کلمه جو
صفحه اصلی

کبد


مترادف کبد : جگر

برابر پارسی : جگر

فارسی به انگلیسی

liver

فارسی به عربی

کبد

عربی به فارسی

جگر , کبد , جگر سياه , مرض کبد , ناخوشي جگر , زندگي کننده


مترادف و متضاد

liver (اسم)
کبد، جگر، جگر سیاه، زندگی کننده

فرهنگ فارسی

جگربه معنی میانه چیزی هم میگویند
( اسم ) جگر جمع : اکباد کبود .
کوهیست سرخ مربنی کلاب را

فرهنگ معین

(کَ بَ ) (اِ. ) = کبید: ماده ای که با آن لحیم کنند، لحام .
(کَ بِ ) [ ع . ] (اِ. ) جگر، جگر سیاه .

(کَ بَ) (اِ.) = کبید: ماده ای که با آن لحیم کنند، لحام .


(کَ بِ) [ ع . ] (اِ.) جگر، جگر سیاه .


لغت نامه دهخدا

کبد. [ ک َ ] (اِ) لحیم زرگری و مسگری را نیز گویند و آن چیزی باشد که مس و طلا و نقره و امثال آن را بدان پیوند کنند. (برهان قاطع چ معین ). لحیم که مسینه و رویینه بدان پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی ). || فربه باشد که در مقابل لاغر است (برهان ). در لغت فرس ص 85 آمده : کبد لحیم باشد، دقیقی (طوسی ) گفت :
از آنکه مدح تو گوید درست گویم و راست
مرا بکار نیاید (نباید. دهخدا) سریشم و کبدا.
و مراد از لحیم بهم پیوستن (سیم و زر) است ولی فرهنگ نویسان «لحیم » را بمعنی دیگر آن که «گوشت ناک و مرد باگوشت ». (منتهی الارب ) باشد، گرفته معنی فربه را برای آن قایل شده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || بمعنی سریشم هم آمده است و آن چیزی است که درودگران استخوان و چوب را با آن به هم بچسبانند. (برهان ). سریشم باشد که بدان بر کاغذ مهر کنند. (اوبهی ). این معنی را هم از بیت دقیقی مذکور در فوق استنباط کرده اند و کبد را مترادف سریشم گرفته اند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || شتاب و تعجیل . (برهان ).


کبد. [ ک َ ] (ع مص ) بر جگر کسی زدن . (منتهی الارب ). چیزی بر جگر زدن . (زوزنی ). بر کبد کسی زدن وبقولی اصابت به کبد کسی . (از اقرب الموارد). || آهنگ کسی نمودن . (منتهی الارب ). آهنگ کاری کردن . (از اقرب الموارد). || دشوار گردیدن سرما بر قوم و تنگ کردن آنها را. (منتهی الارب ). تنگ گرفتن سرما بر قومی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


کبد. [ ک َ / ک َ ب َ ] (ص ) گوشت آور و فربه . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). فربه باشد که در مقابل لاغر است . (برهان ) .


کبد. [ ک َ / ک ِ ] (ع اِ) جگر و گاه مذکر آید. ج ، اکباد و کُبود. (منتهی الارب ). || امعائی که برای جدا کردن صفرا درست شده ، مؤنث است و فراء گفته مذکر و مؤنث در آن یکسان است . ج ، اکباد، کبود. و جمع اخیر کم آمده است . (از اقرب الموارد).


کبد. [ ک َ ب َ ] (ع مص ) دردناک گردیدن جگر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بزرگ شدن شکم . (ناظم الاطباء).


کبد. [ ک َ ب ِ ] (اِخ ) کوهی است سرخ مر بنی کلاب را. || سر کوهی است مر غنی را. (منتهی الارب ).
- کبدالحصاة ؛ شاعری است . (منتهی الارب ).
- کبدالوهاد ؛ موضعی است به سماوه . (منتهی الارب ).


کبد. [ ک َ ب ِ ] (اِخ ) لقب عبدالحمیدبن ولید، محدث است ، جهت گرانی جسم وی . (منتهی الارب ).


کبد. [ ک ِ ] (ع اِ) رجوع به کَبد شود.


کبد. [ ک َ ب َ ] (ع اِمص ) بزرگی شکم . (منتهی الارب ). || (اِ) سختی و دشواری . منه قوله تعالی : لقد خلقنا الانسان فی کبد. (منتهی الارب ). رنج و سختی معیشت . (ترجمان علامه جرجانی ص 81) :
عاشق رنج است نادان تا ابد
خیز و «لااقسم » بخوان تا «فی کبد»
از کبد فارغ شدم با روی تو
وز زبد صافی شدم در جوی تو.

مولوی .


آن بخاری نیز خود بر شمعزد
کشته بود از عشقش آسان آن کبد.

مولوی .


|| هوا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میانه ٔ ریگ توده . (منتهی الارب ). || میانه ٔ آسمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) : در اول ماه جمادی الاخر بسال چهارصد و نود ونه در آسمان علامتی پدید آمد هر شبی نماز شام پدید آمدی تا نیم شب یا زیادت چون ستونی یا مهتر از روی زمین تا به کبد آسمان آن سرکه به زمین بودی پیوسته بایستاده بودی رنگ آن سفید بودی یک ماه پیوسته همچنین بودی تا گم شد. (تاریخ سیستان ).

کبد. [ ک َ ] ( ع مص ) بر جگر کسی زدن. ( منتهی الارب ). چیزی بر جگر زدن. ( زوزنی ). بر کبد کسی زدن وبقولی اصابت به کبد کسی. ( از اقرب الموارد ). || آهنگ کسی نمودن. ( منتهی الارب ). آهنگ کاری کردن. ( از اقرب الموارد ). || دشوار گردیدن سرما بر قوم و تنگ کردن آنها را. ( منتهی الارب ). تنگ گرفتن سرما بر قومی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

کبد. [ ک َ / ک ِ ] ( ع اِ ) جگر و گاه مذکر آید. ج ، اکباد و کُبود. ( منتهی الارب ). || امعائی که برای جدا کردن صفرا درست شده ، مؤنث است و فراء گفته مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ج ، اکباد، کبود. و جمع اخیر کم آمده است. ( از اقرب الموارد ).

کبد. [ ک ِ ] ( ع اِ ) رجوع به کَبد شود.

کبد. [ ک َ ب َ ] ( ع اِمص ) بزرگی شکم. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) سختی و دشواری. منه قوله تعالی : لقد خلقنا الانسان فی کبد. ( منتهی الارب ). رنج و سختی معیشت. ( ترجمان علامه جرجانی ص 81 ) :
عاشق رنج است نادان تا ابد
خیز و «لااقسم » بخوان تا «فی کبد»
از کبد فارغ شدم با روی تو
وز زبد صافی شدم در جوی تو.
مولوی.
آن بخاری نیز خود بر شمعزد
کشته بود از عشقش آسان آن کبد.
مولوی.
|| هوا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || میانه ریگ توده. ( منتهی الارب ). || میانه آسمان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) : در اول ماه جمادی الاخر بسال چهارصد و نود ونه در آسمان علامتی پدید آمد هر شبی نماز شام پدید آمدی تا نیم شب یا زیادت چون ستونی یا مهتر از روی زمین تا به کبد آسمان آن سرکه به زمین بودی پیوسته بایستاده بودی رنگ آن سفید بودی یک ماه پیوسته همچنین بودی تا گم شد. ( تاریخ سیستان ).

کبد. [ ک َ / ک َ ب َ ] ( ص ) گوشت آور و فربه. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). فربه باشد که در مقابل لاغر است. ( برهان ) .

کبد. [ ک َ ب َ ] ( ع مص ) دردناک گردیدن جگر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بزرگ شدن شکم. ( ناظم الاطباء ).

کبد. [ ک َ ب ِ ] ( ع اِ ) میانه چیزی. || شکم و درون بتمامی. || معظم هر چیز. || ما بین دو طرف علاقه کمان. || به اندازه یک ذراع از میان کمان یا قبضه آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): یقال ضع السهم علی کبدالقوس. ( منتهی الارب ). || پهلو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و یقال للاعداء سودالاکباد کما یقال لهم صهب السبال و ان لم یکونوا کذلک کقوله : هم الاعداء و الاکباد سود. ( اقرب الموارد ). || وسط آسمان. ( دزی ج 2 ص 437 ). کَبَد. کبداء. رجوع به کبد و کبداء شود.

کبد. [ ک َ ب ِ ] (ع اِ) جگر. ج ، اَکباد و کُبود. (منتهی الارب ). رجوع به جگر شود.
- ام ّ وجعالکبد ؛ گیاه باریکی است که میش آن را دوست دارد، گلش خاکی رنگ و در غلاف مدوری است ، برگهایش بسیار ریز و خاکی رنگ می باشد. (از اقرب الموارد). افنیقطس است و مؤلف جامع بغدادی غیر آن دانسته است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- کَبد الارض ؛ زر و سیمی که در کانهای زمین است . (اقرب الموارد).
- کبدالایل ؛ جگر گاو کوهی و بز کوهی . چون شرحه کنند و دارفلفل و فلفل سپید خرد کرده بر آن پاشند و بر آتش بریان کنند و رطوبت آن در چشم کشند شب کوری را زایل گرداند و ابتداء در فرو آمدن آب بغایت مفید بود. (اختیارات بدیعی ).
- کبدالحمار ؛ جگر خر. چون بریان کنند و بناشتا بخورند مصروع را مفید بود. (اختیارات بدیعی ).
- کبد الخنزیرالبری ؛ جگرخوک صحرایی . چون در سرکه نهند و بخورند گزیدگی جانوران را نافع بود. (اختیارات بدیعی ).
- کبدالضأن ؛ جگر میش گوسفند. چون بریان کنند و بخورند نافع بود جهت کسی که لینت در طبیعت وی بود حبس کند. (اختیارات بدیعی ).
- کبدالطیر ؛ نیکوترین جگر مرغها جگر بط فربه نیکو بود یا مرغ خاصه چون علف وی فواکه پخته ٔ شیرین داده باشند و طبیعت آن گرم و تر بود و خونی محمود از وی متولد شود و مصلح آن زیت و نمک بود. (اختیارات بدیعی ).
- کبدالکلب الکلب ؛ جگر سگ دیوانه . نافع بود کسی را که گزیده باشد چون بریان کرده بخورند منع ترسیدن از آب خوردن بکند و شفا بخشد. اختیارات بدیعی ).
- کبدالمعز ؛ جگر بز. شبکوری را نافع بود و خوردن و برطوبت آن کحل کردن چون بریان شود، و سر بر بخار آن داشتن همین عمل کند. (اختیارات بدیعی ).
- کبدالوزغه ؛ جگر وزغه . چون بر دندان کرم خورده نهند درد ساکن گرداند. (اختیارات بدیعی ).


کبد. [ ک َ ب ِ ] (ع اِ) میانه ٔ چیزی . || شکم و درون بتمامی . || معظم هر چیز. || ما بین دو طرف علاقه ٔ کمان . || به اندازه ٔ یک ذراع از میان کمان یا قبضه ٔ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): یقال ضع السهم علی کبدالقوس . (منتهی الارب ). || پهلو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و یقال للاعداء سودالاکباد کما یقال لهم صهب السبال و ان لم یکونوا کذلک کقوله : هم الاعداء و الاکباد سود. (اقرب الموارد). || وسط آسمان . (دزی ج 2 ص 437). کَبَد. کبداء. رجوع به کبد و کبداء شود.


فرهنگ عمید

بزرگ‌ترین عضو درونی بدن که در پهلوی راست و زیر پردۀ دیافراگم قرار دارد و در جذب مواد غذایی، سم‌زدایی، و ایمنی بدن نقش مهمی دارد.


۱. سریشُم.
۲. هر چیزی که با آن دو فلز را به هم جوش می دهند، لحیم: از آن که مدح تو گویم درست گویم و راست / مرا به کار نیاید سریشُم و کبَدا (دقیقی: ۹۵ ).
۱. سختی، رنج، دشواری.
۲. میانۀ چیزی.
بزرگ ترین عضو درونی بدن که در پهلوی راست و زیر پردۀ دیافراگم قرار دارد و در جذب مواد غذایی، سم زدایی، و ایمنی بدن نقش مهمی دارد.

۱. سریشُم.
۲. هر‌چیزی که با آن دو فلز را به هم جوش می‌دهند؛ لحیم: ◻︎ از آن که مدح تو گویم درست گویم و راست / مرا به کار نیاید سریشُم و کبَدا (دقیقی: ۹۵).


۱. سختی؛ رنج؛ دشواری.
۲. میانۀ چیزی.


دانشنامه عمومی

جِگَر یا کَبِد (به انگلیسی: Liver) بزرگترین غده در بدن است که در فعالیت های سوخت وساز بدن مانند گوارش نقش دارد.
بخش بزرگی از سنتز اسیدآمینه
جگر نقش های متعددی در متابولیزم کربوهیدارت ها دارد
نوگلوکززایی (سنتز گلوکز از اسید آمینه ها، لاکتات یا گلیسرول)
گلیکوژنولیز (شکستن گلیکوژن به گلوکز)
گلیکوژنز (تشکیل گلیکوژن از گلوکز)(بافت های ماهیچه ای نیز می توانند این کار را انجام دهند)
تمام خون دستگاه گوارش توسط سیاهرگ باب کبدی جمع آوری شده و وارد جگر می شود و تمام مواد جذب شده از لولهٔ گوارشی از جگر عبور می کنند. از دیگر کارهای جگر به دام انداختن سموم و تصفیهٔ آن ها با تبدیل کردنشان به مواد بی ضرر است. همچنین، این جگر است که سوخت و ساز (متابولیسم) داروها را در بدن بر عهده دارد. شرکت در خون سازی (در دورهٔ پیش از تولد) و مقاومت در برابر عفونت ها، فراهم ساختن سریع انرژی در هنگام ضرورت، ذخیرهٔ آهن و… از دیگر فعالیت های کبد است
پروتئین های خونی در جگر ساخته می شوند. سلول های کبدی پروتئین های مختلفی را به طور دائمی می سازند از جمله آلبومین، پروترومبین، فیبرینوژن، لیپو پروتئین ها و هپارین.
سلول های کبدی مواد مختلفی، از جمله تری گلیسریدها، گلیکوژن و ویتامین ها را ذخیره می کنند.

دانشنامه آزاد فارسی

کَبِد (liver)
کَبِد
کَبِد
کَبِد
کَبِد
در مهره داران۱، اندامی بزرگ با عملکرد گستردۀ تنظیمی و ذخیره ای. کبد انسان در بخش بالایی شکم۲ واقع است. حدود دو کیلوگرم وزن و چهار لُب۳ دارد. کبد محصولات گوارش۴ را دریافت می کند. غذای جذب شده از روده۵ با جریان خون به کبد منتقل می شود. تبدیل گلوکز۶ به کلیگوژن۷ و تبدیل مجدد آن به گلوکز در هنگام نیاز نیز به عهده کبد است. به این ترتیب، کبد سطح گلوکز را در خون تنظیم می کند. این فرآیند تا حدی هورمون۸ انسولین۹ را نیز کنترل می کند. کبد اسیدهای آمینۀ۱۰ اضافی خون را دریافت و آن ها را به اوره۱۱ تبدیل می کند که از طریق کلیه ها دفع می شوند. علاوه بر این، کبد سنتز۱۲ ویتامین ها۱۳، تولید صفرا۱۴ و عوامل انعقاد خون۱۵، زدودن گلبول های قرمز تخریب شده، و توکسین۱۶ هایی نظیر الکل را از خون به عهده دارد. اگر پروتئین۱۷ بیشتر از نیاز مصرف شود، اضافۀ آن به منظور ساختن پروتئین های متفاوت بدن شکسته می شود. این عمل در کبد رخ می دهد. یکی از محصولات شکسته شدن پروتئین ها اوره است که با ادرار دفع می شود. به علاوه، کبد ذخیره سازی ویتامین ها، تولید صفرا، و شکستن گلبول های قرمز را نیز به عهده دارد. نیز ← دستگاه_لنفاوی
vertebrates
abdomen lobe digestion gut glucose glycogen hormone insulin amino acids urea synthesize vitamins bile blood clotting factors toxin protein

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کَبَدٍ: رنج و خستگی
تکرار در قرآن: ۱(بار)
. کَبَد بر وزن فرس به معنی سختی است (مجمع) راغب گفته: کَبْد (بر وزن کتف) جگر و (بر وزن فرس) درد جگر است ایضاً کُباد (به ضم اول) به معنی درد جگر است. کبدالسماء وسط آسمان است تشبیه شده به کبد انسان که در وسط بدن قرار دارد. مراد از آن در آیه مشقت و سختی است یعنی: حقاً که انسان را در رنج و تعب آفریدیم زندگی او پر از مشقت و رنج است و همین رنج و تعب است که او را به کمال و ترقی سوق می‏دهد اگر در مشقّت نمی‏بود برای از بین بردن آن تلاش نمی‏کرد و اگر تلاش نمی‏کرد ابواب اسرار کائنات برویش گشوده نمی‏شد . این لفظ بیشتر از یکبار در قرآن یافته نیست.

جدول کلمات

جگر

پیشنهاد کاربران

میانه

به عقل اینجانب معنای زندان خوب معنایی است زیرا انسان از بدو تولد باید از زندان های مختلف عبور کند تا آماده گردد برای جانشینی خداوند زندان های موجود شاید زیادتر باشد ازندان هایی که من می شناسم:1 - زندان خوشتن 2 - زندان جامعه 3 - زندان طبیعت4 - زندان تاریخ 5 - زندان مامور یا زندان فرشتگان الاهی 6 - زندان اجنه زیرا در زندان است که انسان مودب می شود وامر ونهی های الاهی را می آموزد.

( کبد ) به معنای عضوی در بدن و معنای سختی و مشقت را هم می دهد و وجه اشتراک کبد به معنای عضو و کبد به معنای سختی این است چون درد کبد یکی از دردهای سخت بدن است. و تعبیر قرآن که می فرماید لقد خلقنا الانسان فی کبد برای انسان منظور قرار گرفتن انسان در سختی ها و مشکلات است. مثلا برای دریافت مدرک دیپلم سالیان زیادی از خواب بیدار و سرما و گرما و غیره را تحمل و به مدرسه میریم تا مدرک دیپلم را بگیریم و موارد بسیار زیادی از این قبیل.

سلام منبع فرهنگ معین و برداشت شخصی صرفا . . برای توضیح ایه کبد . خب سه کلمه اصلی ایه یک خلقنا ب معنی از نیستی به وجود اوردن . دو انسان کاملترین مغز ، ایستاده، ابراز احساس و افکار، اخت شدن ، اوج تاریکی و وحشیت. . . سه فی کبد ک فی یعنی در و یکی از معانی کبد نیز یعنی میانه برداشت شخصیم شده عصاره. معانی کبد عبارتند از رنج. افسوس . بیماری . کار. تلاش. زحمت . درد. ازردگی. بیماری زحمت . اندوه . مشقت . و همچنین معانی استوار . استقامت . و ایستاده و کمر راست. نتیجه اینکه ما عصاره تمام مشکلات و سختی ها و همه معانی کبد هستیم یعنی هیچ چیز ب جز خالق قوی تر و جلودار ما نیست . ب یک شرط ک طغیان نکنیم . مثل اب ک ب دمای نود و نه درجه میرسه از همه قوی تره ولی وقتی از حد گذشت و ب صد درجه رسید تبخیر میشه. فکر کنیم خیلی ایه انگیزشی هست . ما اگر در سختی ها و مشکلات پایداری کنیم و طغیان نکنیم بین همــــــه موجوات شناخته شده نفر اولیم و در صورت طغیان یا همون از حد خارج شدن موجود اخر از نظر ارزش. ببخشید زیاد شد وسلام

کَبَد
میان دو چیز ، میانه

کبد یکی ازعضو های مهم توی بدن هست که توی قران هم اونده
بچهها طفه به پیشنهاد من رای بدید ممنون میشم


کلمات دیگر: