کلمه جو
صفحه اصلی

جبار


مترادف جبار : بیدادگر، جابر، ستم پیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، قاهر، قهار

متضاد جبار : دادگر

برابر پارسی : ستمکار، بیدادگر، ستمگر

فارسی به انگلیسی

despot, orion, powerful, tyrannical, almoghty, [n.] tyrant, oppressor, [astr.]the orion

powerful, tyrannical, almoghty, [n.] tyrant, oppressor, [astr.]the Orion


despot


فرهنگ اسم ها

اسم: جبار (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی، کهکشانی) (تلفظ: jabbār) (فارسی: جبار) (انگلیسی: jabbar)
معنی: از صفات خداوند، نام یکی از صورت های فلکی، دارای سلطه و قدرت، یکی از صورت های فلکی، پادشاه و حاکمی که سلطه و قدرت دارد، نام یکی از صورتهای فلکی به شکل مردی که با حمایل یا شمشیر ایستاده است و عصایی به دست راست دارد

(تلفظ: jabbār) (عربی) از صفات خداوند ؛ یکی از صورت‌های فلکی ؛ پادشاه و حاکمی که سلطه و قدرت دارد.


مترادف و متضاد

tyrant (اسم)
غاصب، ستمگر، ظالم، جبار، حاکم ستمگر یا مستبد، سلطان ظالم

taskmaster (اسم)
کارفرما، سرکارگر، سر عمله، جبار، مباشر ظالم

unmerciful (صفت)
بی رحم، نامهربان، جبار

بیدادگر، جابر، ستم‌پیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، قاهر، قهار ≠ دادگر


فرهنگ فارسی

یکی از صورتهای فلکی جنوبی است
یکی ازنامهای باری تعالی، مسلط، قاهر، قادر، سرکش
۱- ( صفت ) قاهر مسلط. ۲- متکبر. ۳- پادشاه مستبد. ۴- یکی از صفات خدای تعالی است .
ابن صخر بن امیه

صورت فلکی باشکوهی واقع در استوای آسمان که به شکل مردی شکارچی ‌تصور می‌شود


فرهنگ معین

(جَ بّ ) [ ع . ] ۱ - (ص . )قاهر، ستمگر.۲ - مرد بلند قامت و قوی . ۳ - یکی از صفات خدای تعالی است . ۴ - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی ، دو ستارة پُر نور آن ابط الجوزا و قدم الجبار می باشد.

لغت نامه دهخدا

جبار. [ج ِ ] ( ع اِ ) سه شنبه... جُبار. رجوع به جُبار شود.

جبار. [ ج َ ] ( ع اِ ) صحن صحرا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

جبار. [ ج َ ] ( اِخ ) موضعی است در ارض غطفان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

جبار. [ ج ُ ] ( ع ص ، اِ ) بری از چیزی ، یقال «انا منه خلاوة و جبار»؛ یعنی از آن بری هستم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || باطل و رایگان. ( منتهی الارب ). الهدر. ( اقرب الموارد ). یقال : «ذهب دمه جباراً»؛ یعنی خونش بهدر شد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و در حدیث است المعدن جبار؛ یعنی مزدوری که کان میکند اگر در زیر آن بمیرد مستأجر را دیت لازم نیاید. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). قتلی که در آن قصاص نباشد. || تباه. هلاک. ( منتهی الارب ). || توجبه ( سیلاب ). ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سیل. ( شرح قاموس ). || نام روز سه شنبه در قدیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نامی است سه شنبه را. ( مهذب الاسماء نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ).

جبار. [ ج ُ ] ( اِخ )آبی است مر بنی حمیس بن عامر را در بین مدینه و فید. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ):
الا من مبلغ اسماء عنی
اذا حلت بیمن او جبار.
؟ ( از معجم البلدان ).
نظرنا فها جتنا علی الشوق و الهوی
لزینب نار او قدت بجبار.
ابن میاده ( از معجم البلدان ).

جبار. [ ج َب ْ با ] ( ع ص ، اِ ) پادشاه. || سرکش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گردن کش. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ). || مسلط.قاهر. ( المنجد ). متکبری که غیر را بر خود حقی ننهد.( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ). تکبرکننده :
کس فرستاد بسر اندر عیار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا
وین فثره پیرز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد از او ایزد جبار مرا.
رودکی.
هست جبار ولیکن متواضع گه جود
متواضع که شنیده ست که جبار بود.
منوچهری.
جبارتری چون متواضعتر باشی
باشی متواضعتر چون باشی جبار.
منوچهری.
چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادرست و حکیمست و عالم و جبار.
ناصرخسرو.
و جباران روزگار در ربقه طاعت و خدمت کشید. ( کلیله و دمنه ). و جباران کامکار در حریم روزگار او امان طلبیدند. ( کلیله و دمنه ). || کامکار. دور از آفت. بزرگوار. ( مهذب الاسماء ). || خرمابن دراز که دست بدان نرسد.( منتهی الارب ). النخلة الطویلة تفوت ید المتناول. ( اقرب الموارد ). || بجبر بر کاری دارنده. ( از منتهی الارب ). || سخت دل. بی رحم. ( ناظم الاطباء ). دل سخت. بی رحم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ظالم.ستمگر. متعدی. طاغیه. ستم کننده. ظلم کننده : و اتبعوا امر کل جبار عَنید. ( قرآن 59/11 ).

جبار. [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است در ارض غطفان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


جبار. [ ج َ ] (ع اِ) صحن صحرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن الحکم السلمی ... مدائنی و ابن سعد او را در زمره ٔ کسانی که بر حضرت رسول (ص ) وارد شدند ذکر کرده اند. (الاصابة فی تمییز الصحابه ).


جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) انصاری . رجوع به جباربن صخربن امیه شود.


جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) قریه ای از قرای یمن است . (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).


جبار. [ ] (اِخ ) کودک زمین . (سفر پیداش 10:8 و 9) قصد ازستمکاران و جورپیشه گان و بزه کاران و درازقدان و پهلوانان باشد. جباران قبل از طوفان . (سفر پیدایش 6:4) مثل تیلتانیانی که در علم اساطیر یونان مذکورند بسیار زورمند و با نیرو بوده اند اما عناقیان که در قدیم ساکنان حبرون بودند در زورمندی و توانائی معروف و اسرائیلیان همواره از ایشان بیمناک بودند چنانکه جاسوسان ایشان گفتند که همانا ما در نظر آنان چون ملخ مینمودیم ؛ و همین نشان و دلیلی است که عناقیان چه پایه ٔبلند و تا بچه پایه زورمند و توانا بوده اند. و از پهلوانان ایشان یکی عوج شهریار پاشان . (سفر تثنیه 3:11). و دیگری جالوت است . (اول سموئیل 17:4). و در آن زمان بعضی دیگر هم به بلندی و نیرومندی شهره بودند. ملاحظه در ایلیون و رفائیان وزمیان (شود). و چون خدای تعالی نیز بزرگ و منبع توش و توان است همانا او را جبار گویند و همچنین برجی را در فلک که دارای 80 ستاره است در نیم کره ٔ جنوبی در نیمه ٔ تشرین ثانی دیده شود جبار گویند. (ایوب 38:31) (از قاموس کتاب مقدس ).


جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن سُلمی یا سَلمی ابن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعة کلابی . ابن سعد گوید وی مشرک بود و با عامربن طفیل بر پیامبر (ص ) وارد شد و اسلام آورد. روایات دیگری درباره نحوه ٔ اسلام آوردن او وارد شده است . (از الاصابه فی تمییز الصحابة). و رجوع به عیون الاخبار و امتاع الاسماع و عقدالفرید ج 1 ص 187 شود.


جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن صخربن امیةبن خنسأبن سنان بن عبیدبن عدی بن غنم بن کعب بن سلمة انصاری و سلمی مکنی به ابی عبداﷲ صحابی است . موسی بن عقبه بنقل ابن شهاب او را از اصحاب عقبه و ابوالاسود از مردم بدر دانسته اند. وی خراص (کسی که مقدار محصولات زراعتی ومیوه و غیره را بتخمین معلوم میکند) اهل مدینه بود.گویند وقتی که عمر یهودیان خیبر را اخراج کرد با جباربن صخر که خراص اهل مدینه بود بدانسوی شد و این شخص بحساب آنان رسیدگی کرد. بعضی روایات نیز از او آورده اند. (از الاصابه فی تمییزالصحابه ). رجوع به تاریخ الخلفاء ص 112 و امتاع الاسماع ص 47، 92، 328، 444 شود.


جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن الحارث . صحابی است . (منتهی الارب ). حضرت رسول (ص ) او را عبدالجبار گفته است . (از منتهی الارب ). پیامبر (ص ) را خبر آوردند که گروهی از طائفه ٔ بنی ثعلبةبن سعدبن ذبیان و از طائفه ٔ بنی محارب بن خصفةبن قیس در ارتفاعات ذی امر گرد آمده اند تا به آنحضرت حمله برند بدینجهت روز پنجشنبه هیجدهم ربیعالاول یا در بیست و پنجم این ماه یا در محرم به اختلاف اقوال با جمعی در حدود چهارصد و پنجاه تن از مدینه خارج و بدانسوی رهسپار شد. در ناحیه ٔ ذی القصه مردی بنام جبار از طائفه ٔ بنی ثعلبة بدست سپاهیان رسول (ص ) گرفتار شد و آنان را به پناهگاهها و مواضع طائفه ٔ خود هدایت کرد و اعراب نیز بطرف کوهها فرار کردند... (از امتاع الاسماع ج 11).


جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاته چناربخش نوخندان شهرستان دره گز. در چهل هزارگزی شمال باختری نوخندان در سر راه مالرو عمومی واقع شده و محلی کوهستانی و معتدل است . و 121 تن سکنه ٔ شیعی مذهب و ترک زبان دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه است . شغل اهالی زراعت و راه فرعی بشوسه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) سُلمی یا سَلمی . رجوع به جباربن سلمی بن مالک شود و نیز رجوع به جباربن صخربن امیه شود.


جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) مؤلف امتاع الاسماع چنین آرد: مردی از طائفه ٔ بنی ثعلبةبن سعدبن ذبیان است . وی در غزوه ٔ ذی امر بدست اصحاب رسول (ص ) گرفتار شد.


جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) نامی است از نامهای باریتعالی . (منتهی الارب ). اسمی است ازاسمای خدای تعالی . (آنندراج ). خداوند عالم جل شأنه .(ناظم الاطباء). لانه جبر الخلق علی امره من امره و نهیه و قیل لانه جبر مفاقرهم و کفاهم و قیل لعلوه مأخوذ من جبارالنخل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : هو اﷲ الذی لااله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیر الجبار المتکبر. (قرآن 23/59).
تا جهان باشد جبار نگهدار تو باد
بخت مطواع تو چرخ بفرمان تو باد.

منوچهری .


جبار همه کار بکام تو رساند
بادات شب و روز خداوند نگهدار.

منوچهری .


فصل تو بر گاو و خر بعقل و سخن بود
عقل و سخن نیست جز که هدیه ٔ جبار.

ناصرخسرو.


من رهی را جز بخشنودی تو و اولاد تو
روز محشر هیچ امید از رحمت جبار نیست .

ناصرخسرو.


جباری که نیش پشه را تیغ قهر دشمنان گردانید.(کلیله و دمنه ).
لعل سم شبرنگت تاج همه جباران
حافظ سرو تاجت را جبار همه عالم .

خاقانی .


گر توکل میکنی در کار کن
کسب کن پس تکیه بر جبار کن .

مولوی .



جبار. [ ج َب ْ با ] (ع اِ) لقب ملوک روم . (از مفاتیح ). ج ، جبابرة.


جبار. [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) بری از چیزی ، یقال «انا منه خلاوة و جبار»؛ یعنی از آن بری هستم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). || باطل و رایگان . (منتهی الارب ). الهدر. (اقرب الموارد). یقال : «ذهب دمه جباراً»؛ یعنی خونش بهدر شد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و در حدیث است المعدن جبار؛ یعنی مزدوری که کان میکند اگر در زیر آن بمیرد مستأجر را دیت لازم نیاید. (اقرب الموارد) (آنندراج ). قتلی که در آن قصاص نباشد. || تباه . هلاک . (منتهی الارب ). || توجبه (سیلاب ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیل . (شرح قاموس ). || نام روز سه شنبه در قدیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نامی است سه شنبه را. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ).


جبار. [ج ِ ] (ع اِ) سه شنبه ... جُبار. رجوع به جُبار شود.


جبار. [ ج َب ْ با ] (ع ص ، اِ) پادشاه . || سرکش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گردن کش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || مسلط.قاهر. (المنجد). متکبری که غیر را بر خود حقی ننهد.(قطر المحیط) (منتهی الارب ). تکبرکننده :
کس فرستاد بسر اندر عیار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا
وین فثره پیرز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد از او ایزد جبار مرا.

رودکی .


هست جبار ولیکن متواضع گه جود
متواضع که شنیده ست که جبار بود.

منوچهری .


جبارتری چون متواضعتر باشی
باشی متواضعتر چون باشی جبار.

منوچهری .


چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادرست و حکیمست و عالم و جبار.

ناصرخسرو.


و جباران روزگار در ربقه ٔ طاعت و خدمت کشید. (کلیله و دمنه ). و جباران کامکار در حریم روزگار او امان طلبیدند. (کلیله و دمنه ). || کامکار. دور از آفت . بزرگوار. (مهذب الاسماء). || خرمابن دراز که دست بدان نرسد.(منتهی الارب ). النخلة الطویلة تفوت ید المتناول . (اقرب الموارد). || بجبر بر کاری دارنده . (از منتهی الارب ). || سخت دل . بی رحم . (ناظم الاطباء). دل سخت . بی رحم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظالم .ستمگر. متعدی . طاغیه . ستم کننده . ظلم کننده : و اتبعوا امر کل جبار عَنید. (قرآن 59/11).
اتوعدنی بجبار عنید
فها انا ذاک جبارعنید
اذا لاقیت ربک یوم حشر
فقل : یارب مزقنی الولید.

ولید (از کتاب النقض ص 66).


همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را... زدی و فروگرفتی این مرد [ بوسهل ] از کرانه بجستی و فرصتی جستی ... و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی . (تاریخ بیهقی ص 175). آنچه من گفتم امشب در سر این مرد جبار بگردد و فردا ناچار در این باب رای خواهد و سخن گوید بشما رسانم آنچه گفته اند. (تاریخ بیهقی ص 426). پسرش عبدالجبار از رسولی گرگان بازآمدو خلعتی پوشید بکدخدایی خوارزم برفت و بواسطه ٔ وزارت پدر جباری شد و دست هرون و قومش خشک بر چوبی ببست .(تاریخ بیهقی ص 694). یحیی گفت : علی مردی جبار و ستمکار است و فرمان خداوند راست . (تاریخ بیهقی ص 423).
همچنان در قهر جباران تیغ ذوالفقار
هیچکس انباز و یار حیدر کرار نیست .

ناصرخسرو.


ای بسا تیرهای جباران
تار تار از دعای غمخواران .

سنائی .


کمال بیوفائی و غدر او [ شیر ] را بر این میدارد که جباریست کامکار. (کلیله و دمنه ). با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را.. و مالیدن جباران ... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه ). شما را از جور این جبار خونخوار... برهانم . (کلیله و دمنه ).
لعل سم شبرنگت تاج سر جباران
حافظ سر و تاجت را جبار همه ظالم .

خاقانی .


چندین تن جباران کاین خاک فروخورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان .

خاقانی .


زمین از شخص جباران چو نفس عالم رعنا
درونسو هست گورستان و بیرونسوست بستانش .

خاقانی .


چو خضر پیامبر که کشتی شکست
وزو دست جبار ظالم ببست .

سعدی .


کشنده ٔ ناحق بخشم . || مرد بلندبالا و قوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شکسته بند. (مهذب الاسماء). شکسته بندکننده . (از منتهی الارب ). آروبند. درست کننده ٔ شکستها :
کان کس از زخم تو میرد در دمار
بر تو تاوان نیست باشد آن جبار.

مولوی .


|| نیکوکننده ٔ حال . || نیکوحال شونده . || توانگرسازنده ٔ فقیر. (از منتهی الارب ). || قحط سخت . || شکننده ٔ کامها. (آنندراج ). شکننده ٔ کارها. || خودکامه . طاغیه . دژ خدا. دش خدا. متمرد. || (اِخ ) سی وهشت کوکب است از صورت بر شکل ایستاده در جانب جنوب درطریقه ٔ آفتاب و بدست او عصائی و برمیان او شمشیری . (عجائب المخلوقات ). صورت دوم است از صور جنوبی . (لغت نامه ذیل ثوابت ) : ... دوم صورت جباره ای بزرگ منش چون مردی است کمر شمشیر بسته . (التفهیم ص 93). نام صورتی است از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را برصورت مردی توهم کرده اند عصائی در دست و شمشیری بر میان و این صورت را جوزا نیز خوانند و آن سی و هشت (38) کوکب است و از کواکب او منکب الجبار و قدم الجبار است که هر دو از قدر اولند و هم از کواکب او هقعه است که یکی از منازل قمر است . (از جهان دانش ).

جبار. [ ج ُ ] (اِخ )آبی است مر بنی حمیس بن عامر را در بین مدینه و فید. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء):
الا من مبلغ اسماء عنی
اذا حلت بیمن او جبار.

؟ (از معجم البلدان ).


نظرنا فها جتنا علی الشوق و الهوی
لزینب نار او قدت بجبار.

ابن میاده (از معجم البلدان ).



فرهنگ عمید

۱. ستمگر، ظالم: ستمکاران و جباران بپوشیدند از سهمت / همه سرها به چادرها، همه رخ ها به معجرها (منوچهری: ۴ ).
۲. از صفات باری تعالی.
۳. (اسم ) (نجوم ) از صورت های فلکی در نیمکرۀ جنوبی شامل چندین ستاره به صورت مردی چماق به دست با حمایل و شمشیر که دو ستارۀ آن یدالجوزا و ابط الجوزا از ستارگان قدر اول می باشد.
۴. [قدیمی] پادشاه مسلط، قاهر، و قادر.
۵. [قدیمی] متکبر: هست جبار ولیکن متواضع گهِ جود / متواضع که شنیده ست که جبار بُوَد؟ (منوچهری:۳۰۷ ).
قتلی که قصاص یا دیه ندارد.

۱. ستمگر؛ ظالم: ◻︎ ستمکاران و جباران بپوشیدند از سهمت / همه سرها به چادرها، همه رخ‌ها به معجرها (منوچهری: ۴).
۲. از صفات باری‌تعالی.
۳. (اسم) (نجوم) از صورت‌های فلکی در نیمکرۀ جنوبی شامل چندین ستاره به‌صورت مردی چماق‌به‌دست با حمایل و شمشیر که دو ستارۀ آن یدالجوزا و ابط‌الجوزا از ستارگان قدر اول می‌باشد.
۴. [قدیمی] پادشاه مسلط، قاهر، و قادر.
۵. [قدیمی] متکبر: ◻︎ هست جبار ولیکن متواضع گهِ جود / متواضع که شنیده‌ست که جبار بُوَد؟ (منوچهری:۳۰۷).


قتلی که قصاص یا دیه ندارد.


دانشنامه عمومی

جبار ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
صورت فلکی شکارچی (جبار)
جبار (درگز)
جبار (زابل)

جبار (درگز). جبار (درگز)، روستایی از توابع بخش نوخندان شهرستان درگز در استان خراسان رضوی ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان درونگر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۶۵ نفر (۳۹خانوار) بوده است.

جبار (زابل). جبار (زابل)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان زابل در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
این روستا در دهستان بنجار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۹ نفر (۱۹خانوار) بوده است.

جبار (قائنات). جبار روستایی در دهستان مهیار بخش مرکزی شهرستان قائنات استان خراسان جنوبی ایران است.

دانشنامه آزاد فارسی

جبار (اخترشناسی). جَبّار (اخترشناسی)(Orion)
در اخترشناسی، صورت فلکی۱ چشمگیری در ناحیۀ استوایی آسمان، به شکل شکارچی (← کرۀ آسمانی۲). در گذشته این صورت فلکی را گاهی «جوزا» می نامیدند. ستاره های درخشان آلفا جبّار۳ (اِبْط الجوزا۴)، گاما جبّار۵ (ناجد۶)، بتا جبّار۷ (رِجل الجَبار۸) و کاپا جبّار۹ شانه ها و پاهای جبّار را مشخص می کنند. بین آن ها، با قرارگرفتن سه ستارۀ قدر۱۰ دوم دلتا، اپسیلون۱۱ و زِتا۱۲ در فاصله های مساوی و در خطی مستقیم، کمربندی را تشکیل می دهند که به آن حمایل جوزا یا نِطاق الجوز می گویند. در پایینِ کمربند، خطی شامل چند ستارۀ کم فروغ تر شمشیر جبّار را نشان می دهند. یکی از آن ها، تتا جبّار۱۳، درواقع ستاره نیست، بلکه درخشان ترین بخش از سحابی جبّار۱۴ است. در همان نزدیکی، یکی از شاخص ترین سحابی های تاریک۱۵، سحابی کله اسبی۱۶، قرار گرفته است. آلفا جبّار و بتا جبّار (ابط الجوزا و رِجل الجوزا) هر دو ستاره هایی از قدر اول و اَبَرغول۱۷ اند، اما اولی سرخ رنگ و دومی، مانند بیشترِ ستاره های درخشان ناحیۀ جبّار، آبی ـ سفید است. شهاب های جبّاری۱۸ که از ۲۶ مهر تا ۴ آبان در محدودۀ جبّار نمایان می شوند، به دنباله دار هالی۱۹ مربوط اند.

جبار (سیاست). جَبّار (سیاست)(tyrant)
(به یونانی: تورانوس) لقب حاکمان مستبد دولت ـ شهرهای یونان باستان، قرون ۷ و ۶پ م. آنان با حکمرانان موروثی و اشرافی مخالف بودند. پیسیس تراتوسیان۱ آتِن (رجوع به پیسیس تراتوس۲)، پولوکراتس۳ در ساموس۴، و کوپسلیدها۵ی کورَنت۶ مشوق تجارت و بازرگانی بودند و از ساخت عمارات عمومی و هنر حمایت می کردند. جبّاران متعلق به دورۀ گذر حکومت های اشرافی کهن به حکومت های دموکراتیک بعدی بودند. واژۀ یونانی «تورانوس۷» (تیرانوس) که غیر یونانی و شاید لیدیایی۸ است؛ تقریباً به معنای «فرمانروا» است؛ اما یونانیان از آن برای توصیف «فرمانروای مستبد» استفاده می کردند، که به طور غیرقانونی، دربرابر سلطنت مشروطه، قدرت را به چنگ می آورد. در زمان جبّاران دولت ـ شهرهای یونانی، و همین طور هنر و ادبیات، شکوفا شد. جبّاران نخستین قدرت خود را بر پایۀ حمایت مردمی استوار می کردند و در مبارزه با اشرافیت قدیم، نیروهای مردمی را آماده و در صورت لزوم رها می ساختند اما جانشینان نالایق آنان توانایی کنترل این نیروها را نداشتند. مفهوم «جبّار» در معنای فرمانروای بی رحم و سرکوب گر بعدها براثر بیزاری عمومی از خودکامگی، گرایش به مردم سالاری، و رفتار جبّاران بعدی سیسیل رایج شد. در ادبیات سیاسی متفکّران مسلمان در قرون میانه، جبّار معادلی است برای اصطلاح یونانی تورانوس که به فرمانروای برخوردار از قدرت مطلقه اطلاق می شد. در اخلاقیّات سیاسی فارابی و همگنانش مانند اخوان الصفا، جبّاران در «مدینۀ تغلّب» یا «شهر زورگویی» حضور دارند و می کوشند که کرامت و بزرگی را از راه زور و قهر به دست آورند. این مدینه برابر است با پادشاهی ستمگرانه ای که ارسطو در کتاب سیاست از آن یاد می کند.
PisistratidsPisistratusPolycratesSamosCypselidsCorinthtyrannosLydian

جبار (کلام). جَبّار (کلام)
به معنای «چیره» و «مسلّط»، اصطلاحی در علوم قرآنی، علم کلام، و عرفان. در سنّت اسلامی، این واژه نخستین بار در آیۀ ۲۳ سورۀ حشر به عنوان یکی از اسماء حسنی آمده و خداوند به آن موصوف شده است. در موارد دیگر در مقابل صفاتی چون مصلح آمده و بر غیر خداوند اطلاق شده و معنایی منفی دارد. لغت شناسان مسلمان دربارۀ این واژه چهار رأی دارند. ۱) اشتقاق آن از جَبَرَ به معنی مجبور کردن که مورد تأیید بسیاری از مفسّران نخستین و مُجَبّره و صوفیان مسلمان است. این نظر بر جاری شدن ارادۀ خداوند بر هستی به جبر تأکید می کند و به جز زمخشری و جبّائی هیچ یک از معتزله آن را نپذیرفته اند؛ چراکه از آن اتّصاف خداوند به قبیح را نتیجه می گرفته اند. ۲) اشتقاق آن از جَبَر یَجُبُر به معنی اصلاح کننده، چرا که حضرت حقّ سامان بخش و مصلح امور مردمان است و سراسر هستی مقهور ارادۀ اوست و در هستی جز آنچه که او بخواهد اتّفاق نمی تواند افتاد و مقهور ارادۀ هیچ کس نیست و به عنوان واجب الوجود ماسوی الله را هستی می بخشد و از قوّه به فعل می رساند و به کمال رهنمون می شود. این معنی که هم بر «سامان بخشی» و «برانگیزانندگی» و «هستی بخشی» خداوند دلالت می کند، مورد توجّه طیف متنوّعی از متفکران معتزلی و اشعری و شیعی مانند واصل بن عطا و امام الحرمین جوینی و حاج ملّا هادی سبزواری بوده است. ۳) اشتقاق آن از تعبیر فَرَس جَبّار به معنی بلند و دست نیافتنی که گویا ابتدا توسط ابن انباری طرح شده و ابن بابویه شیعی و قاضی عبدالجبّار معتزلی هم آن را پذیرفته اند. در این معنی، جبّار به درک ناشدنی بودن حضرت حقّ و راه نبردن به کنه جلال الهی تصریح می کند. ۴) بسیاری از متفکران شیعی از شیخ طوسی تا علّامه مجلسی و برخی از اهل سنّت مانند ماوردی جبّار را به معنی عظیم الشأن و عالی گرفته اند. قرآن پژوهان معاصر از پیوند معنی این واژه در زبان عربی با معادل هایش در زبان های آرامی و عبری و سریانی به معنی «قوّت و دلاوری» سخن گفته اند، امّا به این نکته توجّه کرده اند که ذکر نام المتکبّر در کنار جبّار در آیۀ ۲۳ سورۀ حشر این معنا را تغییر داده است. عارفان و متکلّمان مسلمان در بحث از جبّاریت بندگان، سرکشان و طاغیانی مانند فرعون را که خودبینانه منکر حقّ بوده اند در معنای منفی آن به کار برده اند و وارستگان از هر دو جهان را که جز حقّ را نمی جویند و آنانی را که مردم از پیروی شان ناگزیرند در معنای مثبت «جبّار» آورده اند.

فرهنگ فارسی ساره

ستمکار، ستمگر


فرهنگستان زبان و ادب

{Orion, Ori} [نجوم] صورت فلکی باشکوهی واقع در استوای آسمان که به شکل مردی شکارچی تصور می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلمه الجبار یکی از اسمای حسنای الاهی است که یک بار در قرآن کریم آمده است.
الجبّار، از اسمای حسنای الاهی است. ← کلمه الجبار در قرآن به عنوان یکی از اسمای الاهی، یک بار در قرآن کریم به کار رفته است: المَلِک القِدُّوسُ العَزِیزُ الجبّارُ المُتَکَبِّرُ. واژه الجبّار ده بار در سوره های مکی آمده است. معنای این نام در باره خداوند، همانند وصف المتکبر، با معنای آن درباره انسانها ((تفاوت)) دارد. این واژه در نُه آیه قرآن بر غیر خداوند اطلاق شده است و مفهومی منفی از آن به ذهن می رسد. ← الجبار درباره پیامبر در باره پیامبر گفته شده است که بر مردم، جبّار نیست. در قصه موسی و فرعون چون وصفی در مقابل «مصلح» و در برخی آیات در کنار صفاتی منفی چون عنید ، عصیّ و شقیّ به کار رفته است. ← الجبار با بار منفی از اسمای حسنای الهی بنابراین لغویان و مفسران همواره کوشیده اند توضیح دهند که چگونه صفتی با بار معنایی منفی می تواند یکی از اسمای حسنای خداوند باشد. اغلب لغویان دو معنای اصلی برای فعل جَبَرَ برشمرده اند: نخست مقهور و مجبور ساختن کسی به آنچه دلخواه وی نیست و دوم ترمیم شکستگی استخوان یا بهبود بخشیدن به تنگدستی. دو اشتقاق و کاربرد اسمی و فعلی دیگر این ماده، که در نظر لغویان با معنای جبّار پیوند دارد، یکی تَجَبَّرَ به معنای تکبر ورزید و دیگری فَرَسٌ جَبّارٌ یا نَخلَةٌ جَبّارَةٌ به معنای اسب بلند بالا یا درخت خرمای بلند و مرتفع است. ← معانی گوناگون جبر برخی لغویان به معانی گوناگون جبر (از جمله پادشاه، مرد، و مرد شجاع) اشاره کرده اند. که پیوند نزدیکی با معنای این واژه در زبانهای حبشی، سریانی، آرامی و عبری (به معنای مرد، قهرمان و مرد دلاور) دارد. دین و اخلاق، ذیل "Giants" Encyclopaedia of religion and ethics , ed James Hastings, Edinburgh: T and T Clark, ۱۹۸۰-۱۹۸۱, sv "Giants" (by David MacRitchie جبرئیل که لغویان مسلمان آن را به معنای «مرد خدا» می دانند. واژه جبّار نیز که در اغلب زبانهای سامی نام یکی از صورتهای فلکی است (جبار) و در عربی هم بر خداوند هم بر انسانهای متکبر و ستمگر و مستبد اطلاق می شود. ، با کاربرد هم خانواده هایش در دیگر زبانهای سامی ربط و نسبت معنایی نزدیکی دارد. مثلاً واژه سریانی gabarahu به معنای خداوندی است و گبّورِ gibbor عبری، در مقام یکی از اسمای خداوند و گاه به معنای خداوند به کار می رود. از همین رو، هوروویتس حدس می زند که شاید وجود تعبیر عبری r ¦l hag-gibbo ¦-e ¦ha در تورات و تارگوم، سبب شده است که این نام در زبان عربی به خداوند اطلاق شود، اما خود یادآور می شود که آمدن نام المتکبّر در کنار الجبّار در آیه ۲۳ سوره حشر، مفهوم عبری r ¦gibbo را، که بیشتر تداعی کننده قوت و دلاوری است، تغییر داده است. در گذشته، تقریباً هیچ یک از عالمان اسلامی به قرابت معنایی این واژه در عربی و دیگر زبانهای سامی اشاره نکرده اند و در این میان، تفسیر دقیق معنای الجبّار در اطلاق آن بر خداوند، همواره در کتب لغت، تفسیر و کلام مورد اختلاف بوده است. ← آرای مختلف این آرای مختلف چهار دسته اند: ←← رای اول الجبّار مشتق از جبر به معنای مجبور کردن است. این نظر از برخی صحابه و مفسران نخستین چون ابوهریره، حسن بصری، قتادة بن دِعامة، اسماعیل بن عبدالرحمان سُدِّی و مقاتل نقل شده و بیشتر به مُجبِّره منتسب بوده است. بنا بر این دیدگاه ــ که در آثار کسانی چون صنعانی ، راغب اصفهانی ، زمخشری و غزالی پذیرفته شده است ــ خداوند جبّار اراده خود را جبراً بر تمام هستی جاری می سازد و هیچ کس نمی تواند خواست خود را بر او تحمیل کند. او همگان را مجبور می سازد، اما هیچ کس او را نمی تواند مجبور کند. بسیاری از عرفای اسلامی، چون عبدالکریم جیلی و ا بن عربی ، به صراحت به این رأی تمایل داشته اند. به جز زمخشری و جُبّائی، که به نقلی جبّار را مترادف با مُتجبِّر دانسته است. ، عموم معتزلیان این دیدگاه را نپذیرفته اند. راغب اصفهانی با طرح ایراد کلامی آنان مبنی بر تنزه خداوند از اتصاف به قبیح، پاسخ می دهد که این عمل از خداوند ناپسند نیست زیرا وی بندگانش را بر اموری چون بیماری و مرگ و رستاخیز مجبور و مکره می سازد که بنا به حکمت الاهی، هیچ کس توان گریز از آنها را ندارد. به جز این، برخی انتقادهای زبانی و صرفی هم از این دیدگاه کرده اند، از جمله آنکه به نظر ابن قتیبه و فراء ، به جز واژه دراک، اشتقاق صیغه های مبالغه بر وزن فَعّال، نه از اَفعَلَ بلکه از فعل ثلاثی مجرد آن صورت می پذیرد، لذا همچنان که به جای مُدخِل و مُخرِج، دَخّال و خَرّاج نمی گوییم، در اینجا نیز نمی توان جبّار (مجبور کننده) را مشتق از اَجبَرَ دانست. این ایراد را کسانی چون راغب اصفهانی مردود دانسته اند. وی معتقد است جبّار در این معنا از لفظ جبر در روایت «لاجبر و لاتفویض» گرفته شده است، نه از اجبار. از منظر برخی مفسران این معنای اول از جبّار، همواره با صفت تکبر و قهاریت خداوند همراه است که به هیچ وجه برای بندگان وی شایسته نیست. احتمالاً بر همین اساس، در اخبار و متون اسلامی، بسیاری از شاهان مستبد و ستمگر، از جمله نمرود و دقیانوس و ضحّاک ، نیز جبّار خوانده شده اند. ←← رای دوم برخی از لغویان و مفسران این کلمه را مشتق از جَبَرَ یَجبُرُ و به معنای اصلاح کننده می دانند. گویا نخستین بار واصل بن عطا (متونی ۱۳۱)، از پیشگامان معتزله، چنین دیدگاهی را مطرح کرده است . اما از میان متفکران اشعری سده های بعد، امام الحرمین جوینی (متوفی ۴۷۸) آن را بر دیگر اقوال ترجیح داده است. این دسته از عالمان اغلب به شعری از عجاج (متوفی ح ۹۰) نیز استشهاد کرده اند که گفته است : «قَد جَبَرَ الدِّینَ الال'هُ فَجَبَر» (یا فَانجَبَر) که نشان می دهد ماده جبر در این معنا، هم به صورت لازم هم به صورت متعدی، به کار می رود. بر این اساس، خداوند جبار است یعنی امور بندگان خود را گاه حتی با قدرت قاهره خویش اصلاح می کند. یا آنها را از گرفتاریها نجات می دهد و کفایتشان می کند. برخی از فیلسوفان متأخر، چون حاج ملاهادی سبزواری ، باتأکید بر این دیدگاه، جبّار و جبروت را از ماده جبر به معنای تدارک و تلافی دانسته و به صراحت دیدگاه اشاعره را مبنی بر اجبار بندگان و خلق افعال نفی کرده اند. به اعتقاد سبزواری در قرآن هیچ گاه از ماده جبر برای بیان عدم اختیار آدمی استفاده نشده بلکه به عکس، با تعابیری چون «القَاهِرُ فَوقَ عِبادِهِ» « وَالشَّمسَ و القَمَرَ والنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمرِهِ.» قدرت و قاهریت خدا بر کل هستی بیان شده است. با این همه، برخی مفسران کوشیده اند این دیدگاه را به معنای اول یا به عکس ارجاع دهند. ←← رای سوم الجبّار اصطلاحی برگرفته از تعبیر نَخلَةٌ جَبَّارَةٌ یا فَرَسٌ جَبَّارٌ و به معنای بلند و دست نیافتنی است. خداوند از آن رو جبار است که دست نیافتنی، مافوق ادراک عقول، یا برتر از همه مخلوقات است. مشخص نیست که نخستین بار این رأی را کدام عالم اسلامی ابراز کرده، اما لغویانی چون ازهری و مرتضی زبیدی آن را به ابن انباری لغوی نسبت داده اند. به گفته ازهری برخی مراد از جبّار در آیه اِنَّ فِیهَا قَوماً جَبَّارِینَ را نیز برگرفته از همین تعبیر در عربی دانسته اند و معتقدند بنی اسرائیل به دلیل ترس از بلندی و قوت و درشت هیکلی دشمنان، به رغم فرمان الاهی از رفتن به جنگ با ایشان خودداری کردند. مفسران نیز این قوم جبار (دشمنان بنی اسرائیل) را قومی عظیم و درشت هیکل از نسل قوم عاد شمرده اند. از میان متکلمان اسلامی، قاضی عبدالجبار این رأی را به ابوعلی جبائی نسبت داده و بر آن صحه گذاشته است. به نظر می رسد ابن بابویه نیز در این جمله خود، «القاهرُ الّذی لایُنال» به همین معنا اشاره دارد. از این منظر، خداوند با صفات برتر و آیات قاهره خود بر تمام بندگان و مخلوقاتش برتری و علو دارد. ←← رای چهارم چهارمین رأی، که قرابت بسیار با دیدگاه پیشین دارد، الجبّار را به معنای عظیم، عالی و عظیم الشأن می داند ابن جوزی و فخررازی این دیدگاه را نخستین بار به ابن عباس نسبت داده اند. با این همه، بسیاری از عالمان شیعی چون طوسی ، طبرسی ،طریحی و مجلسی همواره الجبّار را معادلِ تعبیر «العظیم الشأن فی الملک و السلطان» قرار داده اند. مفسران و متفکرانی چون قشیری ، ابوحاتم رازی و فخررازی ، بدون ترجیح یکی از این اقوال، هر سه و گاه هر چهار دیدگاه را در کنار هم ذکر کرده و تمامی آنها را مقبول دانسته اند. به عقیده قُشیری ، چنانچه اسمی از اسمای الاهی، تاب معانی گوناگون داشته باشد، کسی که خداوند را به آن اسم بخواند، او را با تمام آن معانی ثنا گفته است. برخی متکلمان نیز با دقت در این معانی چهارگانه الجبّار، تفاوتهایی برای آنهابرشمرده اند، از جمله آنکه بنا بر دو دیدگاه نخست، الجبّار از صفات فعل و بر پایه معانی دیگر از صفات ذاتی خداوند است. با آنکه کاربرد جبار برای مخلوقات الاهی امری ناپسند می نماید، در نوشته های صوفیه گاه تأویلهایی در اتصاف بندگان به این صفت الاهی آمده است. معروف ترین آنها، توصیف غزالی از بندگان جبار است. بر این اساس، بنده جبار کسی است که از حد پیروی و تقلید بگذرد و به مرحله راهبری برسد، خلق را با هیئت و سیمای خود به پیروی خویش کشاند، به ایشان فایده رساند و از آنان بهره ای نبرد، تأثیر گذارد و اثر نپذیرد، و هر که او را ببیند از ملاحظه خود غافل شود. به نظر وی ، که فخررازی عینا آن را نقل کرده، فقط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به این رتبه دست یافته و این سخن پیامبر شاهدی است بر این امر: «اگر موسی بن عمران زنده بود، جز پیروی از من کاری نمی کرد، که من برترین فرزندان آدمم». فهرست منابع • قرآن. • ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث والاثر، چاپ محمود محمد طناحی و طاهر احمد زاوی، بیروت ۱۳۸۳/۱۹۶۳، چاپ افست قم ۱۳۶۴ ش. • ابن انباری،کتاب الاضداد، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، صیدا ۱۴۰۷/۱۹۸۷. • ابن بابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم ( ۱۳۵۷ ش ). • ابن جوزی، زادالمسیر فی علم التفسیر، چاپ محمدبن عبدالرحمان عبدالله، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷. • ابن عربی، کشف المعنی عن سرّ اسماءالله الحسنی، چاپ پابلو بینیتو، قم ۱۴۱۹. • ابن فارس، مجمل اللغة. • ابن قتیبه، غریب الحدیث، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸. • ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت ۱۴۱۲. • ابن منظور، لسان العرب. • ابوحاتم رازی، کتاب الزینة فی الکلمات الاسلامیة العربیة، چاپ حسین بن فیض الله همدانی، قاهره ۱۹۵۷ـ ۱۹۵۸. • محمدبن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۱۱، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره. • علی بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰. • عبدالملک بن عبدالله امام الحرمین، کتاب الارشاد الی قواطع الادلة فی اصول الاعتقاد، چاپ محمدیوسف موسی و علی عبدالمنعم عبدالحمید، مصر ۱۳۶۹/۱۹۵۰. •نورالدین محمدبن نعمة الله جزائری، فروق اللغات فی التمییز بین مفاد الکلمات، چاپ محمدرضوان الدایه، تهران ۱۳۷۵ش. • احمد بن علی جصاص، أحکام القرآن، چاپ عبدالسلام محمدعلی شاهین، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۴. • عبدالکریم بن ابراهیم جیلی، الکمالات الهیة فی الصفات المحمدیة، چاپ سعید عبدالفتاح، قاهره ۱۹۹۷. • خلیل بن احمد، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۹. • حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، چاپ محمدسیدکیلانی، تهران ( ۱۳۳۲ش ). • ابراهیم بن سری زجاج، تفسیر اسماءالله الحسنی، چاپ احمدیوسف دقاق، دمشق ۱۹۷۴. • عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی، اشتقاق اسماءالله، چاپ عبدالحسین مبارک، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶. • زمخشری، الکشاف. • هادی بن مهدی سبزواری، شرح الاسماء، او، شرح دعاءالجوشن الکبیر، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۳۷۵ ش. • محمد شوکانی، فتح القدیر، بیروت : دار احیاء التراث العربی. • عبدالرزاق بن همام صنعانی، تفسیرالقرآن، چاپ مصطفی مسلم محمد، ریاض ۱۴۱۰/۱۹۸۹. • طبرسی، مجمع البیان. • طبری، جامع البیان عن تاویل القرآن. • فخرالدین بن محمد طریحی، تفسیر غریب القرآن الکریم، چاپ محمد کاظم طریحی، قم: زاهدی . • طوسی، التبیان فی تفسیر القران. • محمد فؤاد عبدالباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، قاهره ۱۳۶۴، چاپ افست تهران ( ۱۳۹۷ ). • حسن بن عبدالله عسکری، الفروق اللغویة، قاهره، چاپ افست قم. • حسن بن یوسف علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، چاپ حسن حسن زاده آملی، قم ۱۴۰۷. • محمد بن محمد غزالی، المقصدالاسنی فی شرح معانی اسماءالله الحسنی، چاپ فضله شحاده، بیروت ۱۹۷۱. • محمد بن عمر فخر رازی، التفسیر الکبیر، قاهره، چاپ افست تهران. • محمد بن عمر فخر رازی، شرح اسماءالله الحسنی للرازی، و هو الکتاب المسمی لوامع البینات شرح اسماءالله تعالی و الصفات، چاپ طه عبدالرؤوف سعد، قاهره ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶، چاپ افست تهران ۱۳۶۴ ش. • یحیی بن زیاد فراء، معانی القرآن، ج۳، چاپ عبدالفتاح اسماعیل شلبی، ( قاهره ۱۹۷۲ )، چاپ افست تهران. • محمد بن یعقوب فیروزآبادی، ترتیب القاموس المحیط، چاپ طاهر احمد زاوی، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹. • قاضی عبد الجبار بن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۵، چاپ محمود محمد خضیری، قاهره ۱۹۶۵. • عبد الکریم بن هوازن قشیری، التحبیر فی التذکیر، چاپ ابراهیم بسیونی، قاهره ۱۹۶۸. • عبد الکریم بن هوازن قشیری، الفصول فی الاصول، چاپ ریچارد فرانک، در MIDEO، ش ۱۶ (۱۹۸۳). • علی بن محمد ماوردی، النکت و العیون : تفسیرالماوردی، چاپ عبدالمقصودبن عبدالرحیم، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲. • محمد باقر مجلسی، بحار الانوار. • محمد بن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهرالقاموس، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴. • محمد جواد مشکور، فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی، تهران ۱۳۵۷ ش. • مقاتل بن سلیمان، الاشباه و النظائر فی القرآن الکریم، چاپ عبدالله محمود شحاته، قاهره ۱۳۹۵/۱۹۷۵. • یاقوت حموی، معجم البلدان. • Encyclopaedia of religion and ethics , ed James Hastings, Edinburgh: T and T Clark, ۱۹۸۰-۱۹۸۱, sv "Giants" (by David MacRitchie); • Daniel Gimaret, Les noms divins en Islam , Paris ۱۹۸۸; • Josef Horovitz, Jewish proper names and derivatives in the Koran , Hildesheim ۱۹۶۴; J J Hurtak, "۷۲ expressions of the Divine in Hebrew - Aramaic", in The Academy for future science, ۸ Mar ۲۰۰۵ (Online (Available: http://www keysofenoch org/html) ۵ July); Reallexikon der Assyriologie , ed Erich Ebeling and Bruno Meissner, Berlin: Walter de Gruyter, ۱۹۳۲-۱۹۷۱; Martin R Zammit, A comparative lexical study of Qur , anic Arabic , Leiden ۲۰۰۲

[ویکی شیعه] جبّار از اسماء خداوند به معانی جبران کننده، باشکوه و صاحب قدرت و نفوذ است. این کلمه در قرآن کریم هم برای خدا و هم برای انسان به کار رفته است. مفسران معتقدند کاربرد جبار برای خدا مثبت و پسندیده و برای غیرخدا، ناپسند است. واژه جبار در برخی روایات و دعاها نیز استفاده شده است.
جبّار از اسماء خداوند است، مفسران آن را به جبران کننده، اصلاح گر زندگی موجودات، صاحب قدرت، دارای نفوذِ اراده و باعظمت و باشکوه معنا کرده اند. جبّار، صیغه مبالغه از جبر است و در لغت به معانی فشار و زور بر انجام کار خلاف میل و اراده، اصلاح، جبران و بهبود و نیز بلند و باشکوه است. گفته شده نخستین بار واصل بن عطا، عالم معتزلی، جبار را برای خدا به معنای جبران و اصلاح به کار برده است.
جبار در قرآن کریم، ۱۰ بار به کار رفته است یک مورد آن درباره خدا و ۹ مورد دیگر به عنوان صفت برای افراد ستمکار و ناصالح بکار رفته است. در آیه ۲۳ سوره حشر، این واژه همراه برخی دیگر از اسماء خداوند مانند عزیز و متکبر آمده است و در آیه بعدی، خداوند صاحب اسماء الحسنی (بهترین نام ها) معرفی شده است.

[ویکی الکتاب] معنی جَبَّارٍ: گردنکلفتی که با اراده خود بر مردم غالب گشته و آنان را اجبار میکند تا مطابق دلخواه او عمل کنند-بسیار اجبار کننده
معنی جَبَّارُ: کسیکه بردیگران علووعظمت وسلطنت داشته باشد-صیغه مبالغه از جبریعنی شکسته بند و اصلاح کننده -بسیار جبران کننده(از اسماء الهی)
معنی فِرْعَوْنَ: لقب پادشاه مصر-نام جبار و دیکتاتور نژاد قبط و پادشاه ایشان (منظور از کلمه فرعون در قرآن کریم فقط برای فرعون زمان موسی استفاده شده است)
ریشه کلمه:
جبر (۱۰ بار)

«جبّار» از مادّه «جَبْر» به کسی می گویند که از روی خشم و غضب می زند، می کشد و نابود می کند، و پیرو فرمان عقل نیست. به تعبیر دیگر، جبّار کسی است که دیگری را مجبور به پیروی خود می کند و یا می خواهد نقص خود را با ادعای عظمت و تکبر ظاهراً بر طرف سازد، هر گونه حقی برای خود بر مردم قائل است ولی هیچ حقی برای کسی بر خود قائل نیست، اینها همه از صفات بارز طاغوتیان و مستکبران در هر زمان است. ولی کلمه «جبّار» گاهی بر خداوند نیز اطلاق می شود که به معنای دیگری است و آن «اصلاح کننده موجود نیازمند به اصلاح» و یا «کسی که مسلّط بر همه چیز است» می باشد، جالب این که «جبّار» اشاره به صفت نفسانی یعنی روح سرکشی است.

[ویکی فقه] جبار (ابهام زدایی). واژه جبار ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: معانی• جبار (اسمای الهی)، به معنای بسیار جبران کننده و مرمّت بخش کاستی ها و شکستگی ها و از اسماء و صفات الهی• صورت فلکی جبار، از صور فلکی، به هیئت مردی در جنوب دایر ةالبروج، بر دو کرسی ایستاده و عصایی در دست و شمشیری بر کمر اعلام و اشخاص• جبار بن صخر انصاری، از حاضران در بیعت عقبه دوم
...

[ویکی اهل البیت] جبار (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
جبّار از «جَبْر» در اصل به معنای اصلاحگر احوال بندگان و جبران کننده برای آنها و رهاننده آنان از سختی ها و ضررها به خوشی ها و منفعت هاست. در اینجا از واژه «جبّار» که در وصف خدا آمده، استفاده شده است.
«هُوَ اللّهُ الَّذی لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ... الجَبّارُ... ». (سوره حشر(59) /23)

[ویکی فقه] جبار (اسمای الهی). جبّار به معنای بسیار جبران کننده و مرمّت بخش کاستی ها و شکستگی ها و از اسماء و صفات الهی می باشد.
جبّار صیغه مبالغه از «ج ـ ب ـ ر» ضد کسر و به معنای اصلاح ، اصلاح از راه قهر و غلبه و عظمت و برتری و استقامت یا برگرفته از اجبار به معنای قهر و غلبه و اکراه است که جبر نیز گاهی در آن استعمال می شود؛ مانند جبر در برابر تفویض، بنابراین جبار کسی است که کار او اصلاح بسیار یا نفوذ او آشکار، حکم او غالب و امر او برتر است و نیز کسی یا چیزی است که بر اثر عظمت و بلندی، از دسترس دور است، چنان که به نخل، اسب، شتر و مرد بلند قامت و عظیم الجثه به ترتیب «نخلة جبّارة»؛ «فرس جبّار»؛ «ناقة جبّارة» و «رجل جبّار» گفته می شود.
کاربردهای قرآنی و روایی
الجبّار، از اسمای حسنای الاهی است.
← در قرآن
جبار مانند واژه جبروت از جبر به معنای تلافی و تدارک اشتقاق یافته و هرگز از جبر به معنای اضطرار گرفته نشده است، آن گونه که اشاعره پنداشته اند که بندگان در افعال خویش مجبورند. در هیچ جای قرآن نیز نیامده است که خدا بر چیزی اجبار می کند، بلکه در قرآن از قاهریت او نسبت به بندگانش: «و هُوَ القاهِرُ فَوقَ عِبادِهِ» و نیز از مسخر بودن همه چیز تحت فرمان و امر او: «والشَّمسَ والقَمَرَ والنُّجومَ مُسَخَّرتٍ بِاَمرِهِ» سخن به میان آمده است. بنابراین جبار بودن خداوند بدین معناست که او نقصان ذاتی ماهیات را که مقتضی روی آوردن آن ها به سوی عدم است با وجود بخشیدن به آن ها و نیز قوه ذاتی مواد را که موجب نابودی و هلاک آن هاست با فعلیت بخشیدن به آن ها تدارک و سرانجام هر کاستی و کمبودی را جبران و هر شکستگی را ترمیم می کند، چنان که در اسم دیگری خداوند «جابر العَظْم الکَسیر» یعنی ترمیم کننده استخوان شکسته خوانده شده، چه جابر نیز مانند جبّار از جبر به معنای تلافی مشتق شده است.
توضیح بار منفی الجبار
...

جدول کلمات

متکبر ، سرکش ، مسلط ، قادر

پیشنهاد کاربران

یک مرد پاک و بی عیب، باغیرت و جذاب، مهربان و دلسوز


مستبد

باجبروت

قدرتی عظیم که بر همه مسلط است ودتنها تصمسن گیرنده است

یکی از صفات خداوند

ریشه کلمه جبار ، جبر است؛
جبر متضاد اختیار است؛
جبر یعنی آنچه انجامش دراختیار ماو تحت اراده ما نباشد؛
جبر کاری است که انجامش توسط توانمندی است که توانمندتر از ماست؛
جبر هم میتواند خیر ونیکی باشد هم شر و بدی؛
جبار صیغه مبالغه است ، یعنی بسیار جبر کننده ؛ حال اگر انسان قدرتمند ی به زیر دستانش ظلم کند اوراجبار می نامند یعنی بسیار ستمگر؛
این کلمه 10 بار در قرآن آمده که9 بار آن بر غیر. خداوند اطلاق شده و بار معنائی آن منفی است و 1 بار بعنوان صفت خداوند آورده شده ( سوره حشر آیه23 ) که به معنای جبران کننده ، ترمیم کننده ، و نیز به معنای با شکوه وجبروت است. . . . .

هوالعلیم


هوالعلیم
بسیار جبران کننده؛
وبسیار ترمیم کننده، از صفات بارى تعالی ؛
وبسیار ستمگر، ازصفات بندگان ظالم


هوالعلیم

ریشه کلمه جبار ، جبر است؛
جبر متضاد اختیار است؛
جبر یعنی آنچه انجامش دراختیار ماو تحت اراده ما نباشد؛
جبر کاری است که انجامش توسط توانمندی است که توانمندتر از ماست؛
جبر هم میتواند خیر ونیکی باشد هم شر و بدی؛
جبار صیغه مبالغه است ، یعنی بسیار جبر کننده ؛ حال اگر انسان قدرتمند ی به زیر دستانش ظلم کند اوراجبار می نامند یعنی بسیار ستمگر؛
این کلمه 10 بار در قرآن آمده که9 بار آن بر غیر. خداوند اطلاق شده و بار معنائی آن منفی است و 1 بار بعنوان صفت خداوند آورده شده ( سوره حشر آیه23 ) که به معنای جبران کننده ، ترمیم کننده ، و نیز به معنای با شکوه وجبروت است. . . . .

هوالعلیم

از روی اجبار

باجبروت باعظمت. . . سوره ی حشرآیه 22
لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿٢١﴾ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ﴿٢٢﴾ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿٢٣﴾ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٢٤﴾



معنی
جبار =بخشنده

معنی جبار =ضالم
معنی رحمان =مهربان و بخشنده

ستم ران. [ س ِ ت َ ] ( نف مرکب ) ستم کننده :
شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگر
ایام دجال دگر گرگ ستم ران پرورد.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 468 ) .

جبار
همان کلمه گابار است
از دیدگاه دوست داران گاو ( گاو پرستان ) به معنی ظالم و ستمکار است آنکه به گاو بی احترامی می کند و بار با گاو حمل می کند و گاو را قربانی می کند.
از دیدگاه مهرپرستان آنکه با گاو بارکشی می کند و گاو را قربانی می کند توانا و بزرگ است و به همین خاطر گابار معنی پسر جوان نیز می دهد.

مسلط. یکی از ویژگی های خداوند تعالی


کلمات دیگر: