کلمه جو
صفحه اصلی

ترکش


مترادف ترکش : تیردان، جعبه، جوله، کیش، پاره گلوله، پاره خمپاره

فارسی به انگلیسی

shrapnel


blast, blowup, burst, explosion, quiver

quiver


مترادف و متضاد

تیردان، جعبه، جوله، کیش


پاره‌گلوله، پاره خمپاره


quiver (اسم)
ارتعاش، ترکش، تیردان

۱. تیردان، جعبه، جوله، کیش
۲. پارهگلوله، پاره خمپاره


فرهنگ فارسی

تیردان، کیسه یاجعبه که درقدیم تیرهای کمان را، در آن میگذارندوبه پهلوی خود آویزان میکردند، شغاوشکاوکیش هم گفته شده
( اسم ) جعبه یا کیسهای که در آن تیرهای کمان را جا میدادند و بپهلو می آویختند تیر کش تیر دان .
دهی است از دهستان منگور واقع در بخش حوم. شهرستان مهاباد و ۵۴ هزار گزی جنوب باختری مهاباد و چهل و پنج هزار و پانصد گزی باختر شوس. مهاباد به سردشت . کوهستانی و سردسیر است و ۲۲۲ تن سکنه دارد . آب آن از رودخانه و چشمه است . محصول آنجا غله و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد .

فرهنگ معین

(تَ کَ یا کِ ) (اِمر. ) ۱ - تیردان ، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند. ۲ - هر تکه ای از نارنجک ، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد.

لغت نامه دهخدا

ترکش . [ ت َ ک َ ] (اِ مرکب ) تیردان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 218). مخفف تیرکش است که تیردان باشد. (برهان ). در اصل تیرکش بود بمعنی جای تیرکشیدن بجهت کثرت استعمال کسره برای تخفیف بفتح بدل شده و یا را حذف کردند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بمعنی تیردان است و آن را مخفف تیرکش دانسته اند و آنرا شغاوشگا، به کاف فارسی نیز گفته اند. (انجمن آرا). تیردان و تیرکش . (ناظم الاطباء). ظرفی است که تیرها و پیکانها را در آن گذارند. (قاموس کتاب مقدس ). کیش . فضه . جعبه . خوله :
گر کوک ترکشت ریخته شد
من دیده بترکشت برنشانم .

عماره .


بفرمای تااسب و زین آورند
کمان و کمند گزین آورند
همان نیزه و خود و خفتان جنگ
یکی ترکش آگنده تیر خدنگ .

فردوسی .


پیاده بکردار آتش بدند
سپرداربا تیرو ترکش بدند.

فردوسی .


کماندار با تیر و ترکش هزار
بیاورد با خویشتن شهریار.

فردوسی .


کوکب ترکش کنند از گوهر تاج ملوک
وز شکسته دست بت ، بردست بت رویان سوار.

فرخی .


گر ملک تیر و کمان در خور بازو کندی
بر سر که بردی ترکش او ترکشگر
از بر و بازوی او چشم همی خیره شود
چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر.

فرخی .


ترکش ای ترک بیکسو فکن و جامه ٔ جنگ
چنگ برگیر و بنه درعه و شمشیر از چنگ .

فرخی .


هوا رزمگه کوهش این ابرش است
درخشش کمان آسمان ترکش است .

اسدی .


چنان دست زی تیغ و ترکش کشید
که یارد بنزدیک تیغش چخید.

اسدی .


از بر جود تو پر تیری
که بر آرد زمانه از ترکش .

سوزنی .


امیدم باندازه ٔ دل رسیده ست
خدنگم ببالای ترکش فتاده ست .

خاقانی .


وز فم الحوت نهادی دندان
بر سر ترکش ترکان اسد.

خاقانی .


ترکش خیری تهی از تیر خار
گاه سپر خواسته گه زینهار.

نظامی .


تیر اندازد بسوی سایه او
ترکشش خالی شود در جستجو.

مولوی .


چون به ترکش بنگرید آن بی نظیر
دید کم از ترکشش یک چوب تیر.

مولوی .


ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت .

مولوی .


- آخرین تیر ترکش ؛ آخرین چاره . آخرین وسیله .
- ترکش انداختن ؛ دو وجه می تواند باشد یا از جهت خالی شدن ترکش ازتیر بسبب تیراندازی یا از جهت حمله بر دشمن زیرا که وقت جنگ هر چه بدست آید بر دشمن انداخته شود. (از آنندراج ). حمله کردن از روی خشم . (ناظم الاطباء) :
سواران همه تیر پرداخته
گهی تیر و گه ترکش انداخته .

نظامی .


- || احتمال دارد که ترکش انداختن بمعنی انداختن کیش فدا بود و آن چنانست که امرا وسلاطین ترکش مرصعی با خود دارند تا اگر حریف قصد ایشان بکند و ایشان بر او دست نیابند و بگریزند ترکش مزبور را در راه بیندازند تا دشمن مشغول گرفتن آن شود و آنها در این فرصت از چنگ دشمن رهایی یابند. (از آنندراج ).
- ترکش بستن ؛ آماده جنگ و خونریزی شدن :
ندیدمش روزی که ترکش نبست
ز پولاد پیکانش آتش نجست .

(بوستان ).


- || فارغ شدن ازجنگ و پیکار. (ناظم الاطباء).
- || بیزار شدن از زندگانی . (از ناظم الاطباء).
- ترکش جوزا ؛ ستاره هایی را گویند در برج جوزا که بصورت ترکش واقع شده اند. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
ز کیش ماست که پر تیر ترکش جوزاست
ز آس ماست که شد آسمان بمه انور.

نظام قاری .


- || تارهای روی سازها را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
- ترکش دوز ؛آنکه ترکش می سازد و ترکش مرمت می کند. (ناظم الاطباء):
ماه ترکش دوز قربان شد دل زارم از او
سینه همچون ترکش قیمه است افکارم از او.

سیفی (از آنندراج ).


- ترکش ریختن ؛ مغلوب گشتن و تسلیم شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به تیر ترکش ریختن در پایان این ترکیبها شود.
- ترکش سهم الغیب ؛ آفت ناگهان . (ناظم الاطباء). کنایه از بلای ناگهانی . (آنندراج ) :
کیست کز غمزه ٔ تو تیر نهانی نخورد
صف مژگان کجت ترکش سهم الغیب است .

تأثیر (از آنندراج ).


و رجوع به سهم الغیب شود.
- ترکش کش ؛ کسی که ترکش می بندد. (ناظم الاطباء).
- || کسی که ترکش پر تیررا با امیران و سواران و دلیران برد تا در هنگام حاجت بدان دسترسی یابند :
چو گیرد تک باد و ابر، ابرشم
سزد گر شود ماه ترکش کشم .

(گرشاسب نامه ).


یلان کماندار نخجیرزن
غلامان ترکش کش و تیرزن .

(بوستان ).


- ترکشگر ؛ که ترکش همراه سرداران و شاهان برد :
گر ملک تیر و کمان درخور بازو کندی
بر سر که بردی ترکش او ترکشگر
از برو بازوی او چشم همی خیره شود
چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر.

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 150).


- ترکش نهادن ؛ گذاشتن ترکش را از پیش خود باراده ، آنگه من بعد جنگ نکنند. (آنندراج ). پرهیز کردن از جنگی که پس از این واقع گردد. (ناظم الاطباء). تسلیم شدن . دست از جنگ کشیدن :
بینداخت شمشیر و ترکش نهاد
چو بیچارگان دست برکش نهاد.

(بوستان ).


- تیر ترکش ریختن ؛ تسلیم شدن . دست از مبارزه بداشتن . مغلوب شدن . غلبه ٔ خصم را بر خود پذیرفتن :
چو دانست کز خصم نتوان گریخت
همان جایگه تیر ترکش بریخت .

(بوستان ).


و رجوع به ترکش انداختن و ترکش ریختن شود.

ترکش. [ ت َ ک َ ] ( اِ مرکب ) تیردان. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 218 ). مخفف تیرکش است که تیردان باشد. ( برهان ). در اصل تیرکش بود بمعنی جای تیرکشیدن بجهت کثرت استعمال کسره برای تخفیف بفتح بدل شده و یا را حذف کردند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بمعنی تیردان است و آن را مخفف تیرکش دانسته اند و آنرا شغاوشگا، به کاف فارسی نیز گفته اند. ( انجمن آرا ). تیردان و تیرکش. ( ناظم الاطباء ). ظرفی است که تیرها و پیکانها را در آن گذارند. ( قاموس کتاب مقدس ). کیش. فضه. جعبه. خوله :
گر کوک ترکشت ریخته شد
من دیده بترکشت برنشانم.
عماره.
بفرمای تااسب و زین آورند
کمان و کمند گزین آورند
همان نیزه و خود و خفتان جنگ
یکی ترکش آگنده تیر خدنگ.
فردوسی.
پیاده بکردار آتش بدند
سپرداربا تیرو ترکش بدند.
فردوسی.
کماندار با تیر و ترکش هزار
بیاورد با خویشتن شهریار.
فردوسی.
کوکب ترکش کنند از گوهر تاج ملوک
وز شکسته دست بت ، بردست بت رویان سوار.
فرخی.
گر ملک تیر و کمان در خور بازو کندی
بر سر که بردی ترکش او ترکشگر
از بر و بازوی او چشم همی خیره شود
چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر.
فرخی.
ترکش ای ترک بیکسو فکن و جامه جنگ
چنگ برگیر و بنه درعه و شمشیر از چنگ.
فرخی.
هوا رزمگه کوهش این ابرش است
درخشش کمان آسمان ترکش است.
اسدی.
چنان دست زی تیغ و ترکش کشید
که یارد بنزدیک تیغش چخید.
اسدی.
از بر جود تو پر تیری
که بر آرد زمانه از ترکش.
سوزنی.
امیدم باندازه دل رسیده ست
خدنگم ببالای ترکش فتاده ست.
خاقانی.
وز فم الحوت نهادی دندان
بر سر ترکش ترکان اسد.
خاقانی.
ترکش خیری تهی از تیر خار
گاه سپر خواسته گه زینهار.
نظامی.
تیر اندازد بسوی سایه او
ترکشش خالی شود در جستجو.
مولوی.
چون به ترکش بنگرید آن بی نظیر
دید کم از ترکشش یک چوب تیر.
مولوی.
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت.
مولوی.
- آخرین تیر ترکش ؛ آخرین چاره. آخرین وسیله.

ترکش . [ ت َ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور واقع در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد و 54 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و چهل و پنج هزار و پانصدگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت . کوهستانی و سردسیر است و 222 تن سکنه دارد.آب آن از رودخانه ٔ بادین آباد و چشمه است . محصول آنجا غله و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. قطعاتی از گلوله و خمپاره و مانند این ها که بر اثر انفجار پراکنده می شود.
۲. [قدیمی] کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش.

دانشنامه عمومی

ترکش (کمانداری) وسیله ای برای حمل تیر است.
ترکش (مهمات) بعد از زمان تیر و کمان به کیسه های چرمی کوچکی که در آن باروت نگه داشته میشد و در زمان جنگ برای پرکردن مهمات تپانچه در سر لوله ریخته می شد نیز ترکش گفته می شد و به کسی که این کیسه های چرمی را می ساخت ترکش دوز گفته می شد. یکی از بازار های حوزه میدان نقش جهان اصفهان "بازار ترکش دوز ها" نام دارد.
ترکش (مهمات) قطعه حاصل از انفجار مهمات است.

دانشنامه آزاد فارسی

تَرکِش
(یا: تیردان؛ قندیل) کیسه یا جعبه ای که سربازان یا کمانداران در آن تیرهای کمان خود را جای می دادند و آن را به پهلو یا شانه یا کنار زین اسب می آویختند. ترکش در حکم خشاب در سلاح های آتشین امروزی بوده است. امروزه، تکه ای از گلولۀ خمپاره یا بمب یا نارنجک یا دیگر سلاح های انفجاری را، که پس از ترکیدن به اطراف پرتاب می شود و باعث آسیب رساندن به اماکن یا اشخاص می شود، ترکش می گویند.

فرهنگستان زبان و ادب

{fragment} [فیزیک] هر پاره از جسم منفجرشده
{shard} [زمین شناسی] قطعه ای شیشه ای در آذرآوارها که دارای سطح شکستگی خمیدۀ خاصی است

گویش مازنی

/torkash/ نام مرتعی در سوادکوه

نام مرتعی در سوادکوه


واژه نامه بختیاریکا

( تُر کَش ) ( تم ) ؛ غلتاندن؛ کشاندن؛ جابجایی
( تُر کَش ) قلت کَش
فینجِه

پیشنهاد کاربران

رهایش

جایی در پشت زین

تیردان خوبه

زنبیل، خورجین، کیسه ، ساک

جعبه یا کیسه ای که در ان چیزی میگذارند

ترکش:جعبه

خرده ها و تکه های فلزی که پس از انفجار یا برخورد تیر و خمپاره به جایی به اطراف پراکنده میشود.

Pellet
ساچمه های ناشی از انفجار یا گلوله
در فارسی گاه ترکش گفته می شود
Slug
خرده های فلزی ناشی از انفجار


کلمات دیگر: