مترادف حمزه : تره تیزک، رشاد، شیر، حیدر، ضیغم، صفدر، اسد، ضرغام، ارسلان، هژبر
حمزه
مترادف حمزه : تره تیزک، رشاد، شیر، حیدر، ضیغم، صفدر، اسد، ضرغام، ارسلان، هژبر
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
معنی: شیر بیشه، نام عموی پیامبر اسلام ( ص )، شیر، ( اَعلام ) ) حمزة ابن عبدالمطلب: [حدود پیش از هجرت – هجری] عموی پیامبر اسلام ( ص )، از نخستین مسلمانان و از دلاوران عرب، که در جنگ احد شهید شد و سیدالشهدا لقب یافت، ) حمزه ی اصفهانی: [قرن هجری] ادیب و مورخ عربی نویس ایرانی، از آثار اوست: تاریخ پیامبران و شاهان و کتاب التَنبیه، ( در اعلام ) نام عموی حضرت رسول ( ص )، نام عموی پیامبر ( ص )
(تلفظ: hamze) (عربی) شیر ، شیر بیشه ؛ (در اعلام) نام عموی حضرت رسول (ص) .
مترادف و متضاد
۱. ترهتیزک، رشاد
۲. شیر، حیدر، ضیغم، صفدر، اسد، ضرغام، ارسلان، هژبر
فرهنگ فارسی
شیردرنده، نام عم حضرت رسول
( اسم ) ۱ - تره تیزک . ۲ - از اعلام مردان است .
ابن یوسف السهمی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن علی ، مکنی به ابویعلی . رجوع به ابن عین زربی ، در این لغت نامه شود.
حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن عمار. یکی از صحابه است و با برادرش سعد در غزای احد حضور داشت . رجوع به الاصابة و الاستیعاب شود.
حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن عمرو الاسلمی . یکی از صحابه است و راوی حدیث دائر بجواز افطار در سفر میباشد.در تاریخ 61 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاصابة شود.
حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن مالک بن ذی معشار. یکی از صحابه است .
حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن یوسف السهمی . رجوع به ابوالقاسم جرجانی در همین لغت نامه شود.
حمزه . [ ح َزَ ] (اِخ ) ابن عوف . یکی از صحابه است . (الاصابة).
ایاک تقنط عندکل شدیدة
فشدائدالایام سوف تهون
و انظر اوائل کل امر حادث
ابداً فما هو کائن سیکون .
و گفت :
یا نفس لاتجزعی من شدة عظمت
و ایقنی من اله الخلق بالفرج .
(از معجم الادباء).
حمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن بیض الحنفی الکوفی . وی از بنی بکربن واش است . شاعری مقدم و نیکو از شعرای دولت اموی بود به مهلب و پسر وی پیوسته بود. آنگاه به هلال بن ابی برده پیوست و بر سلیمان بن عبدالملک برسولی آمد و او را بستود و گفت :
اتینا سلیمان الامیر نزوره
و کان امراء یحبی و یکرم زائره
اذا کنت بالنجوی به متفرداً
فلا الجود مخلیه و لاالبخل حاجزه
کفی سائلیه سؤلهم من ضمیره
عن البخل ناهیه و بالجود آمره .
حمزه به سال 116 هَ . ق . بمرد و گفته اند 120 هَ . ق . و گفته ٔ نخست صحیح تر است . (از معجم الادباء).
حمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن عبدالمطلب بن هاشم . عم النبی (ص ). قال ابوعبید: و له عقب .(صبح الاعشی ج 1 ص 359). حمزه یکی از صحابه ٔ کرام و عموی بزرگوار حضرت رسول خدا میباشد. کنیه اش ابوعماره وابویعلی و نام مادرش هاله بنت وهیب بن عبدمناف که عموزاده آمنه مادر حضرت رسول اﷲ است و با صفیه بنت عبدالمطلب نیز خویشاوندی داشته . ثویبه که آزاد کرده ٔ ابوجهل بود هم بحضرت محمد (ص ) و هم بحضرت حمزه شیر داده که از این رو با نبی اکرم برادر رضاعی میشود و دو یاچهار سال از آن حضرت بزرگتر بوده و در سال دوم بعثت اسلام پذیرفته و در معیت جناب نبوی بمدینه هجرت گزیده ، در غزای بدر دلاوریها و رشادت فوق العاده از وی بروز کرده و در غزای احد نیز حضور داشته دلیریها نشان داده . عاقبت در نیمه ٔ شوال از سال سوم هجرت بشهادت رسید. بعادت معمولی زنان مشرک که بشکافتن شکم و دریدن سینه و بریدن بینی و گوش مسلمانان می پرداخته و از این راه کینه جوئی و درنده خوئی خود را ابراز میکردند، هند مادر معاویه که بغض و عداوت او نسبت به پیغمبر و صحابه ٔ کرام مشهور بود؛ پس از شهادت حضرت حمزه عادت زشت خود را ظاهر ساخت و سینه ٔ مبارک آن جناب را شکافته جگر سیاه او را با دندانهایش بیرون آورده بنای جویدن را گذارد، از شنیدن این واقعه حضرت محمد (ص ) بسیار اندوهگین و محزون شد و بی اندازه گریست سپس بر وی نماز بگزارد. حمزه در موقع شهادت 57 سال داشت . رجوع به تاریخ گزیده و حبیب السیر و کامل ابن اثیر و قاموس الاعلام شود. محمدبن کعب قرظی گفت : ابوجهل درباره ٔ پیغمبر(ص ) سخن زشتی گفت و بگوش حمزه رسید، خشمناک بمسجد درآمد و با کمان چنان بر سر ابوجهل بکوفت که به استخوان رسید و خود اسلام آورد و پیغمبر و مسلمانان بااسلام او گرامی شدند و این به سال ششم از بعثت بود، پس از آنکه بخانه ٔ ارقم درآمده بود. یزیدبن رومان گفت : آنگاه که پیغمبر بمدینه درآمد نخستین پرچمی که پیغبر بست ، برای حمزه بود. از علی (ع ) نقل شده که چون روز بدر شد و مردم بما نزدیک شدند مردی از آنان بر شتر سرخ موئی سوار بود و در میان لشکریان میگردید. پیغمبر گفت : یا علی حمزه را بخوان تا بگوید خداوند این شتر سرخ مو کیست و چه میگوید؟ و حمزه از همه بمشرکین نزدیکتر بود. وی بیامد و گفت : او عتبةبن ربیعه باشد ومردم را از کشتار بازمیدارد آنگاه عتبه و شیبه و ولید بیرون جستند و هماورد خواستند جوانانی از انصار برون شدند، عتبه گفت : اینان را نمیخواهم هماورد، بایداز پسرعموهای ما باشد. پیغمبر فرمود: ای علی برخیز.ای حمزه برخیز. ای عبیدةبن حارث برخیز. (امام احمد آنرا روایت کرده ). جعفربن عمرو ضمری گوید: با عبیداﷲبن عدی بسوی شام برون شدیم . چون به حمص رسیدیم ، عبیداﷲ گفت : میخواهی نزد وحشی رویم و او را از چگونگی قتل حمزه بپرسیم . گفت : بلی و وحشی به حمص سکونت داشت پس نزد وی رفتیم و بر او سلام کردیم . سلام بازداد. عبیداﷲ سر خود را با عمامه پوشیده بود و جز چشمان و پاهای وی دیده نمیشد. وحشی را گفت : مرا میشناسی وحشی بوی نگریست ، آنگاه گفت : نه بخدا. عبیداﷲ چهره ٔ خود بگشود. آنگاه گفت : ما را از قتل حمزه خبر نمیدهی ؟ گفت : چرا! حمزه طعیمةبن عدی را در به در بکشت . جبیربن مطعم که مولای من بود، گفت : اگر حمزه را بخون عمویم کشتی آزاد باشی . چون در سال عینین مردمان بیرون شدند و عینین کوهی است که میان آن و احد دره ای باشد. من هم بامردم برای نبرد بیرون شدم چون آماده ٔ کارزار شدند، سباع بیرون شد و هماورد بخواست ، حمزه بهماوردی او شدو گفت : ای سباع ای پسر ام انمار. ای پسر آنکسی که زنان را ختنه میکرد با خدا و پیغمبر او جنگ میکنی ؟ آنگاه بر او بتاخت و کارش بساخت من در زیر سنگی بکمین نشستم تا آنکه نزدیک شد، آنگاه حربه ٔ خود میان ناف اوبیانداختم و تا دو رانش برفت و جان داد. از زبیر حکایت کنند که چون روز احد شد زنی بشتاب بیامد تا آنگاه که نزدیک بود بکشتگان برسد پیغمبر را ناپسند افتادکه آنزن کشتگان ببیند و گفت المراءة المراءة. زبیر گوید: بدانستم که صفیه مادرم باشد. بشتاب بسوی او رفتم و پیش از آنکه بکشتگان برسد خود را بوی رساندم . او که زنی چابک بود بسینه ٔ من زد و مرا نکوهش کرد. گفتم : به امر پیغمبر است او بایستاد و دو جامه که با وی بود بیرون آورد و گفت : شنیده ام حمزه کشته شده ، این دو جامه بیاوردم که وی را با آن کفن کنید. چون آن دو جامه بیاوردیم تا حمزه را بدان کفن کنیم ، در کنار او مردی از انصار یافتیم که با او نیز چون حمزه معامله کرده بودند ما شرم کردیم که حمزه را در دو جامه کفن کنیم و انصاری بی کفن بماند پس هریک را در جامه ای که ببالای او میخورد کفن کردیم . (رواه الامام احمد).
از ابوهریره روایت کرده اند که چون حمزه شهید شد پیغمبر بر سر وی بایستاد و چیزی بدید که تا آنگاه بدانسان دل وی را بدرد نیاورده بود، بدید که حمزه را مثله کرده اند. پس بگفت : خدا تو را بیامرزد چندانکه دانم کار نیک میکردی و با خویشاوندان می پیوندیدی و اگر اندوه بازماندگان تو نبود دوست داشتم تو را بگذارم تا از دهانهائی چند برانگیخته شوی . بخدا سوگند که بخاطر تو هفتاد تن از آنان مثله کنم . در این هنگام جبرئیل بیامد و آیات پایان سوره ٔ نحل بیاورد: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و...» (قرآن 126/16) و پیغمبر همچنان ایستاده بود، پس پیغمبر از اندیشه ای که داشت برگشت .انس بن مالک گوید: پیغمبر بر هر جنازه که نماز میخواند چهار تکبیر میگفت و بر جنازه ٔ حمزه هفتاد تکبیر بگفت . جابر گوید: چون معاویه خواست چشمه ای که در احد داشت جاری کند گفتند: جز آنکه آنرا بر گور شهیدان جاری سازیم نتوانیم . معاویه نوشت : گورها بشکافید و من بدیدم که مرده ها را بر گردن مردمان میبردند مانند مردم خواب رفته و بیل بپای حمزه بخورد و خون برون جست . و هم او گوید: معاویه بعامل خود نوشت تا چشمه ای جاری سازد. وی بدو نوشت که این چشمه جز بر گور شهیدان جاری نتوان کرد. معاویه نوشت چنان کن . راوی گوید: از جابر شنیدم که میگفت مردگان را دیدم بیرون آورده بر گردن مردم میبردند گویا مردم خواب رفته بودند تا آنکه بیل به پای حمزه خورد و خون بجست . (صفة الصفوة ج 1 صص 144 - 147).
حمزة. [ ح ُ زَ ] (اِ) تمر هندی . (ناظم الاطباء).
حمزة. [ح َ زَ ] (ع اِ) شیر. (منتهی الارب ). اسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). || تره ای است ترش . (منتهی الارب ). بقلة حریفة. (اقرب الموارد). تره ٔ ترش مزه . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) زبان گزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حمزة. [ ح ُ زَ ] ( اِ ) تمر هندی. ( ناظم الاطباء ).
حمزة. [ ح َ زَ ] ( اِخ ) ابن اسدبن علی بن محمد، مکنی به ابی یعلی. یاقوت گوید: وی ادیب ، کاتب ، شاعر، مورخ و از اعیان دمشق و از افاضل مبرزین آنجا بود و در دمشق 555 هَ. ق. بمرد او راست تاریخی در حوادثی که از سال 441 هَ. ق. آغاز آن باشد و تا هنگام مرگش آنرا ادامه داده است وی را عنایتی بحدیث بود و او راکتبی است که سماع وی بر آنها بوده و از شعر اوست :
ایاک تقنط عندکل شدیدة
فشدائدالایام سوف تهون
و انظر اوائل کل امر حادث
ابداً فما هو کائن سیکون.
و گفت :
یا نفس لاتجزعی من شدة عظمت
و ایقنی من اله الخلق بالفرج.
حمزة. [ ح َ زَ ] ( اِخ ) ابن بیض الحنفی الکوفی. وی از بنی بکربن واش است. شاعری مقدم و نیکو از شعرای دولت اموی بود به مهلب و پسر وی پیوسته بود. آنگاه به هلال بن ابی برده پیوست و بر سلیمان بن عبدالملک برسولی آمد و او را بستود و گفت :
اتینا سلیمان الامیر نزوره
و کان امراء یحبی و یکرم زائره
اذا کنت بالنجوی به متفرداً
فلا الجود مخلیه و لاالبخل حاجزه
کفی سائلیه سؤلهم من ضمیره
عن البخل ناهیه و بالجود آمره.
حمزه به سال 116 هَ. ق. بمرد و گفته اند 120 هَ. ق. و گفته نخست صحیح تر است. ( از معجم الادباء ).
حمزة. [ ح َ زَ ] ( اِخ ) ابن حسن اصفهانی. یکی از مورخان معتبر و مشهور قرن چهارم هجری است که تاریخ بسیار معتبری تألیف کرده است. این اثر بیشتر از ایرانیان باستان ، آشوریها، سریانیها، عبرانیها، مصریان ، یونانیان و اعراب گفتگو میکند و احوال و اوضاع اسلامی دوره خلیفه مطیع را نیز بیان مینماید. ( قاموس الاعلام ).
حمزة. [ ح َ زَ ] ( اِخ ) ابن عبدالمطلب بن هاشم. عم النبی ( ص ). قال ابوعبید: و له عقب.( صبح الاعشی ج 1 ص 359 ). حمزه یکی از صحابه کرام و عموی بزرگوار حضرت رسول خدا میباشد. کنیه اش ابوعماره وابویعلی و نام مادرش هاله بنت وهیب بن عبدمناف که عموزاده آمنه مادر حضرت رسول اﷲ است و با صفیه بنت عبدالمطلب نیز خویشاوندی داشته. ثویبه که آزاد کرده ابوجهل بود هم بحضرت محمد ( ص ) و هم بحضرت حمزه شیر داده که از این رو با نبی اکرم برادر رضاعی میشود و دو یاچهار سال از آن حضرت بزرگتر بوده و در سال دوم بعثت اسلام پذیرفته و در معیت جناب نبوی بمدینه هجرت گزیده ، در غزای بدر دلاوریها و رشادت فوق العاده از وی بروز کرده و در غزای احد نیز حضور داشته دلیریها نشان داده. عاقبت در نیمه شوال از سال سوم هجرت بشهادت رسید. بعادت معمولی زنان مشرک که بشکافتن شکم و دریدن سینه و بریدن بینی و گوش مسلمانان می پرداخته و از این راه کینه جوئی و درنده خوئی خود را ابراز میکردند، هند مادر معاویه که بغض و عداوت او نسبت به پیغمبر و صحابه کرام مشهور بود؛ پس از شهادت حضرت حمزه عادت زشت خود را ظاهر ساخت و سینه مبارک آن جناب را شکافته جگر سیاه او را با دندانهایش بیرون آورده بنای جویدن را گذارد، از شنیدن این واقعه حضرت محمد ( ص ) بسیار اندوهگین و محزون شد و بی اندازه گریست سپس بر وی نماز بگزارد. حمزه در موقع شهادت 57 سال داشت. رجوع به تاریخ گزیده و حبیب السیر و کامل ابن اثیر و قاموس الاعلام شود. محمدبن کعب قرظی گفت : ابوجهل درباره پیغمبر( ص ) سخن زشتی گفت و بگوش حمزه رسید، خشمناک بمسجد درآمد و با کمان چنان بر سر ابوجهل بکوفت که به استخوان رسید و خود اسلام آورد و پیغمبر و مسلمانان بااسلام او گرامی شدند و این به سال ششم از بعثت بود، پس از آنکه بخانه ارقم درآمده بود. یزیدبن رومان گفت : آنگاه که پیغمبر بمدینه درآمد نخستین پرچمی که پیغبر بست ، برای حمزه بود. از علی ( ع ) نقل شده که چون روز بدر شد و مردم بما نزدیک شدند مردی از آنان بر شتر سرخ موئی سوار بود و در میان لشکریان میگردید. پیغمبر گفت : یا علی حمزه را بخوان تا بگوید خداوند این شتر سرخ مو کیست و چه میگوید؟ و حمزه از همه بمشرکین نزدیکتر بود. وی بیامد و گفت : او عتبةبن ربیعه باشد ومردم را از کشتار بازمیدارد آنگاه عتبه و شیبه و ولید بیرون جستند و هماورد خواستند جوانانی از انصار برون شدند، عتبه گفت : اینان را نمیخواهم هماورد، بایداز پسرعموهای ما باشد. پیغمبر فرمود: ای علی برخیز.ای حمزه برخیز. ای عبیدةبن حارث برخیز. ( امام احمد آنرا روایت کرده ). جعفربن عمرو ضمری گوید: با عبیداﷲبن عدی بسوی شام برون شدیم. چون به حمص رسیدیم ، عبیداﷲ گفت : میخواهی نزد وحشی رویم و او را از چگونگی قتل حمزه بپرسیم. گفت : بلی و وحشی به حمص سکونت داشت پس نزد وی رفتیم و بر او سلام کردیم. سلام بازداد. عبیداﷲ سر خود را با عمامه پوشیده بود و جز چشمان و پاهای وی دیده نمیشد. وحشی را گفت : مرا میشناسی وحشی بوی نگریست ، آنگاه گفت : نه بخدا. عبیداﷲ چهره خود بگشود. آنگاه گفت : ما را از قتل حمزه خبر نمیدهی ؟ گفت : چرا! حمزه طعیمةبن عدی را در به در بکشت. جبیربن مطعم که مولای من بود، گفت : اگر حمزه را بخون عمویم کشتی آزاد باشی. چون در سال عینین مردمان بیرون شدند و عینین کوهی است که میان آن و احد دره ای باشد. من هم بامردم برای نبرد بیرون شدم چون آماده کارزار شدند، سباع بیرون شد و هماورد بخواست ، حمزه بهماوردی او شدو گفت : ای سباع ای پسر ام انمار. ای پسر آنکسی که زنان را ختنه میکرد با خدا و پیغمبر او جنگ میکنی ؟ آنگاه بر او بتاخت و کارش بساخت من در زیر سنگی بکمین نشستم تا آنکه نزدیک شد، آنگاه حربه خود میان ناف اوبیانداختم و تا دو رانش برفت و جان داد. از زبیر حکایت کنند که چون روز احد شد زنی بشتاب بیامد تا آنگاه که نزدیک بود بکشتگان برسد پیغمبر را ناپسند افتادکه آنزن کشتگان ببیند و گفت المراءة المراءة. زبیر گوید: بدانستم که صفیه مادرم باشد. بشتاب بسوی او رفتم و پیش از آنکه بکشتگان برسد خود را بوی رساندم. او که زنی چابک بود بسینه من زد و مرا نکوهش کرد. گفتم : به امر پیغمبر است او بایستاد و دو جامه که با وی بود بیرون آورد و گفت : شنیده ام حمزه کشته شده ، این دو جامه بیاوردم که وی را با آن کفن کنید. چون آن دو جامه بیاوردیم تا حمزه را بدان کفن کنیم ، در کنار او مردی از انصار یافتیم که با او نیز چون حمزه معامله کرده بودند ما شرم کردیم که حمزه را در دو جامه کفن کنیم و انصاری بی کفن بماند پس هریک را در جامه ای که ببالای او میخورد کفن کردیم. ( رواه الامام احمد ).
حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن حبیب بن عمارة ابوعمارة التمیمی . یاقوت گوید: او امام و شیخ قراء و یکی از ائمه ٔ سبعه میباشد. به سال 80 هَ . ق . متولد شد. قرائت را از اعمش و امام جعفربن محمدالصادق و ابن ابی لیلی بگرفت و از حکم وعدی ثابت و حبیب بن ابی ثابت و طلحةبن مطرف روایت کرد. وی را راستی و پارسائی و پرهیزگاری بغایت بود. و پس از عاصم و اعمش امامت قرائت بوی رسید. حمزه امام و حجت و ثبت و پای بند بقرآن و بینا در فرائض و آگاه در عربیت و حافظحدیث و عابد، زاهد، خاشع و خدا را فرمانبردار و پارسا و بیمانند بود. ابوحنیفه وی را گفت : در دو چیز برما غالب شدی در این دو با تو ستیزه نکنیم : قرآن و فرائض . یحیی بن معین او را توثیق کرده و گفته است وی حسن الحدیث از ابی اسحاق باشد، یعنی ابن ابی لیلی و دیگران او را توثیق کرده اند و نسائی گفته وی را باکی نیست ؛ اما آنچه از احمدبن حنبل و ابی بکربن عیاش و یزیدبن هارون عبدالرحمن بن مهدی و عبداﷲبن ادریس و حمادبن زید آورده اند که اینان قرائت حمزه را ناخوش داشتند از آن روست که مد مفرط و سکت و اعتبار همزه در وقف و اماله و مانند این تکلفات داشت . حمزه در شهر خود حلوان عراق به سال 156 هَ . ق . و گفته اند 158 هَ . ق . درگذشت . وی را هفتادوشش سال بود. (از معجم الادباء).
حمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن حسن اصفهانی . یکی از مورخان معتبر و مشهور قرن چهارم هجری است که تاریخ بسیار معتبری تألیف کرده است . این اثر بیشتر از ایرانیان باستان ، آشوریها، سریانیها، عبرانیها، مصریان ، یونانیان و اعراب گفتگو میکند و احوال و اوضاع اسلامی دوره ٔ خلیفه مطیع ﷲ را نیز بیان مینماید. (قاموس الاعلام ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
حمزة بن عبدالمطلب یا حمزه یکی از یاران حسین بن علی در کربلا
حمزه (شهر)
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این شهر ۶٬۰۹۱ نفر (در ۱٬۴۵۱ خانوار) بوده است.
در سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ ایران و عراق برخی از ساکنان مرزی شهرهایی همچون رفیع، بستان، هویزه، آبادان و خرمشهر به مناطقی امن همچون شهرک حمزه کوچانده می شوند. این شهرک در ۲۶ کیلومتر شهر دزفول واقع است. ساکنان اولیه آن صد در صد عرب بودند ولی پس از مدتی عده ای از ساکنان دزفول برای فرار از حملات موشکی و هوایی عراق نیز در مناطقی از این شهرک سکنی گزیده اند. در سال های جنگ این شهرک در اوج فعالیت خود بود. از طرفی در قسمت شمال غربی این شهر روستای لرنشین به نام شیرین آب موجود بود. ساکنان شیرین آب را مردمانی لر که کار اصلی آن ها کشاورزی و گله داری بود تشکیل می داد. در هر حال اوج فعالیت شهرک حمزه بین سال های جنگ تحمیلی بود یعنی از سال ۱۳۵۹ تا سال ۱۳۶۷ شمسی. پس از پایان جنگ مهاجران دزفولی به شهر دزفول بازمی گردند. همچنین مردم برخی از مناطقی همچون آبادان و خرمشهر و عده ای از اعراب ساکن رفیع به موطن خود بازمی گردند، اما تقریباً قریب ۷۰ درصد مردم عرب در آنجا می مانند.
کار اصلی مردمان شهر حمزه در دوران نخست شکل گیری کارهای خدماتی و کار در مزارع دزفولی ها بود. عده ای کم در شهرداری و برخی نیز در برخی از شرکت های مجاور شهرک استخدام شده اند.از همان روزهای اولیه مدارس ابتدایی و بعداً راهنمایی ساخته شد.
حمزه (شوش)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان شوش در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان حسین آباد (شوش) قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۴۵ نفر (۵۱خانوار) بوده است.
همزة بن عبدالمطلب عموی محمد پیامبر اسلام
حمزه زرینی بازیکن والیبال
حمزه محمدی وزنه بردار معلول
حمزه خذیراوی بازیکن فوتبال
حمزه یونس بازیکن فوتبال اهل تونس
دانشنامه اسلامی
حمزه، فرزند عبدالمطلب و عموی رسول خدا می باشد. جناب حمزه در نبرد احُد به شهادت رسید و عنوان برترین شهید آن جنگ را از آنِ خود ساخت. پیکر پاک حمزه و تعدادی دیگر از شهدا در محل کارزار احد دفن گردیدند. کاربرد عنوان حمزه در فقه از این عنوان به مناسبت در باب حج نام بردهاند. زیارت قبور شهدای احد، بویژه جناب حمزه مستحب است. چنان که در زیارت قبور شهدا، آغاز کردن به زیارتقبر جناب حمزه استحباب دارد.
...