کلمه جو
صفحه اصلی

کرامت


مترادف کرامت : بخشش، بخشندگی، دهش، بزرگواری، جوانمردی، عظمت، اعجاز، خارق عادت، معجزه

برابر پارسی : دهش، بخشندگی، جوانمردی، بزرگواری، رادی

فارسی به انگلیسی

benevolence, bounty, munificence, generosity, greatness

benevolence, bounty, munificence


generosity, greatness


فارسی به عربی

سخاء

فرهنگ اسم ها

اسم: کرامت (پسر، دختر) (عربی) (تلفظ: ke (a) rāmat) (فارسی: کرامت) (انگلیسی: keramat)
معنی: بزرگواری، شرافت، سخاوت، بخشندگی، ( در تصوف ) کاری خارق العاده، که به دست اولیا انجام می گیرد، داشتنِ صفات پسندیده، ( در قدیم ) احترام، عزت، بزرگداشت، هدیه

(تلفظ: ke(a)rāmat) (در تصوف) کاری خارق‌العاده ، که به دست اولیا انجام می‌گیرد ؛ داشتنِ صفات پسندیده ، بزرگواری ، شرافت ، بخشندگی ، سخاوت ؛ (در قدیم) احترام ، عزت ؛ بزرگداشت ، هدیه .


مترادف و متضاد

munificence (اسم)
بخشش، کرم، سخاوت، بخشندگی، دهش، بذل، کرامت

۱. بخشش، بخشندگی، دهش
۲. بزرگواری، جوانمردی
۳. عظمت
۴. اعجاز، خارقعادت، معجزه


بخشش، بخشندگی، دهش


بزرگواری، جوانمردی


عظمت


اعجاز، خارق‌عادت، معجزه


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بزرگی ورزیدن . ۲ - جوانمرد گردیدن . ۳ - ( اسم ) بزرگی بزرگوار ی . ۴ - جوانمرد ی . ۵ - بخشندگی دهش : [ پس من خود سازم ایشانرا از کرامت و نواخت ... ] . ( کشف الاسرار ) ۶ - ( تصوف ) خارق عادتی که بدست ولی انجام یابد [ کرامت ] نامیده میشود مقابل معجزه که از پیغمبر صادر گردد جمع : کرامات .

فرهنگ معین

(کَ مَ ) [ ع . کرامة ] (مص ل . ) سخاوت ، جوانمردی ، بخشندگی .

لغت نامه دهخدا

کرامت. [ ک َ م َ ] ( ع مص )کرامة. بزرگی ورزیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت. ( کلیله ودمنه ). جوانمرد گردیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِمص ) سخاوت و جوانمردی و نواخت و احسان و بزرگواری و بخشندگی و داد و دهش و بزرگوار داشتن کسی.( ناظم الاطباء ) : گفتند چند مهم دیگر است که ناگفته مانده است و چند کرامت که نیافته است. ( تاریخ بیهقی ). و انوشروان او را کرامتها فرمود بیش از حد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 89 ). و با این همه کرامت که با بنده کرده است و این نعمت داده.... هیچ سپاس ومنت بر بنده ننهد، بر دل خویش نهد. ( نوروزنامه ). بفرمود تا آن سرهنگ را خلاص دادند و خلعت داد و بنواخت و بجای او کرامتها کرد. ( نوروزنامه ). پس من خود سازم ایشان را از کرامت و نواخت. ( کشف الاسرار ج 2 ص 530 ).و کدام خدمت در موازنه آن کرامت آید که در غیبت بنده اهل بیت را ارزانی فرموده است. ( کلیله و دمنه ).
تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب
چون در عجم کرامت تو داستان شده.
خاقانی.
شه مرا زر داد گوهر دادمش زر را عوض
آن کرامت را مکافا برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را.
حافظ.
|| سرافرازی. ارجمندی. بزرگواری. رفعت. ( ناظم الاطباء ). بزرگی. عزت. ( یادداشت مؤلف ) :
بدین طریق ز یزدان چنین کرامت یافت
تو این کرامت ز اجناس معجزات شمر.
فرخی.
آمرزش کناد خدا او را و آلش را و سلام فرستاد و شرافت بخشاد و کرامت دهاد. ( تاریخ بیهقی ). ملائکه ملاقات نمایند با آن امام درحالتی که دهند بشارت او را به آمرزش و واصل گردانند به او تحفه های کرامت را. ( تاریخ بیهقی ).
که کرد این کرامت همان بوستان را
که بهمن همی داشتی خوار و زارش.
ناصرخسرو.
و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان و گروهی را بر عافیت آنچه به وی در باشند. ( نوروزنامه ). دیگر به نور هدایت عقل... به تاج کرامت متوج گشته. ( کلیله و دمنه ).
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضل است و رتبت به قدر.
سعدی.
نیکخواهان ترا تاج کرامت بر سر
بدسگالان ترا بند عقوبت بر پای.
سعدی.
شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست

کرامت . [ ک َ م َ ] (ع مص )کرامة. بزرگی ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت . (کلیله ودمنه ). جوانمرد گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) سخاوت و جوانمردی و نواخت و احسان و بزرگواری و بخشندگی و داد و دهش و بزرگوار داشتن کسی .(ناظم الاطباء) : گفتند چند مهم دیگر است که ناگفته مانده است و چند کرامت که نیافته است . (تاریخ بیهقی ). و انوشروان او را کرامتها فرمود بیش از حد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 89). و با این همه کرامت که با بنده کرده است و این نعمت داده .... هیچ سپاس ومنت بر بنده ننهد، بر دل خویش نهد. (نوروزنامه ). بفرمود تا آن سرهنگ را خلاص دادند و خلعت داد و بنواخت و بجای او کرامتها کرد. (نوروزنامه ). پس من خود سازم ایشان را از کرامت و نواخت . (کشف الاسرار ج 2 ص 530).و کدام خدمت در موازنه ٔ آن کرامت آید که در غیبت بنده اهل بیت را ارزانی فرموده است . (کلیله و دمنه ).
تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب
چون در عجم کرامت تو داستان شده .

خاقانی .


شه مرا زر داد گوهر دادمش زر را عوض
آن کرامت را مکافا برنتابد بیش ازین .

خاقانی .


ای صاحب کرامت شکرانه ٔ سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را.

حافظ.


|| سرافرازی . ارجمندی . بزرگواری . رفعت . (ناظم الاطباء). بزرگی . عزت . (یادداشت مؤلف ) :
بدین طریق ز یزدان چنین کرامت یافت
تو این کرامت ز اجناس معجزات شمر.

فرخی .


آمرزش کناد خدا او را و آلش را و سلام فرستاد و شرافت بخشاد و کرامت دهاد. (تاریخ بیهقی ). ملائکه ملاقات نمایند با آن امام درحالتی که دهند بشارت او را به آمرزش و واصل گردانند به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی ).
که کرد این کرامت همان بوستان را
که بهمن همی داشتی خوار و زارش .

ناصرخسرو.


و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان و گروهی را بر عافیت آنچه به وی در باشند. (نوروزنامه ). دیگر به نور هدایت عقل ... به تاج کرامت متوج گشته . (کلیله و دمنه ).
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضل است و رتبت به قدر.

سعدی .


نیکخواهان ترا تاج کرامت بر سر
بدسگالان ترا بند عقوبت بر پای .

سعدی .


شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند.

حافظ.


|| احترام . توقیر. (ناظم الاطباء) : و حاجب معتصم وی را [ بودلف عجلی را ] بسوی خانه برد با کرامت بسیار. (تاریخ بیهقی ). چون حسنک بیامد خواجه برپای خاست وی چون این کرامت بکرد همه اگر خواستند وگرنه برپای خاستند. (تاریخ بیهقی ). رسول را بازگردانیدند و با کرامت به خانه بردند. (تاریخ بیهقی ). چون به شهر نزدیک رسید حاجبی و بوالحسن ندیم و مظفر حاکم ندیم که سخن تازی نیکو گفتندی .... پذیره شدندو رسول را با کرامتی بزرگ در شهر آوردند. (تاریخ بیهقی ). || کار خارق عادت . اعجاز. معجزه . (ناظم الاطباء). ظهور امر خارق عادت از شخصی غیر مقارن با دعوی نبوت . پس آنچه که مقرون به ایمان و عمل صالح نباشد استدراج است و آنچه مقرون با دعوی نبوت باشد معجزه است . (تعریفات جرجانی ). خارق عادتی که به دست ولی انجام یابد کرامت نامیده می شود. مقابل معجزه که از پیغمبر صادر گردد. ج ، کرامات . (فرهنگ فارسی معین ):
زین روی چون کرامت مریم به باغ عمر
از نخل خشک خوشه ٔخرما برآورم .

خاقانی .


آب محیط را ز کرامات کرده پیل
بگذشته ز آتشین پل این طاق آبفام .

خاقانی .


عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح
نام مستوری و ناموس و کرامت برخاست .

سعدی .


گفتم مصلحت آن است که زبان تعرض کوتاه کنی که مرا کرامت این شخص ظاهر شد. (گلستان سعدی ).
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کآتش از خرقه ٔ سالوس و کرامت برخاست .

حافظ.


رجوع به معجزه ، ارهاص ، استدراج ، کرامات و کرامة شود.

فرهنگ عمید

۱. (تصوف ) کاری خارق العاده که توسط اولیا و صالحان انجام می گیرد.
۲. بزرگی و ارجمندی، داشتن صفات نیک.
۳. سخاوت و بخشندگی.
۴. (اسم ) [قدیمی] هدیه، تحفه.

دانشنامه آزاد فارسی

کرامت در لغت به معنای امری عجیب و خارق عادتی است که گاه از انسان های بزرگ و اولیای خدا سر می زند. کرامت غیر از معجزه است و تفاوت آن دو در این است که معجزه همراه با دعوی نبوت است حال آن که کرامت چنین نیست. علاوه بر آن، گفته شده است که معجزه چون با اثبات دعوی نبوت و هدایت مردم ارتباط دارد تخلف بردار نیست و هرگاه نبی بخواهد به وقوع می پیوندد، اما کرامت چنین نیست و تخلف بردار است. در قرآن به برخی کرامت های اولیای خدا اشاره شده است؛ مانند داستان اصحاب کهف و خواب ۳۰۹ساله آنان به امر خداوند (کهف، خصوصاً ۹ـ۱۲)؛ باردار شدن مریم (ع) به عیسی (ع) بدون تماس انسانی (آل عمران، ۴۷) و نیز خوراکی هایی که در عبادتگاه به امر الهی به دستش می رسید (آل عمران، ۳۷)؛ داستان مریم (ع) در لحظات وضع حمل و نیز کناره گیری او از خانواده اش و پناه گرفتن در کنار درخت خرمایی خشک و بی ثمر که به امر الهی از آن درخت خرمای تازه برای مریم (ع) می افتاد (مریم، ۲۵)؛ سخن گفتن عیسی (ع) در گهواره در گواهی او بر بی گناهی و اثبات عصمت و پاکی مادرش در برابر قوم مریم (ع) که او را بدکاره می دانستند (مریم، ۲۹ـ۳۳)؛ کرامت آصف، از دوستان سلیمان (ع)، که به امر الهی تخت بلقیس، ملکۀ سبا، را از فاصله دور، یعنی از یمن نزد سلیمان در بیت المقدس آورد (نمل، ۳۸ـ۴۰).

فرهنگ فارسی ساره

رادی، بزرگوار


نقل قول ها

مباحث اخلاقی، حقوقی و سیاسی از مفهوم کرامت (واژگان هم معنا: عزت نفس، شأن-و-شرف، والامنشی، وقار) برای خود-ارج گذاری استفاده می کنند.
• «وقتی انسان احساس عزت نفس کرد دیگر تمایلی برای انجام کارهای سطح پایین ندارد. این وجه مشترک تمام افراد منحرف و مجرم است که اعتماد به نفس و مخصوصاً عزت نفس پایینی دارند.»• «احساس ارزشمندی یعنی خودم برای خود هویت ارزشمند قائل باشم چون وقتی برای خود هویت ارزشمند قائل باشید حاضر نیستید هر کاری را انجام دهید، هر گونه حرف بزنید و اظهارنظر کنید. چون برای خود ارزش و احترام قائل هستید. عزت نفس، بسیار در شخصیت و زندگی افراد نقش دارد.» -> شکوه نوابی نژاد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کرامت به معنی امر خارق العاده ای است که از اولیاء خدا صادر می شود و جمع آن کرامات است.
واژه کرامت در اصل به معنی بزرگواری و عظمت معنوی است،
معنای اصطلاحی
و در اصطلاح علم کلام، کارهای خارق العاده ای که از پیامبران برای اثبات نبوت صادر می گردد با نام معجزه خوانده می شود، و همین گونه کارها از غیر پیامبران، با نام کرامت ذکر می شود. بنابراین کرامت اصطلاحی در گفتار متکلمین به علم کلام، همان معجزه ای است که درباره امور خارق العاده غیر پیامبران، از اولیاء خداوند و امامان(ع) استعمال می شود. چرا که نشانه عظمت و بزرگواری آنها در پیشگاه خداوند است، بر همین اساس امام صادق(ع) فرمود: «المعجزة علامة اللّه لایعطیهاالّا انبیائه و رسله و حججه لیعرف به صدق الصّادق من کذب الکاذب ؛ معجزه نشانه ای برای خداست که خداوند آن را به کسی جز پیامبران و رسولان و حجّت هایش عطا نمی کند، و هدف از آن این است که به وسیله آن راستگویی راستگو از دروغگویی دروغگو شناخته شود.»
عناوین مرتبط
•خطاب کرامت•کرامت انسان•کرامت آصف بن برخیا•کرامت انسان در قرآن•کرامت و کریم•جاودانگی کرامت خدا (قرآن)•

پیشنهاد کاربران

بزرگداشت

در معنی عرفانی به کار های خارق العاده ای می گویند که به واسطه ی عنایت خدا از مردان حق سر میزند.
مانند خبردادن از آینده.

بزرگی و شرافت

ویژگی یک چیز یا شخص است که حق احترام و احترام ، عزت ، عظمت ، حرمت را دارد.

کرامت معرب گرام یا گرامی ، یعنی بزرگوار ، شایسته .

کرامت =عظمت ، بزرگ

بخشش حق تعالی به بندگان خاص. نوعی معجزه است.

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را

بخشندگی . . ازخودگزشتگی. . ایثار . . انسانیت . . گذشت . .

نوعی معجزه است. بخشش و فضل حق تعالی است
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی. . . . . . . هوووووووووووووووووووووووو
منابع• https://www.aparat.com/v/7TcWD/

کارمت اوردم برای او بیاور برای تو اورد


کلمات دیگر: