مترادف جبار : بیدادگر، جابر، ستم پیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، قاهر، قهار
متضاد جبار : دادگر
برابر پارسی : ستمکار، بیدادگر، ستمگر
powerful, tyrannical, almoghty, [n.] tyrant, oppressor, [astr.]the Orion
despot
(تلفظ: jabbār) (عربی) از صفات خداوند ؛ یکی از صورتهای فلکی ؛ پادشاه و حاکمی که سلطه و قدرت دارد.
بیدادگر، جابر، ستمپیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، قاهر، قهار ≠ دادگر
صورت فلکی باشکوهی واقع در استوای آسمان که به شکل مردی شکارچی تصور میشود
جبار. [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است در ارض غطفان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جبار. [ ج َ ] (ع اِ) صحن صحرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن الحکم السلمی ... مدائنی و ابن سعد او را در زمره ٔ کسانی که بر حضرت رسول (ص ) وارد شدند ذکر کرده اند. (الاصابة فی تمییز الصحابه ).
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) انصاری . رجوع به جباربن صخربن امیه شود.
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) قریه ای از قرای یمن است . (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).
جبار. [ ] (اِخ ) کودک زمین . (سفر پیداش 10:8 و 9) قصد ازستمکاران و جورپیشه گان و بزه کاران و درازقدان و پهلوانان باشد. جباران قبل از طوفان . (سفر پیدایش 6:4) مثل تیلتانیانی که در علم اساطیر یونان مذکورند بسیار زورمند و با نیرو بوده اند اما عناقیان که در قدیم ساکنان حبرون بودند در زورمندی و توانائی معروف و اسرائیلیان همواره از ایشان بیمناک بودند چنانکه جاسوسان ایشان گفتند که همانا ما در نظر آنان چون ملخ مینمودیم ؛ و همین نشان و دلیلی است که عناقیان چه پایه ٔبلند و تا بچه پایه زورمند و توانا بوده اند. و از پهلوانان ایشان یکی عوج شهریار پاشان . (سفر تثنیه 3:11). و دیگری جالوت است . (اول سموئیل 17:4). و در آن زمان بعضی دیگر هم به بلندی و نیرومندی شهره بودند. ملاحظه در ایلیون و رفائیان وزمیان (شود). و چون خدای تعالی نیز بزرگ و منبع توش و توان است همانا او را جبار گویند و همچنین برجی را در فلک که دارای 80 ستاره است در نیم کره ٔ جنوبی در نیمه ٔ تشرین ثانی دیده شود جبار گویند. (ایوب 38:31) (از قاموس کتاب مقدس ).
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن سُلمی یا سَلمی ابن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعة کلابی . ابن سعد گوید وی مشرک بود و با عامربن طفیل بر پیامبر (ص ) وارد شد و اسلام آورد. روایات دیگری درباره نحوه ٔ اسلام آوردن او وارد شده است . (از الاصابه فی تمییز الصحابة). و رجوع به عیون الاخبار و امتاع الاسماع و عقدالفرید ج 1 ص 187 شود.
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن صخربن امیةبن خنسأبن سنان بن عبیدبن عدی بن غنم بن کعب بن سلمة انصاری و سلمی مکنی به ابی عبداﷲ صحابی است . موسی بن عقبه بنقل ابن شهاب او را از اصحاب عقبه و ابوالاسود از مردم بدر دانسته اند. وی خراص (کسی که مقدار محصولات زراعتی ومیوه و غیره را بتخمین معلوم میکند) اهل مدینه بود.گویند وقتی که عمر یهودیان خیبر را اخراج کرد با جباربن صخر که خراص اهل مدینه بود بدانسوی شد و این شخص بحساب آنان رسیدگی کرد. بعضی روایات نیز از او آورده اند. (از الاصابه فی تمییزالصحابه ). رجوع به تاریخ الخلفاء ص 112 و امتاع الاسماع ص 47، 92، 328، 444 شود.
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن الحارث . صحابی است . (منتهی الارب ). حضرت رسول (ص ) او را عبدالجبار گفته است . (از منتهی الارب ). پیامبر (ص ) را خبر آوردند که گروهی از طائفه ٔ بنی ثعلبةبن سعدبن ذبیان و از طائفه ٔ بنی محارب بن خصفةبن قیس در ارتفاعات ذی امر گرد آمده اند تا به آنحضرت حمله برند بدینجهت روز پنجشنبه هیجدهم ربیعالاول یا در بیست و پنجم این ماه یا در محرم به اختلاف اقوال با جمعی در حدود چهارصد و پنجاه تن از مدینه خارج و بدانسوی رهسپار شد. در ناحیه ٔ ذی القصه مردی بنام جبار از طائفه ٔ بنی ثعلبة بدست سپاهیان رسول (ص ) گرفتار شد و آنان را به پناهگاهها و مواضع طائفه ٔ خود هدایت کرد و اعراب نیز بطرف کوهها فرار کردند... (از امتاع الاسماع ج 11).
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاته چناربخش نوخندان شهرستان دره گز. در چهل هزارگزی شمال باختری نوخندان در سر راه مالرو عمومی واقع شده و محلی کوهستانی و معتدل است . و 121 تن سکنه ٔ شیعی مذهب و ترک زبان دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه است . شغل اهالی زراعت و راه فرعی بشوسه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) سُلمی یا سَلمی . رجوع به جباربن سلمی بن مالک شود و نیز رجوع به جباربن صخربن امیه شود.
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) مؤلف امتاع الاسماع چنین آرد: مردی از طائفه ٔ بنی ثعلبةبن سعدبن ذبیان است . وی در غزوه ٔ ذی امر بدست اصحاب رسول (ص ) گرفتار شد.
منوچهری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
مولوی .
جبار. [ ج َب ْ با ] (ع اِ) لقب ملوک روم . (از مفاتیح ). ج ، جبابرة.
جبار. [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) بری از چیزی ، یقال «انا منه خلاوة و جبار»؛ یعنی از آن بری هستم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). || باطل و رایگان . (منتهی الارب ). الهدر. (اقرب الموارد). یقال : «ذهب دمه جباراً»؛ یعنی خونش بهدر شد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و در حدیث است المعدن جبار؛ یعنی مزدوری که کان میکند اگر در زیر آن بمیرد مستأجر را دیت لازم نیاید. (اقرب الموارد) (آنندراج ). قتلی که در آن قصاص نباشد. || تباه . هلاک . (منتهی الارب ). || توجبه (سیلاب ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیل . (شرح قاموس ). || نام روز سه شنبه در قدیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نامی است سه شنبه را. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ).
جبار. [ج ِ ] (ع اِ) سه شنبه ... جُبار. رجوع به جُبار شود.
رودکی .
منوچهری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ولید (از کتاب النقض ص 66).
ناصرخسرو.
سنائی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
مولوی .
؟ (از معجم البلدان ).
ابن میاده (از معجم البلدان ).
۱. ستمگر؛ ظالم: ◻︎ ستمکاران و جباران بپوشیدند از سهمت / همه سرها به چادرها، همه رخها به معجرها (منوچهری: ۴).
۲. از صفات باریتعالی.
۳. (اسم) (نجوم) از صورتهای فلکی در نیمکرۀ جنوبی شامل چندین ستاره بهصورت مردی چماقبهدست با حمایل و شمشیر که دو ستارۀ آن یدالجوزا و ابطالجوزا از ستارگان قدر اول میباشد.
۴. [قدیمی] پادشاه مسلط، قاهر، و قادر.
۵. [قدیمی] متکبر: ◻︎ هست جبار ولیکن متواضع گهِ جود / متواضع که شنیدهست که جبار بُوَد؟ (منوچهری:۳۰۷).
قتلی که قصاص یا دیه ندارد.
ستمکار، ستمگر