کلمه جو
صفحه اصلی

موالی


مترادف موالی : آقایان، سروران، بزرگان، مولایان، بندگان، تابعان، یاران، دوستان، رفقا

برابر پارسی : نیازادگان

عربی به فارسی

باوفا , وفادار , صادق , وظيفه شناس , صادقانه , ثابت , پا برجاي , مشروع


مترادف و متضاد

۱. آقایان، سروران، بزرگان، مولایان
۲. بندگان، تابعان
۳. یاران، دوستان، رفقا


فرهنگ فارسی

جمع مولی
( اسم ) دوست دارنده : [ و استرضائ جوانب از موالف و مجانب و اقارب و اباعد و موالی و معاند ... باتمام رسانید...] ( مرزبان نامه . ۱۳۱۷ .ص ۲ ) ۱۸٠ - یاور دستگیر .
کشمیری مرتضی قلیخان از شعرای قرن دوازدهم و از ستایشگران پادشاهان تیموری هند بود .

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) دوست دارنده .
(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مولی .

(مُ) [ ع . ] (اِفا.) دوست دارنده .


(مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مولی .


لغت نامه دهخدا

موالی . [ م َ ] (اِخ ) اصفهانی میرزا ابوالحسن ، از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. وی به گجرات سفر کرد و در حیدرآباد در خدمت نواب نظام الملک آصف جاه به جاه و مقام رسید. موالی از حیدرآباد به دهی و از آنجا به لکهنو عزیمت کرد و در آنجا در هفتادسالگی درگذشت . بیت زیر از اوست :
نشأه از میخانه ٔ طبع متین تا برده ام
چون نصیری عشق مولی شد موالی کار من .

(از فرهنگ سخنوران ) (از قاموس الاعلام ترکی ).



موالی . [ م َ ] (اِخ ) ترکمان و از معاصران صادقی کتابدار است . وی نویسد: چون جاه طلب بوداز خدمت پست به ملازمت بلند پایه رسید و طرف اعتماد سلطان حمزه میرزا گشت . شعر را ترکانه می گفت و اشعار فارسی و ترکی از وی باقی است . (از مجمعالخواص ص 130).و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.


موالی . [ م َ ] (اِخ ) خراسان خان از شاعران قرن دهم و اصلش از لار است و سیاحت بسیاری کرده . بیت زیراز اوست :
دگر ای دل منه از کوی آن دلبر قدم بیرون
که باشد کشتنی صیدی که آید از حرم بیرون .

(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران ).



موالی . [ م َ ] (اِخ ) کشمیری ، مرتضی قلیخان ، از شعرای قرن دوازدهم و از ستایشگران پادشاهان تیموری هند بود. بیت زیر مقطع یکی از اشعار اوست :
تا موالی شد مرید علوی صاحب سخن
نغمه اش رشک نوای عندلیب آمل است .

(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران ).



موالی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مولی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به مولی شود. || اقربا و نزدیکان مانند پسرعمو و جز آن . (یادداشت مؤلف ) : و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیا. (قرآن 5/19). || ج ِ مولاة. (متن اللغة) (یادداشت مؤلف ). رجوع به مولاة شود. || یاران و دوستان . (ناظم الاطباء). یاران و خداوندان . و آن جمع مولاست . (غیاث ). خداوندان . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). رؤسا. بزرگان . صاحبان . (یادداشت لغت نامه ). || آزادشدگان . (یادداشت مؤلف ). غلامان . بندگان :
به وقت آن که صلتها دهی موالی را
ز یک دو صلت این خسروانت آید ننگ .

فرخی .


یکی از موالی عبداﷲ چون دید بانگ کرد که امیرالمؤمنین را بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189).
این حکم خدای است رفته بر ما
او بار خدای است و ما موالی .

ناصرخسرو.


امیراسماعیل با موالی و ممالیک خویش و اصحاب و اتباع پدر مقابل آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 193). بعضی بر خانه ٔ موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 10).
- موالی نواز ؛ بنده نواز. غلام نواز. زیردست نواز. که زیردستان و غلامان خویش بنوازد :
مهتر چنین باید موالی نواز
مهتر چنین باید معادی شکن .

فرخی .



موالی . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) یار. یاور. دستگیر. ج ، موالون . (ناظم الاطباء) :
چو چرخ گردان بر تارک معادی گرد
چو مهر تابان بر طلعت موالی تاب .

مسعودسعد.


چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره
موالی را همه نورم معادی را همه نارم .

سوزنی .


عیش تو خوش و ناخوش از او عیش معادی
کار تو نکو و ز تو نکو کار موالی .

سوزنی .


بخت موالی تو سوی ارتفاع
بخت مخالف تو سوی انحدار.

فرخی .


وی را به تو دهم به زنی به گواهی دو کس از موالیان ما. خادمی را گفت که چند کس را از موالیان ماحاضر کن . (تاریخ برامکه ).

موالی . [م َ ] (اِخ ) تونی . اصلش از قصبه ٔ تون است . کسب اکثر کمالات کرده . شاعر خوش سلیقه است . در سنه ٔ 1257 هَ . ق . وفات یافته . از اوست :
به سویم یک نظر ناکرده دامن برکشید از من
نمی دانم چه بد کردم نمی گوید چه دید از من .

# #


زاهد ز غم زمانه محزون و فگار
ما از غم یار این چنین زار ونزار
شک نیست که هر دو را کشد آخر کار
او را غم روزگار و ما را غم یار.
(از آتشکده ٔ آذر چ بمبئی ص 68). و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.

موالی. [ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) یار. یاور. دستگیر. ج ، موالون. ( ناظم الاطباء ) :
چو چرخ گردان بر تارک معادی گرد
چو مهر تابان بر طلعت موالی تاب.
مسعودسعد.
چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره
موالی را همه نورم معادی را همه نارم.
سوزنی.
عیش تو خوش و ناخوش از او عیش معادی
کار تو نکو و ز تو نکو کار موالی.
سوزنی.
بخت موالی تو سوی ارتفاع
بخت مخالف تو سوی انحدار.
فرخی.
وی را به تو دهم به زنی به گواهی دو کس از موالیان ما. خادمی را گفت که چند کس را از موالیان ماحاضر کن . ( تاریخ برامکه ).

موالی. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مولی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و رجوع به مولی شود. || اقربا و نزدیکان مانند پسرعمو و جز آن. ( یادداشت مؤلف ) : و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیا. ( قرآن 5/19 ). || ج ِ مولاة. ( متن اللغة ) ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مولاة شود. || یاران و دوستان. ( ناظم الاطباء ). یاران و خداوندان. و آن جمع مولاست. ( غیاث ). خداوندان. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). رؤسا. بزرگان. صاحبان. ( یادداشت لغت نامه ). || آزادشدگان. ( یادداشت مؤلف ). غلامان. بندگان :
به وقت آن که صلتها دهی موالی را
ز یک دو صلت این خسروانت آید ننگ.
فرخی.
یکی از موالی عبداﷲ چون دید بانگ کرد که امیرالمؤمنین را بکشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189 ).
این حکم خدای است رفته بر ما
او بار خدای است و ما موالی.
ناصرخسرو.
امیراسماعیل با موالی و ممالیک خویش و اصحاب و اتباع پدر مقابل آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 193 ). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 10 ).
- موالی نواز ؛ بنده نواز. غلام نواز. زیردست نواز. که زیردستان و غلامان خویش بنوازد :
مهتر چنین باید موالی نواز
مهتر چنین باید معادی شکن.
فرخی.

موالی. [ م َ ] ( اِخ ) اصفهانی میرزا ابوالحسن ، از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. وی به گجرات سفر کرد و در حیدرآباد در خدمت نواب نظام الملک آصف جاه به جاه و مقام رسید. موالی از حیدرآباد به دهی و از آنجا به لکهنو عزیمت کرد و در آنجا در هفتادسالگی درگذشت. بیت زیر از اوست :

فرهنگ عمید

دوست، یار، یاور.
= مولی

مولی#NAME?


دوست؛ یار؛ یاور.


دانشنامه عمومی

موالی که مفرد آن مولی است در زبان عربی واجد چندین معنا است و یکی از مفاهیم آن بنده است. از سوی دیگر در برخی از کتاب های تاریخی و ادبی تمام ملل غیر عرب که تحت تسلط عرب درآمده بودند موالی خطاب می شدند. همچنین عرب ها هرگاه مالک بندهٔ خویش آزاد می ساخت، ارتباط و پیوستگی میان این دو را پس از آزادی (ولا) و بندهٔ آزادشده را مولی می خواندند. چنان که زید بن حارثه را مولای پیامبر می گفتند زیرا محمد او را آزاد نموده بود و البته با توسعه و پیشرفت اسلام به سبب زیاد گشتن بندگان آزادشدهٔ عرب ها، طبقهٔ اجتماعی نوینی تحت عنوان موالی پدیدار شد. با آغاز دوران حکومت امویان که حکومت اسلامی کاملاً به سلطنتی سیاسی تبدیل شد و حکومتی متعصب در عربیت بنیان گرفت، غیرعربان مقام و منزلتی بسیار پست و پایین یافتند و چه اهل ذمه و چه تازه مسلمانان غیرعرب از کارگزاران اموی جور و ستم بسیار دیدند و رسماً از سوی خاندان اموی لقب موالی دریافتند. موالی از نیمه دوم سده اول تا نیمه اول سده دوم هجری طبقه و گروهی در جامعهٔ اسلامی آن روزگاران بودند که نژاد و تباری غیر عرب داشتند و میهن آنان تحت سلطهٔ اعراب درآمده بود و البته این طبقه لزوماً مسلمان نبودند و در میان اینان از اهل ذمه نیز یافت می شد و از نظر مقام و موقعیت اجتماعی پس از بردگان و کنیزکان در پست ترین طبقهٔ اجتماع قرار می گرفتند.
برده داری در اسلام
مولی در لغت دو معنی دارد، یکی مالک و یکی هم آقا است ولی در اصطلاح به غیر عرب موالی می گویند. هر گاه مالک بنده ای را آزاد کنند مالک را «والاء» و بندهٔ آزادشده را «مولی» می گفتند چنان که زید بن حارثه را مولای پیامبر می گفتند زیرا محمد او را آزاد نموده بود. کنیز آزادشده را را نیز «مولات» می گفتند. اگر بندهٔ آزادشده می مُرد و وارثی نداشت ارث او به مالکش می رسید و اگر مالک او جزو قبیلهٔ مولا بود، به آن قبیله نسبت می دادند، مثلاً مولای بنی هاشم.
اگر برده در جنگ اسیر می شد، مالک آن می توانست آن را بفروشد یا اینکه آن را نزد خود نگه دارد یا آن را آزاد کند.
برای آزاد کردن بنده، در دین اسلام مقرراتی وجود دارد که عبارتند از:

دانشنامه آزاد فارسی

مَوالی
جمع مولی، در لغت به معنی مالک و بنده و در اصطلاح کتب رجال و تراجم، بیشتر به معنی بنده و غیرعرب آمده است. در صدر اسلام، به ویژه در دورۀ امویان، این لفظ دربارۀ بندگان آزادشده و مسلمانانی که از قوم عرب نبوده اند (و اختصاصاً ایرانیان)، به کار می رفته است. در نزد عرب، هرگاه مالک، بنده و کنیز خود را آزاد می کرد گونه ای پیوستگی میان آن دو به وجود می آمد که این بستگی را ولا می گفتند و بندۀ آزادشده را «مولا» می خواندند. مثلاً اگر بنده آزادشده از دنیا می رفت و وارثی نداشت، مرده ریگ او به مالکش می رسید. همچنین اگر مالکِ بنده ای به قبیله ای منتسب بود، مولا نیز به آن طایفه منتسب می شد، چنان که می گفتند مولای بنی هاشم یا مولای ثقیف. گفتنی است که لفظ مولا در میان اعراب جاهلی چنین مفهومی نداشت و به جانشین و بازمانده و وارث و برادر گفته می شد. طبقۀ موالی جزیه و خراج نمی پرداختند، اما مناصب دولتی نیز نداشتند و مستمری دریافت نمی کردند. در روزگار بنی امیه، سخت گیری بر موالی و تحقیر ایشان، موجب بروز نهضت ها و اغتشاشات و اقداماتی خشونت آمیز علیه بنی امیه و حکام عرب شد که ازجمله باید به قتل عمر بن خطاب، دومین خلیفۀ مسلمانان، مشارکت تعداد کثیری از ایرانیان در قیام مختار ثقفی و شکل گیری جنبش شعوبیه اشاره کرد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ولی (۲۳۱ بار)

«مَوالِی» جمع «مولی» در اصل، از مادّه «ولایت» به معنای ارتباط و اتصال است، و به تمام افرادی که با یکدیگر به نوعی ارتباط دارند، اطلاق می شود، منتها در پاره ای از موارد به معنای ارتباط «سرپرست» با «پیروان» می باشد و در آیه فوق به معنای «وارثان» است.
مفسران برای آن معانی متعددی ذکر کرده اند: بعضی آن را در اینجا به معنای دوست، و بعضی به معنای غلام آزاد شده دانسته اند، (زیرا بعضی از پسرخوانده ها بردگانی بودند که خریداری می شدند، سپس آزاد می گشتند و چون مورد توجّه صاحبانشان بودند آنها را به عنوان پسر خویش می خواندند). توجّه به این نکته نیز لازم است که: تعبیر «مولا» در این گونه موارد ـ که طرف برده آزاد شده بود ـ از این جهت بود که آنها بعد از آزادی، رابطه خود را با مالک خود حفظ می کردند، رابطه ای که از نظر حقوقی در پاره ای از جهات، جانشین خویشاوندی می شد و از آن، تعبیر به «ولاء عتق» می نمودند. لذا، در روایات اسلامی می خوانیم: «زید بن حارثه» بعد از آن که پیامبر(صلی الله علیه وآله)او را آزاد کرد، به عنوان «زید بن محمّد» خوانده می شد، تا این که قرآن نازل شد، و دستور فوق را آورد، از آن به بعد، پیامبر(صلی الله علیه وآله)به او فرمود: تو «زید بن حارثه» ای، و مردم او را «مولی رسول اللّه»(صلی الله علیه وآله)می خواندند. و نیز گفته اند: «ابو حذیفه» غلامی به نام «سالم» داشت، او را آزاد کرد، و فرزند خود نامید، هنگامی که آیه فوق نازل شد، او را به نام «سالم» مولی «ابی حذیفه» نامیدند.

پیشنهاد کاربران

بنام فعال مایشا
با سلام، مسلمین عرب به کسانی که عرب نبوده و اسلام اورده بودند کلمه موالی را بکار میبردند.
با تشکر

به سروران دوره ی عباسی برای نزدیکی به عباسیان و بالا بردن منزلت خود.

موالی از اضداد است یعنی هم معنی مثبت دارد هم معنی منفی پس به معنای آزاد و به معنای بنده و برده است


کلمات دیگر: