مترادف ترکش : تیردان، جعبه، جوله، کیش، پاره گلوله، پاره خمپاره
ترکش
مترادف ترکش : تیردان، جعبه، جوله، کیش، پاره گلوله، پاره خمپاره
فارسی به انگلیسی
shrapnel
quiver
مترادف و متضاد
تیردان، جعبه، جوله، کیش
پارهگلوله، پاره خمپاره
۱. تیردان، جعبه، جوله، کیش
۲. پارهگلوله، پاره خمپاره
فرهنگ فارسی
( اسم ) جعبه یا کیسهای که در آن تیرهای کمان را جا میدادند و بپهلو می آویختند تیر کش تیر دان .
دهی است از دهستان منگور واقع در بخش حوم. شهرستان مهاباد و ۵۴ هزار گزی جنوب باختری مهاباد و چهل و پنج هزار و پانصد گزی باختر شوس. مهاباد به سردشت . کوهستانی و سردسیر است و ۲۲۲ تن سکنه دارد . آب آن از رودخانه و چشمه است . محصول آنجا غله و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
گر کوک ترکشت ریخته شد
من دیده بترکشت برنشانم .
عماره .
بفرمای تااسب و زین آورند
کمان و کمند گزین آورند
همان نیزه و خود و خفتان جنگ
یکی ترکش آگنده تیر خدنگ .
فردوسی .
پیاده بکردار آتش بدند
سپرداربا تیرو ترکش بدند.
فردوسی .
کماندار با تیر و ترکش هزار
بیاورد با خویشتن شهریار.
فردوسی .
کوکب ترکش کنند از گوهر تاج ملوک
وز شکسته دست بت ، بردست بت رویان سوار.
فرخی .
گر ملک تیر و کمان در خور بازو کندی
بر سر که بردی ترکش او ترکشگر
از بر و بازوی او چشم همی خیره شود
چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر.
فرخی .
ترکش ای ترک بیکسو فکن و جامه ٔ جنگ
چنگ برگیر و بنه درعه و شمشیر از چنگ .
فرخی .
هوا رزمگه کوهش این ابرش است
درخشش کمان آسمان ترکش است .
اسدی .
چنان دست زی تیغ و ترکش کشید
که یارد بنزدیک تیغش چخید.
اسدی .
از بر جود تو پر تیری
که بر آرد زمانه از ترکش .
سوزنی .
امیدم باندازه ٔ دل رسیده ست
خدنگم ببالای ترکش فتاده ست .
خاقانی .
وز فم الحوت نهادی دندان
بر سر ترکش ترکان اسد.
خاقانی .
ترکش خیری تهی از تیر خار
گاه سپر خواسته گه زینهار.
نظامی .
تیر اندازد بسوی سایه او
ترکشش خالی شود در جستجو.
مولوی .
چون به ترکش بنگرید آن بی نظیر
دید کم از ترکشش یک چوب تیر.
مولوی .
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت .
مولوی .
- آخرین تیر ترکش ؛ آخرین چاره . آخرین وسیله .
- ترکش انداختن ؛ دو وجه می تواند باشد یا از جهت خالی شدن ترکش ازتیر بسبب تیراندازی یا از جهت حمله بر دشمن زیرا که وقت جنگ هر چه بدست آید بر دشمن انداخته شود. (از آنندراج ). حمله کردن از روی خشم . (ناظم الاطباء) :
سواران همه تیر پرداخته
گهی تیر و گه ترکش انداخته .
نظامی .
- || احتمال دارد که ترکش انداختن بمعنی انداختن کیش فدا بود و آن چنانست که امرا وسلاطین ترکش مرصعی با خود دارند تا اگر حریف قصد ایشان بکند و ایشان بر او دست نیابند و بگریزند ترکش مزبور را در راه بیندازند تا دشمن مشغول گرفتن آن شود و آنها در این فرصت از چنگ دشمن رهایی یابند. (از آنندراج ).
- ترکش بستن ؛ آماده جنگ و خونریزی شدن :
ندیدمش روزی که ترکش نبست
ز پولاد پیکانش آتش نجست .
(بوستان ).
- || فارغ شدن ازجنگ و پیکار. (ناظم الاطباء).
- || بیزار شدن از زندگانی . (از ناظم الاطباء).
- ترکش جوزا ؛ ستاره هایی را گویند در برج جوزا که بصورت ترکش واقع شده اند. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
ز کیش ماست که پر تیر ترکش جوزاست
ز آس ماست که شد آسمان بمه انور.
نظام قاری .
- || تارهای روی سازها را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
- ترکش دوز ؛آنکه ترکش می سازد و ترکش مرمت می کند. (ناظم الاطباء):
ماه ترکش دوز قربان شد دل زارم از او
سینه همچون ترکش قیمه است افکارم از او.
سیفی (از آنندراج ).
- ترکش ریختن ؛ مغلوب گشتن و تسلیم شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به تیر ترکش ریختن در پایان این ترکیبها شود.
- ترکش سهم الغیب ؛ آفت ناگهان . (ناظم الاطباء). کنایه از بلای ناگهانی . (آنندراج ) :
کیست کز غمزه ٔ تو تیر نهانی نخورد
صف مژگان کجت ترکش سهم الغیب است .
تأثیر (از آنندراج ).
و رجوع به سهم الغیب شود.
- ترکش کش ؛ کسی که ترکش می بندد. (ناظم الاطباء).
- || کسی که ترکش پر تیررا با امیران و سواران و دلیران برد تا در هنگام حاجت بدان دسترسی یابند :
چو گیرد تک باد و ابر، ابرشم
سزد گر شود ماه ترکش کشم .
(گرشاسب نامه ).
یلان کماندار نخجیرزن
غلامان ترکش کش و تیرزن .
(بوستان ).
- ترکشگر ؛ که ترکش همراه سرداران و شاهان برد :
گر ملک تیر و کمان درخور بازو کندی
بر سر که بردی ترکش او ترکشگر
از برو بازوی او چشم همی خیره شود
چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 150).
- ترکش نهادن ؛ گذاشتن ترکش را از پیش خود باراده ، آنگه من بعد جنگ نکنند. (آنندراج ). پرهیز کردن از جنگی که پس از این واقع گردد. (ناظم الاطباء). تسلیم شدن . دست از جنگ کشیدن :
بینداخت شمشیر و ترکش نهاد
چو بیچارگان دست برکش نهاد.
(بوستان ).
- تیر ترکش ریختن ؛ تسلیم شدن . دست از مبارزه بداشتن . مغلوب شدن . غلبه ٔ خصم را بر خود پذیرفتن :
چو دانست کز خصم نتوان گریخت
همان جایگه تیر ترکش بریخت .
(بوستان ).
و رجوع به ترکش انداختن و ترکش ریختن شود.
گر کوک ترکشت ریخته شد
من دیده بترکشت برنشانم.
کمان و کمند گزین آورند
همان نیزه و خود و خفتان جنگ
یکی ترکش آگنده تیر خدنگ.
سپرداربا تیرو ترکش بدند.
بیاورد با خویشتن شهریار.
وز شکسته دست بت ، بردست بت رویان سوار.
بر سر که بردی ترکش او ترکشگر
از بر و بازوی او چشم همی خیره شود
چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر.
چنگ برگیر و بنه درعه و شمشیر از چنگ.
درخشش کمان آسمان ترکش است.
که یارد بنزدیک تیغش چخید.
که بر آرد زمانه از ترکش.
خدنگم ببالای ترکش فتاده ست.
بر سر ترکش ترکان اسد.
گاه سپر خواسته گه زینهار.
ترکشش خالی شود در جستجو.
دید کم از ترکشش یک چوب تیر.
از دویدن در شکار سایه تفت.
ترکش . [ ت َ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور واقع در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد و 54 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و چهل و پنج هزار و پانصدگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت . کوهستانی و سردسیر است و 222 تن سکنه دارد.آب آن از رودخانه ٔ بادین آباد و چشمه است . محصول آنجا غله و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش.
دانشنامه عمومی
ترکش (مهمات) بعد از زمان تیر و کمان به کیسه های چرمی کوچکی که در آن باروت نگه داشته میشد و در زمان جنگ برای پرکردن مهمات تپانچه در سر لوله ریخته می شد نیز ترکش گفته می شد و به کسی که این کیسه های چرمی را می ساخت ترکش دوز گفته می شد. یکی از بازار های حوزه میدان نقش جهان اصفهان "بازار ترکش دوز ها" نام دارد.
ترکش (مهمات) قطعه حاصل از انفجار مهمات است.
در ورزش کمانداری و شکار با کمان امروز ترکش ها از پلاستیک یا از منسوجات مصنوعی ساخته می شود.
دانشنامه آزاد فارسی
(یا: تیردان؛ قندیل) کیسه یا جعبه ای که سربازان یا کمانداران در آن تیرهای کمان خود را جای می دادند و آن را به پهلو یا شانه یا کنار زین اسب می آویختند. ترکش در حکم خشاب در سلاح های آتشین امروزی بوده است. امروزه، تکه ای از گلولۀ خمپاره یا بمب یا نارنجک یا دیگر سلاح های انفجاری را، که پس از ترکیدن به اطراف پرتاب می شود و باعث آسیب رساندن به اماکن یا اشخاص می شود، ترکش می گویند.
فرهنگستان زبان و ادب
{shard} [زمین شناسی] قطعه ای شیشه ای در آذرآوارها که دارای سطح شکستگی خمیدۀ خاصی است
گویش مازنی
نام مرتعی در سوادکوه
واژه نامه بختیاریکا
( تُر کَش ) قلت کَش
فینجِه