مترادف حیران : آسیمه، آسیمه سر، بی قرار، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، شیفته، فرومانده، گیج، مبهوت، متحیر، مدهوش، مردد، واله، هاج وواج، حیرت زده
برابر پارسی : سرگردان، سرگشته، هاج و واج
awe-struck, dizzy, open-mouthed, perplexed
perplexed, astonished
حیران . (ع ص ) (عقرب الَ ...) سرمای سخت بدان جهت که گزند میرساند کره اشتران را. (ناظم الاطباء). عقرب زمستان که گزند میرساند شتربچه ها را. (اقرب الموارد).
حیران . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان . درپانزده هزارگزی شمال خاور شوسه ٔ همدان بملایر. دارای 580 تن سکنه است . محصولاتش غلات ، لبنیات و انگور است . اهالی به کشاورزی ، گله داری ، صنایع دستی زنان و قالی بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
حیران . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل در مسیر شوسه ٔ آستارا به اردبیل دارای 2200 تن سکنه است . محصولاتش غلات و حبوبات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. دارای راه شوسه است و یک باب دبستان دارد. (محل سکنای ایل حیران ). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
حیران . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. در 12هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. دارای 233 تن سکنه است . محصولاتش غلات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خاقانی .
حافظ.
حافظ.
مولوی .
سعدی .
سعدی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
نظامی .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
حیران . [ ح َ ی َ ] (ع مص ) حیر. حیرة. حَیر. بسوی چیزی دیده سرگشته شدن . (منتهی الارب ). بسوی چیزی نظر افکندن و از خود بیخود شدن . (اقرب الموارد). || ندانستن و جاهل شدن راه صواب را. || گم کردن راه . || گرد برگشتن آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیر، حیرة و حَیر شود.
حیران:هیران یا هئران ، آبادی کوهستانی و ییلاقیِ بسیار زیبای شهرستان آستارا که در سی کیلومتری راه آستارا به اردبیل قرار دارد .هیران در اصل و در زبان بومی تالشی به معنای ابرزار یا مه زار و مه آلود میباشدو از دو واژه ی« هر» یا «هیر» به معنای ابر و مه، و « ان» به نشانه¬ی انبوهی آن و بمعنی «زار» در فارسی است که فراوانی و انبوهی چیزی را میرساند. همچنین از این جمله اند نامهای محلی چون« هراندان » به معنی دره های مه آلود، نام یک آبادی در شهرستان تالش و « هره دشت » در لیسار تالش که معنای دشت ابری و مه آلود را درخود دارد .