مترادف طحال : اسپرز، سپرز
برابر پارسی : سپُرز، اسبل، سپرز
splenalgia
milt, spleen
اسپرز، سپرز
طحال . [ طَ ](ع اِ) نام گیاهی است .
طحال . [ طِ ] (اِخ ) موضعی است مر بنی غبر را. منه المثل : ضیعت البکار علی طِحال ؛ در حق شخصی گویند که طلب کند حاجت را از شخصی که بدی رسانده باشد او را. اصله ان سویدبن ابی کاهل ، عیر بنی عبر بقوله :
من سره النیک بغیر مال
فالغبریات علی طحال .
ثم اسرسوید، فطلب الی بنی غبران یعینوه فی فکاکه ، فقالوا له ذلک . (منتهی الارب ). || پشته ای است در حمی ضریة. (معجم البلدان ج 6ص 30).
طحال . [ طِ ] (اِخ ) نام سگی است . (منتهی الارب ).
طحال . [ طُ ] (ع اِ) بیماریی است که در سپرز بهم رسد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد).
طحال . [ طِ ] (ع اِ) سپرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (زمخشری ). اسپرز. ج ، طُحُل . گویند اسب سپرز ندارد، و این مثل است در شتابروی ، چنانکه گویند: شتر مراره ندارد؛ یعنی بددل است . (منتهی الارب ). اسبل . رجوع به سپرز شود. شیخ الرئیس گوید: طِحال : عضویست غیرحساس . (قانون چ تهران ص 17، 72). نیکوترین سپرز آن بود که از حیوان فربه گیرند، از بهر آنکه بدی بوی آن کمتر از لاغر بود. شیخ الرئیس گوید: بهترین سپرزها سپرز خوک بود. معذلک کیموس وی بد بود و طبیعت وی گرم و خشک بود، و در وی قبض بود، و خون سودائی ازوی متولد شود، و وی دیر هضم شود، سبب عفونتی که دارد اولی آن بود که با روغن بسیار و پیه پخته کنند، و بر سر وِی شراب صافی و رقیق یا سرکه و کبر خورند. (اختیارات بدیعی ). غلیظ و کثیف و مولد سودا، و ذرور خون او که خشک کرده باشند، قاطع نزف الدم جراحات تازه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). طحال بپارسی سپرز و بترکی طلاق گویند. بهترینش آن بود که از حیوان فربه گیرند. طبیعتش گرم است در اول و گویند سرد و خشک است در دوم ،شکم ببندد و خون سوداوی از او تولد کند، و مصلحش روغن و سرکه ٔ کبر است . طحال را به پارسی سپرز و بهندی تِلّی نامند. ماهیت آن : معروف است که عضوی است نرم سخیف کبودرنگ واقع در جانب چپ زیر قلب ، و آن ادویه ٔ سودا متولد در کبد است برای ریختن قدری از آن بعد دفعفضول از معده بر فم معده ، و از معده جهت انتباه آن به جوع برای دباغت معده ، و داخل شدن قدری از آن در خون برای تغذیه ٔ بعض اعضاء صلبیه ، چنانچه بتفصیل در کلیات فن طب مذکور است ، و تکون آن از دم سوداوی است وآنچه میگویند فرس طحال ندارد، نیست چنین ، مانند آنکه میگویند که شتر زهره ندارد، آن مثل است برای سرعت و جلادت فرس ، و عدم جرأت و جسارت شتر، بهترین آن (طحال ) حیوان فربه جوان اهلی است . جهت آنکه ردائت آن کمتر است از حیوان پیربری . و شیخ الرئیس گفته : بهترین همه ٔ طحال خنزیر است . و طحال طیور بدترین همه . طبیعت آن : بارد یابس . افعال و خواص آن بطی ءالهضم ، ردی ءالکیموس مولد خون سوداوی و ذرور و خشک خون آن ملصق و قاطع نزف الدم جراحات تازه ، مصلح ردائت آن خالص کردن از عروق ، و با روغن بسیار دنبه و پیه پختن ، و بالای آن شراب رقیق آشامیدن است . بدان که از اعضای مفرده است ، یعنی در بدن هر حیوانی از یک طحال بیش نیست ، ولکن اطبای فرنگ میگویند که بندرت متعدد نیز دیده شده ، و دربدن بعضی حیوانات تا پنج عدد. شنیده شده که اطبای فرنگ شکم سگی را شکافتند در جوف آن پنج عدد طحال یافتند و نیز شنیده شده که طحال سگی را بریده برآوردند، و باز آنرا ملتئم ساختند و آن سگ تا مدتی زنده بود. (مخزن الادویه ). باردٌ یابس فی الثالثة. یکون عن الخلط السوداوی ، ردی الغذاء، فاسدالکیموس ، لایتناول منه الاماله فائدةٌ مخصوصة، و هو مذکور عند اصوله . (ضریر انطاکی ج 1 ص 237). رجوع به همان کتاب ج 2 ص 154 شود.
- عِظَم ِ طحال ؛ بزرگ شدن سپرز.
تکیه ای: esporz
طاری: -------
طامه ای: esbol
طرقی: espol
کشه ای: sebarz
نطنزی: esbol