کلمه جو
صفحه اصلی

پیچیدگی


مترادف پیچیدگی : ابهام، اشکال، پیچش، تعقید، دشواری، غموض

فارسی به انگلیسی

contortion, twist, wrap, knottiness, intricacy, strabismus, abstruseness, complexity, complication, elaborateness, involvement, tangle, warp, [fig.] knottiness

contortion, twist, warp, [fig.] knottiness, intricacy


abstruseness, complexity, complication, elaborateness, intricacy, involvement, tangle


فارسی به عربی

اسهاب , تعقید , متاهة

مترادف و متضاد

crank (اسم)
خم، پیچیدگی، میل لنگ، هندل، دسته محور، بست زانویی، ادم پست فطرت، محوردار کردن

swathe (اسم)
نوار، فتق بند، پیچیدگی، راه باریک، اثر ماشین چمن زنی، ردیف باریک

crankle (اسم)
خمیدگی، پیچ و خم، پیچیدگی

twist (اسم)
پیچ، پیچیدگی، تاب، پیچ خوردگی، نخ یا ریسمان تابیده

labyrinth (اسم)
پلکان مارپیچ، پیچیدگی، شکنج، دخمه پرپیچ و خم، لابیرنت، ماز، چیز بغرنج

warp (اسم)
تار، ریسمان، پیچیدگی، پیچ و تاب

elaboration (اسم)
جزئیات، پیچیدگی

clubfoot (اسم)
پیچیدگی، کج پا، کجی

complexity (اسم)
پیچیدگی، بغرنجی، درهمی، هم تافتی

complication (اسم)
سختی، پیچیدگی، بغرنجی

convolution (اسم)
حلقه، پیچ، پیچیدگی

intricacy (اسم)
پیچیدگی، بغرنجی، ریزه کاری، تودرتویی

complicacy (اسم)
پیچیدگی، بغرنجی، کار پیچیده

furl (اسم)
پیچ، پیچیدگی، طومار

contortion (اسم)
پیچیدگی، شکنج

crankiness (اسم)
پیچیدگی

intorsion (اسم)
پیچیدگی، پیچش، انعطاف، پیچش ساقه

plexus (اسم)
پیچیدگی، شبکه، چیزهای درهم پیچیده

knotting (اسم)
پیچیدگی

refractile (اسم)
پیچیدگی

ابهام، اشکال، پیچش، تعقید، دشواری، غموض


فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت پیچیدهالتوا ئخمیدگی تاب : لوائ الحیه پیچیدگی مار. یا پیچیدگی آواز. طنین آن انعکاس آن . یا پیچیدگی پا . پیچیدگی قوزک . یا پیچیدگی چشم.کاری.یا پیچیدگی زبان . گرفتگی زبان بهنگام تکلم لکنت زبان : تا هست حرف زلف تو سر داستان ما پیچیدگی برون نرود از زبان ما. ( دانش ) یا پیچیدگی در سخن ( کلام مطلب ) . ایهام غموض تعقید روشن نبودن آن . یا پیچیدگی عضله.خوب رستن آنضخمی ماهیچه. یا پیچیدگی عضو. ناراستی آن تاب داشتن آن رگ برگ شدن .یا پیچیدگی قوزک . پیچیدگی پا التوائ قوزک .

وضعیتی ناشی از برهم‌کنش اجزای پرشماری که به‌دلیل غیرخطی بودن بازخوردهای چرخه‌ای ذاتی، سبب دشواری‌هایی در تحلیل‌های خطی یا تقلیل‌گرا می‌شود


لغت نامه دهخدا

پیچیدگی. [ دَ / دِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی پیچیده. التواء. عطف. گشتگی. گردش. تاب. خمیدگی. قبیل ؛ بسوی نرانگشت بودن پیچیدگی سر کفش. ( منتهی الارب ). لواءالحیة؛ پیچیدگی مار. لفف ؛ پیچیدگی رگ در بازوی کارکننده چنانکه از کار معطل سازد. معص ؛ پیچیدگی پی پای گویا پی کوتاه میگردد یا کج شود. پس بدست درست کنند آن را. کشف ؛ پیچیدگی دمغزه اسب. دَث ؛ پیچیدگی در بدن. ( منتهی الارب ). چنگلوکی پا؛ پیچیدگی پا. پیچیدگی قوزک : التواء مفاصل ؛ پیچیدگی آن.
- پیچیدگی آواز ؛ طنین. انعکاس صدا .
- پیچیدگی چشم ؛ کاژی .
- پیچیدگی در سخن یا کلام یا مطلب یا موضوع با عبارت ؛ ابهام. غموض. اغلاق . تعقید. روشن نبودن آن.
- پیچیدگی زبان ؛ گرفتگی زبان گاه تکلم. لکنت زبان. چنانکه حرف صاف نتواند زد. ( از آنندراج ) :
تا هست حرف زلف تو سر داستان ما
پیچیدگی برون نرود از زبان ما.
دانش.
لخلخانیة؛ پیچیدگی و درهم آمیختگی گفتار. ( منتهی الارب ).
- پیچیدگی عضله ؛ خوب رستگی آن. ضخمی ماهیچه.
- پیچیدگی عضو ؛ ناراستی آن. تاب داشتن آن.
- پیچیدگی کردن با کسی ؛پیچیدن با وی. بدرفتاری کردن با او. سخت گرفتن با او.

فرهنگ عمید

حالت و چگونگی پیچیده، پیچیده بودن.

دانشنامه عمومی

پیچیدگی (Complexity) همواره نقشی عمده و پراهمّیّت در همهٔ زمینه های علمی و فنّی بر عهده داشته است. هرچند بشر از آغاز تا به امروز، به صورتی پیوسته با این مشکل بزرگ دست به گریبان بوده است، امروزه، ظهور و نمود پیچیدگی رشد و شیوعی چنان روزافزون و سریع به خود گرفته است، که بسیاری، قرن جدید میلادی را سدهٔ پیچیدگی نام نهاده اند.
نظریّه بی نظمی ها
فراکتال ها
موجک ها
هوش ماشینی
علوم نرم
زیست شناسی سیستم ها
خودسازمان یابی
با آنکه هنوز تعریف فراگیر وعامّی برای این پدیدهٔ همه جاگیر و عام میسّر نگردیده است، شاید، رایج ترین تعریف تقریبی پیچیدگی را بتوان این گونه بیان کرد:
هرگاه مجموعه ای متشکّل از عوامل متعدّد و گوناگون، در مقیاس های متفاوت، با اتّکاء و وابستگی ذاتی و جدایی ناپذیر عوامل بر همدیگر وجود داشته باشد، و بالاتر از همهٔ این ها، اگر نشود با حذف و قطع برخی از مؤلّفه ها و اعضاء، به کوچک تر ساختن آن مجموعه پرداخت، با پیچیدگی روبرو هستیم. همچنین، غیرخطّی بودن رفتار مجموعه در همهٔ مقیاس ها از شرایط لازم برای وجود پیچیدگی ست. شایان اشاره و تأکید است، که آثاری از گونهٔ حیات و زنده بودن نیز از خصائص بارز در بیشتر پدیده های پیچیده است.
نمونه های بسیار رایج این پدیده را می شود از بدن موجودات زنده، تا بیشه ای که در آن حیوانات فراوان، از خیلی کوچک، تا خیلی بزرگ، زندگی می کنند، تا جریان های آشفته در دینامیک سیّالات و موارد مشابه دیگر شاهدآورد.

فرهنگستان زبان و ادب

{complexity} [آینده پژوهی و آینده نگری] وضعیتی ناشی از برهم کنش اجزای پرشماری که به دلیل غیرخطی بودن بازخوردهای چرخه ای ذاتی، سبب دشواری هایی در تحلیل های خطی یا تقلیل گرا می شود

پیشنهاد کاربران

درهمی ، درهم بودن


کلمات دیگر: