کلمه جو
صفحه اصلی

چرم


مترادف چرم : ادیم، پوست، تیماج، پوست دباغی شده

فارسی به انگلیسی

leather


leather, hide, vellum, hlde

leather, hlde


فارسی به عربی

جلد

مترادف و متضاد

hide (اسم)
پوست، چرم، پوست خام گاو وگوسفند وغیره

leather (اسم)
بند چرمی، چرم، قیش، قیش چرمی

skin (اسم)
جلد، پوست، خیک، خیگ، چرم، پوست انسان

ادیم، پوست، تیماج، پوست‌دباغی‌شده


فرهنگ فارسی

پوست گاویاپوست شترکه آنرادباغیت کرده باشند
( اسم )۱- پوست گاو یا شتر دباغی شده . ۲- پوست بدن انسان . یا چرم شیر. ۱- پوست شیر. ۲- تازیانه شلاق . یا چرم گور ۱- پوست گور خر.۲- چله و زه کمان .
مولف مر آت البلدان نویسد : مزرعه ایست از مزارع تربت حیدریه که زراعت آن از آب قنات مشروب می شود .

فرهنگ معین

(چَ ) (اِ. ) پوست گاو یا شتر دباغی شده .

لغت نامه دهخدا

چرم . [ چ َ رَ ] (اِخ ) نام مقامی است از ایران زمین . (آنندراج ). نام جایی است . (ناظم الاطباء).


چرم . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از قلاع بلوک سرجام است و چمنی دارد که معروف میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).


چرم . [ چ َ ](اِ) پوست بود. (فرهنگ اسدی ). پوست انسان و حیوانات . (آنندراج ) . مطلق پوست بدن انسان یا حیوان . جلد. جلد تن حیوان یا انسان . پوست ناپیراسته :
چنین تا بر او بر بدرید چرم
همیرفت خون از تنش گرم گرم .

فردوسی .


خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گه آب شور.

فردوسی .


گر این هرچه گفتم نیاری بجای
بدرند چرمت ز سر تا بپای .

فردوسی .


بیفکند گوری چو شیرژیان
جدا کرد از او چرم و یال و میان .

فردوسی .


از آن چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای .

فردوسی .


به تن بر پوست چون بینی یکی برگستوان دارد
که دید آن جانور کش چرم تن برگستوان باشد.

فرخی .


بجوشیدش از دیدگان خون گرم
بدندان همی کند از تنش چرم .

عنصری (از فرهنگ اسدی ).


چو دیلمان زره پوش شاه و ترکانش
به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنگال
درست گویی شیران آهنین چرمند
همی جهانند از پنجه آهنین چنگال .

عسجدی .


همانگه برآید یکی تیره ابر
کند روی گیتی چو چرم هزبر.

اسدی .


سرانجام ترک آنچنان تاخت گرم
که از زور بر چرمه بنوشت چرم .

اسدی .


تو چو نخجیر دل بسوی چرا
دهر پوشیده بر تو چرم پلنگ .

ناصرخسرو.


پیامت بزرگست و نامت بزرگ
نهفته مکن شیر در چرم گرگ .

نظامی .


چون بچرم کمان درآرد زور
چرم را بر گوزن سازد گور.

نظامی .


- بچرم اندر بودن گاو یا گاوپیسه ؛ مثل است در مورد مجهول بودن پایان کاری ونامعلوم بودن امری که هنوز میتوان در باره ٔ آن چاره اندیشی کرد :
ز جنگ آشتی بی گمان بهتر است
نگه کن که گاوت بچرم اندر است .

فردوسی .


کنون گاو ما را بچرم اندر است
که پاداش و بادافره دیگر است .

فردوسی .


سپهدار توران از آن بدتر است
کنون گاو پیسه بچرم اندر است .

فردوسی .


و رجوع به پیسه و گاو پیسه شود.
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
بچرم اندر است این زمان گاومیش .

فردوسی .


رجوع به گاومیش شود.
|| پوست گاو و یا پوست شتر دباغی شده . (ناظم الاطباء). پوست دباغی شده . (فرهنگ نظام ). صَرم . (منتهی الارب ). پوست دباغی شده ٔ حیوانات که ازآن کفش و کیف و زین اسب و دیگر چیزها سازند :
قطب فلک رکابش هست ازکمال رتبت
جرم سهیل آمد چرم ازپی دوالش .

خاقانی .


|| پوست کلفت . (ناظم الاطباء) :
دست دهقان چو چرم گشته ز کار
دهخدا دست نرم برده که آر.

اوحدی .



چرم. [ چ َ ]( اِ ) پوست بود. ( فرهنگ اسدی ). پوست انسان و حیوانات. ( آنندراج ) . مطلق پوست بدن انسان یا حیوان. جلد. جلد تن حیوان یا انسان. پوست ناپیراسته :
چنین تا بر او بر بدرید چرم
همیرفت خون از تنش گرم گرم.
فردوسی.
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گه آب شور.
فردوسی.
گر این هرچه گفتم نیاری بجای
بدرند چرمت ز سر تا بپای.
فردوسی.
بیفکند گوری چو شیرژیان
جدا کرد از او چرم و یال و میان.
فردوسی.
از آن چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای.
فردوسی.
به تن بر پوست چون بینی یکی برگستوان دارد
که دید آن جانور کش چرم تن برگستوان باشد.
فرخی.
بجوشیدش از دیدگان خون گرم
بدندان همی کند از تنش چرم.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
چو دیلمان زره پوش شاه و ترکانش
به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنگال
درست گویی شیران آهنین چرمند
همی جهانند از پنجه آهنین چنگال.
عسجدی.
همانگه برآید یکی تیره ابر
کند روی گیتی چو چرم هزبر.
اسدی.
سرانجام ترک آنچنان تاخت گرم
که از زور بر چرمه بنوشت چرم.
اسدی.
تو چو نخجیر دل بسوی چرا
دهر پوشیده بر تو چرم پلنگ.
ناصرخسرو.
پیامت بزرگست و نامت بزرگ
نهفته مکن شیر در چرم گرگ.
نظامی.
چون بچرم کمان درآرد زور
چرم را بر گوزن سازد گور.
نظامی.
- بچرم اندر بودن گاو یا گاوپیسه ؛ مثل است در مورد مجهول بودن پایان کاری ونامعلوم بودن امری که هنوز میتوان در باره آن چاره اندیشی کرد :
ز جنگ آشتی بی گمان بهتر است
نگه کن که گاوت بچرم اندر است.
فردوسی.
کنون گاو ما را بچرم اندر است
که پاداش و بادافره دیگر است.
فردوسی.
سپهدار توران از آن بدتر است
کنون گاو پیسه بچرم اندر است.
فردوسی.
و رجوع به پیسه و گاو پیسه شود.
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
بچرم اندر است این زمان گاومیش.
فردوسی.
رجوع به گاومیش شود.
|| پوست گاو و یا پوست شتر دباغی شده. ( ناظم الاطباء ). پوست دباغی شده. ( فرهنگ نظام ). صَرم. ( منتهی الارب ). پوست دباغی شده حیوانات که ازآن کفش و کیف و زین اسب و دیگر چیزها سازند :

چرم . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ایست از مزارع تربت حیدریه که زراعت آن از آب قنات مشروب میشود». (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).


چرم . [ چ َ رَ ] (اِخ ) نام دهی در کلات . (ناظم الاطباء).دهی از دهستان قاین بخش کلات شهرستان دره گز که در 15هزارگزی جنوب باختری کلات واقع شده است . دره و گرمسیراست و 765 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات وعدس ، شغل اهالی زراعت و مالداری ، راهش مالرو است و دبستانی هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. پوست دباغی شدۀ حیوانات.
۲. [قدیمی] پوست بدن حیوان: بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان (فردوسی: ۲/۲۵ ).
۳. [قدیمی] پوست بدن انسان: بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همی کند از تنش چرم (عنصری: ۳۵۹ ).
۴. [قدیمی] زه کمان.
* چرم کمان: [قدیمی] زه کمان.
* چرم گور: [قدیمی] = * چرم گوزن: چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵: ۷۸۹ ).
* چرم گوزن: [قدیمی] زه کمان، چلۀ کمان: بمالید چاچی کمان را به دست / به چرم گوزن اندرآورد شست (فردوسی: ۷/۵۳۹ ).

۱. پوست دباغی‌شدۀ حیوانات.
۲. [قدیمی] پوست بدن حیوان: ◻︎ بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان (فردوسی: ۲/۲۵).
۳. [قدیمی] پوست بدن انسان: ◻︎ بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همی‌کند از تنش چرم (عنصری: ۳۵۹).
۴. [قدیمی] زه کمان.
⟨ چرم کمان: [قدیمی] زه ‌کمان.
⟨ چرم گور: [قدیمی] = ⟨ چرم گوزن: ◻︎ چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵: ۷۸۹).
⟨ چرم گوزن: [قدیمی] زه کمان؛ چلۀ کمان: ◻︎ بمالید چاچی‌کمان را به ‌دست / به‌ چرم گوزن اندرآورد شست (فردوسی: ۷/۵۳۹).


دانشنامه عمومی

چرم (فریمان). چرم (فریمان)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان فریمان در استان خراسان رضوی ایران است.
این روستا در دهستان سنگ بست قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۶۲ نفر (۸۷خانوار) بوده است.

(دشتستان؛ دهستان ارغون) چ َرم. پوست حیوانات، تخته سنگ صاف و مرتفع و عریض، حاشیه های سنگی اطراف رودخانه یا کمر های (ارتفاعات) صاف سنگی.


دانشنامه آزاد فارسی

چَرْم (leather)
پوست حیوانات که پس از دباغی با جوهر مازو و نمک های کروم، به دست می آید. چرم ماده ای است بادوام و ضدآب که برای تهیۀ کیف، کفش، لباس، و رویه دوزی از آن استفاده می شود. در تبدیل پوست حیوانات به چرم، سه مرحلۀ اساسی وجود دارد؛ پاک کردن، دباغی، و آهارزنی. دباغی فرآیندی است که اغلب با آلودگی زیاد همراه است. پوست حیوانات (و غالباً پوست گاو) را اغلب آب زدایی می کنند تا از فساد آن جلوگیری شود. پیش از دباغی، خیساندن پوست ضروری است تا بدین وسیله مادۀ دیگری را جایگزین آب ازدست رفته کنند؛ این ماده از آن جهت ضرورت دارد که الیاف پوست را با یکدیگر محکم نگه می دارد. استفاده از روغن دنبه که مربوط به ۷هزار سال پیش است، درشمار قدیمی ترین روش هاست. نزدیک به ۴۰۰ سال پیش از میلاد مسیح، مصری ها از عصارۀ گیاهی محتوی اسید تانیک استفاده کردند. از این روش در اروپای قرون وسطا نیز اقتباس شده است. در اواخر قرن ۱۹، برای دباغی از مواد شیمیایی حاوی نمک های معدنی استفاده شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] چرم ، پوست حیوانات است که با مواد شیمیایی و کارهای فیزیکی از حالت ابتدایی خارج شود و به صورت ثابت و فاسدنشدنی درآید.
در متون ادبی ، چرم به معنای پوست آمده است . معرّب این واژه به صورت «صَرْم » به کار رفته است . واژه های اَدیم ، کَیمُخت / کیمخته ، ساغری / صاغری ، تیماج و سَختیان / سِختیان نیز، با توجه به نوع پوست و چگونگی فراوری آن ، برای انواع چرم به کار می رفته است .
احکام فقهی چرم
به استناد ادله فقهی ، از جمله آیه سوم مائده ، برای استفاده از پوست حیوانات باید قبلاً آنها به روش شرعی تذکیه شده باشند.احکام پوست حیوانات در منابع فقهی ، غالباً در مباحث طهارت ، صلاه ، و صید و ذباحه مطرح شده است .در همه مذاهب اسلامی ، پوست حیوانات حلال گوشت در صورت تذکیه ــ با دباغی یا بدون آن ــ پاک و نماز خواندن در لباسِ فراوری شده از آن صحیح است ، ولی استفاده از پوست حیوانات حرام گوشت و نجس (مانند سگ و خوک به نظر فقهای امامی و، خوک به نظر بیش تر فقهای اهل سنت )، حتی اگر تذکیه و دباغی شده باشد، جایز نیست .
← پوست حیوانات حرام گوشت غیرنجس
← واژه های فارسی مربوط به چرم
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: čarm
طاری: čarm
طامه ای: čarm
طرقی: čarm
کشه ای: čarm
نطنزی: čarm


گویش مازنی

پای پوش چرمی مورد استفاده ی کارگران،چوپانان و کشاورزان


مه غلیظ


ارزن – گاورس


/charm/ پای پوش چرمی مورد استفاده ی کارگران، چوپانان و کشاورزان & مه غلیظ & ارزن – گاورس

واژه نامه بختیاریکا

( چُرُم * ) کوه قابل عبور از جنس سنگ؛ خط راس کوه
( چُرم ) از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) شهنی؛ شاخه بابادی باب

جدول کلمات

ادیم

پیشنهاد کاربران

در گویش روستاهایشهرستانهای استان فارس مثل خرامه، فسا، داراب، نی ریز، جهرم، سروستان و بعضا اطراف شیراز به آب بینی ؛ چلم و بعضا چُرم گویند. چُرمش اومده بیرون یعنی آب بینی اش بیرون آمده. چُرمِت را پاک کن یعنی آب بینی ات را پاک کن.

تیماج . پوست دباغی . ادیم . صرم


کلمات دیگر: