مترادف ریزش : جریان، چکه، زکام، سیلان
ریزش
مترادف ریزش : جریان، چکه، زکام، سیلان
فارسی به انگلیسی
cast, collapse, downfall, drop, effusion, fall, precipitation, slide, spatter, spray, spurt
(act of)pouring, effusion, falling in, landslip, coryza, nasalcatarrh
فارسی به عربی
انتشار , تدفق , ثب , دخل , دفق , رکود , روماتزم , سقوط , صب , هبوط
مترادف و متضاد
جدایی، قطع، ریزش، برش، دریدگی، قطع پوست و گوشت
ریزش، تراوش بوسیله ریزش، مقدار ریزپ چیزی، ریزش بلا انقطاع و مسلسل
ریزش، ریختن، خیسانده، القاء، تزریق، دم کردگی
ریزش، جریان، الحاق، وصله
ریزش، افت، زوال، انحطاط، سقوط، بارش
ریزش، سر، سرازیری، سراشیبی، کشو، لغزش، لغزنده، سرسره، اسباب لغزنده، پس وپیش رونده، توسراندنی، تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری
ریزش، ورود، تاثیر، نفوذ، هجوم
ریزش، جریان، انبوهی
ریزش، عمل پاشیدن
ریزش، پخش، انتشار، پخش شدگی
ریزش، ترکه، ترشح، اب پاش، افشانه، افشان، شاخه کوچک، افشانک، چیز پاشیدنی، دواپاشی، تلمبه سمپاش، گردپاش، سنجاق یا گل سینه کوچک
ریزش، سوراخ، ترشح، چکه، تراوش، نشت
ریزش، مقدار زیاد، افت، رکود، زمین باتلاقی، کاهش فعالیت، دوره رخوت
ریزش، کسری، کمبود، کسر، ترشح، چکه، تراوش، نشت، فاش شدگی
ریزش، مد، گداز، سیل، اسهال، سیلان، شار، گداختگی، تغییرات پی درپی، خون ریزش
ریزش، جریان، جوش، تراوش
ریزش، اضافه، تظاهر، فوران، جریان بزور
ریزش، جریان، بیرون ریزی
ریزش، القاء، تزریق، رنگرزی، صباغی
ریزش، تزریق وریدی، غسل تعمید به وسیله اب پاشی
ریزش، روماتیسم، مرض رماتیسم
جریان، چکه، زکام، سیلان
فرهنگ فارسی
ریخته شدن اتفاقی مواد نفتی یا آلاینده در دریا
ریختن
( اسم ) ۱ - عمل ریختن : ریزش مو . ۲ - فیض بخشش .
ریختن . اسم مصدر از فعل ریختن ریزش ابر . ریزش باران .
( اسم ) ۱ - عمل ریختن : ریزش مو . ۲ - فیض بخشش .
ریختن . اسم مصدر از فعل ریختن ریزش ابر . ریزش باران .
جدا شدن و افتادن اندامهایی از گیاه مانند جوانه یا برگ یا غنچه یا میوه
لغت نامه دهخدا
ریزش. [ زِ ] ( اِمص ) ریختن. ( ناظم الاطباء ). اسم مصدر از فعل ریختن : ریزش ابر. ریزش باران. عمل ریختن : خواهش دل ریزش دست. ( یادداشت مؤلف ) :
ز خون دل خویش من دست شستم
چنو دست بگشاد بر ریزش خون.
طبع من چو صدف دهان بگشاد.
از بخشش چاه است همه ریزش دولاب.
که مرد را به ارادت صدف دهانی نیست.
تن چه بود ریزش مشتی گل است
هم دل و هم دل که سخن در دل است.
- ریزش کردن ؛ افتادن قسمت دهانه چاه و قنات و جز آن.
-|| کنایه از بخشش کردن :
دستی که ریزشی نکند شاخ بی بر است
نخلی که میوه ای ندهدخشک بهتر است.
داد به ترتیب ادب ریزشی
صورت جان را به هم آمیزشی.
پرده ظلمت به روی آب حیوان خوش نماست.
ز دریا هرچه گیرد ابر گوهربار می ریزد.
گر ز شوخیهای ساقی باده در پیمانه ریخت.
خواستن دل ریزش دست .
|| ( اِ )ریزه. براده. قطعات بسیار خرد و ذره وار که از سودن یا رشتن چیزی بریزد :
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او.
از ریزش ریسمان مادر.
ز خون دل خویش من دست شستم
چنو دست بگشاد بر ریزش خون.
سوزنی.
ریزش ابر صبحگاهی دیدطبع من چو صدف دهان بگشاد.
خاقانی.
از داده دهر است همه زاده سلوت از بخشش چاه است همه ریزش دولاب.
خاقانی.
چه سود ریزش باران وعظ بر سر خلق که مرد را به ارادت صدف دهانی نیست.
سعدی.
|| گداختگی. ( ناظم الاطباء ). سرشتن و به هم آمیختن و به شکل و قالب خاص درآمدن : تن چه بود ریزش مشتی گل است
هم دل و هم دل که سخن در دل است.
نظامی.
|| جریان و روانی. || جریان به مقدارهای کم و اندازه های کوچک. || افشانی و پراکندگی. ( ناظم الاطباء ). || سقوط. درافتادن. پاشیده شدن : ریزش سقف. ریزش چاه. ( از یادداشت مؤلف ).- ریزش کردن ؛ افتادن قسمت دهانه چاه و قنات و جز آن.
-|| کنایه از بخشش کردن :
دستی که ریزشی نکند شاخ بی بر است
نخلی که میوه ای ندهدخشک بهتر است.
صائب تبریزی.
|| روانی بینی. ( ناظم الاطباء ). || بخشش و انعام. ( آنندراج ) : داد به ترتیب ادب ریزشی
صورت جان را به هم آمیزشی.
نظامی.
ریزش پنهان به سائل عمر جاویدان دهدپرده ظلمت به روی آب حیوان خوش نماست.
صائب ( از آنندراج ).
کریم از بهر ریزش می نهد رنج طلب بر خودز دریا هرچه گیرد ابر گوهربار می ریزد.
صائب ( از آنندراج ).
مستیی دارم که این هم در حساب ریزش است گر ز شوخیهای ساقی باده در پیمانه ریخت.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
- امثال :خواستن دل ریزش دست .
|| ( اِ )ریزه. براده. قطعات بسیار خرد و ذره وار که از سودن یا رشتن چیزی بریزد :
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او.
خاقانی.
ای ریزه روزی تو بوده از ریزش ریسمان مادر.
خاقانی.
فرهنگ عمید
۱. عمل ریختن، ریختن چیزی.
۲. [مجاز] انعام و بخشش.
۲. [مجاز] انعام و بخشش.
دانشنامه آزاد فارسی
ریزِش (abscission)
در گیاه شناسی، جداشدن قسمتی از گیاه از پیکر اصلی آن. در متداول ترین حالت، ریزش برگ و افتادن میوه براثر هورمون آبسیزینرا ریزش می گویند. در گیاهان برگ ریز، برگ قبل از زمستان یا فرارسیدن فصل خشک ریزش می کند، در حالی که در گیاهان همیشه سبز، برگ به تدریج، ولی پیوسته، در طول سال می ریزد. ریزش میوه قبل از رسیدن نیز فرآیندی است که به صورت طبیعی ممکن است رخ دهد. ریزش به دنبال تشکیل منطقۀ ریزشدر محل انشعاب صورت می گیرد. در این منطقه، با تبدیل اسید پکتیکبه پکتین، لایه ای باریک از یاخته ها، معروف به لایۀ ریزش، ضعیف می شود و فرو می ریزد. در نتیجه، برگ، میوه، و دیگر بخش های گیاه براثر باد یا باران به آسانی از پیکر گیاه جدا می شوند. تصور بر این است که این فرآیند با مقدار اکسینگیاه کنترل می شود. ریزش میوه پدیده ای شایع در درختان میوه، ازجمله سیب، است و غالباً با پاشیدن اکسین مصنوعی روی درختان میوه از ریزش زود هنگام میوۀ آن ها جلوگیری می کنند.
در گیاه شناسی، جداشدن قسمتی از گیاه از پیکر اصلی آن. در متداول ترین حالت، ریزش برگ و افتادن میوه براثر هورمون آبسیزینرا ریزش می گویند. در گیاهان برگ ریز، برگ قبل از زمستان یا فرارسیدن فصل خشک ریزش می کند، در حالی که در گیاهان همیشه سبز، برگ به تدریج، ولی پیوسته، در طول سال می ریزد. ریزش میوه قبل از رسیدن نیز فرآیندی است که به صورت طبیعی ممکن است رخ دهد. ریزش به دنبال تشکیل منطقۀ ریزشدر محل انشعاب صورت می گیرد. در این منطقه، با تبدیل اسید پکتیکبه پکتین، لایه ای باریک از یاخته ها، معروف به لایۀ ریزش، ضعیف می شود و فرو می ریزد. در نتیجه، برگ، میوه، و دیگر بخش های گیاه براثر باد یا باران به آسانی از پیکر گیاه جدا می شوند. تصور بر این است که این فرآیند با مقدار اکسینگیاه کنترل می شود. ریزش میوه پدیده ای شایع در درختان میوه، ازجمله سیب، است و غالباً با پاشیدن اکسین مصنوعی روی درختان میوه از ریزش زود هنگام میوۀ آن ها جلوگیری می کنند.
wikijoo: ریزش
فرهنگستان زبان و ادب
{spill} [حمل ونقل دریایی] ریخته شدن اتفاقی مواد نفتی یا آلاینده در دریا
کلمات دیگر: