان جعفرآباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۶ نفر (۱۳خانوار) بوده است.
صفدر، روستایی است از توابع بخش جعفرآباد شهرستان قم در استان قم ایران.
این روستا در دهستان جعفرآباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۶ نفر (۱۳خانوار) بوده است.
wiki: صفدر
صف شکن
جدول کلمات
جنگاور, دلیر
پیشنهاد کاربران
جنگاور
دلیر
صفدر اسمی ایرانی است که بعد از اسلام لقب حضرت علی گردید. صف یا سپ ریشه سپه بوده که به افراد نظامی که آرایش منظمی دارند، گفته میشده، مانند صفاهان یا سپاهان به معنی محل سپاه. سپ با بن فعل دریدن ترکیب شده و معنای سپهدر یا سپدر و معربش صفدر این است شخصی که خط اول سپاه را بدرد ( خط شکن ) ، پس قطعا چنین صفتی برازنده افراد نترس و شجاع می باشد، وشیعیان ایران این لقب را از گیو و رستم گرفته و به علی بن ابیطالب دادند.
کسی که خط دشمن را میشکند٬شجاع٬دلیر
صفدر اسمی پارسی است. صف معرب سپه یا همان خط اول لشکریان است. سپاهیان یا سپاهان به لشکر خط مقدم یک ارتش گفته میشده و لقب افسر یا درجه سپاهان سپهدر بوده است . سپهدر به معنای دلاوری که در خط اول خطوط دشمن را پاره میکند. از القاب و اسامی با ارزش دوران اشکانی و ساسانی بوده و کمتر کسی به این افتخار نائل می امده است. بعد اسلام برای احترام فوق العاوه به علی بن ابیطالب این لقب معرب شده و با عنوان صفدر به علی گفته میشده است. در قرن چهارم بعد از کسایی مروزی و فردوسی طوسی جو ایران دوستی و نوستالژی ایران باستان . ایرانیان لقب منحصر بفرد علی را بروی کودکان خود گذاشتند که هر ایرانی در مقابل اعراب یک صفدر یا سپهدر است.
کلمات دیگر: