لی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
لی . (اِ) پیمانه ای است مردم چین را از زمین مانند جریب ما معادل 576 گز تقریبی . || مقیاس طول ، تقریباً معادل پانصدوپنجاه گز. (ایران باستان ج 3 ص 2263).
لی . (اِخ ) نام رودی به فرانسه و بلژیک .
لی . (اِخ ) ماریوس سوفوز. ریاضی دان نروژی (1842-1899 م .).
لی . (پسوند) مزید مؤخر امکنه : اسملی .
لی . (ع حرف جر + ضمیر) (از: لَ + ی ) مرا. برای من .
لی . [ ل َی ی ] (ع مص ) لُوی ّ. تافتن رسن راو دوتاه کردن . (منتهی الارب ). تافتن رسن و جز آن . ریسمان تابیدن . (منتخب اللغات ). تافتن رسن . (تاج المصادر). || مایل گردانیدن سر. (منتهی الارب ). پیچانیدن سر. (تاج المصادر). سر پیچانیدن . || بگردانیدن زبان در دهان . (ترجمان القرآن ). گردانیدن زبان در دهان . (تاج المصادر). || اعراض کردن . || به بیست سالگی رسیدن کودک . || کاهلی کردن و سستی کردن . (منتهی الارب ). || رغبت کردن به چیزی . || دنبال جنبانیدن شتر. (تاج المصادر). دم جنبانیدن . (منتخب اللغات ). || مدافعت کردن . لیان . (تاج المصادر). مطل . (منتهی الارب ). مدافعت کردن در وام . (منتخب اللغات ). دیر داشتن وام و ناگزاردن و داردار کردن . (منتهی الارب ). روی واپس نگه کردن . || گردانیدن . || گردانیدن زبان در گواهی و غیر آن . (منتخب اللغات ). چشم داشتن . || برگزیدن کسی را و گرامی داشتن . منکر حق کسی گردیدن . (منتهی الارب ). || (ص ) کلامی لی ؛ گفتاری باطل و مخفی .
لی . [ ل ُی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ الوی . (منتهی الارب ). رجوع به الوی شود.
لی . (اِ) درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری به کار رود. قسمی نارون . نامی که در رامسر و دیلمان و لاهیجان به اوجا دهند. ملج . شلدار. قره آقاج . لروت . سمد. سمت . له . و رجوع به اوجا و نارون شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 210).
لی. ( ع حرف جر + ضمیر ) ( از: لَ + ی ) مرا. برای من.
لی. ( اِ ) درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری به کار رود. قسمی نارون. نامی که در رامسر و دیلمان و لاهیجان به اوجا دهند. ملج. شلدار. قره آقاج. لروت. سمد. سمت. له. و رجوع به اوجا و نارون شود. ( جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 210 ).
لی. ( اِ ) پیمانه ای است مردم چین را از زمین مانند جریب ما معادل 576 گز تقریبی. || مقیاس طول ، تقریباً معادل پانصدوپنجاه گز. ( ایران باستان ج 3 ص 2263 ).
لی. [ ل ُی ی ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ الوی. ( منتهی الارب ). رجوع به الوی شود.
لی. [ ل َی ی ] ( ع مص ) لُوی . تافتن رسن راو دوتاه کردن. ( منتهی الارب ). تافتن رسن و جز آن. ریسمان تابیدن. ( منتخب اللغات ). تافتن رسن. ( تاج المصادر ). || مایل گردانیدن سر. ( منتهی الارب ). پیچانیدن سر. ( تاج المصادر ). سر پیچانیدن. || بگردانیدن زبان در دهان. ( ترجمان القرآن ). گردانیدن زبان در دهان. ( تاج المصادر ). || اعراض کردن. || به بیست سالگی رسیدن کودک. || کاهلی کردن و سستی کردن. ( منتهی الارب ). || رغبت کردن به چیزی. || دنبال جنبانیدن شتر. ( تاج المصادر ). دم جنبانیدن. ( منتخب اللغات ). || مدافعت کردن. لیان. ( تاج المصادر ). مطل. ( منتهی الارب ). مدافعت کردن در وام. ( منتخب اللغات ). دیر داشتن وام و ناگزاردن و داردار کردن. ( منتهی الارب ). روی واپس نگه کردن. || گردانیدن. || گردانیدن زبان در گواهی و غیر آن. ( منتخب اللغات ). چشم داشتن. || برگزیدن کسی را و گرامی داشتن. منکر حق کسی گردیدن. ( منتهی الارب ). || ( ص ) کلامی لی ؛ گفتاری باطل و مخفی.
لی. ( اِخ ) نام رودی به فرانسه و بلژیک.
لی. ( اِخ ) ماریوس سوفوز. ریاضی دان نروژی ( 1842-1899 م. ).
دانشنامه عمومی
لی، فلوریدا
لی، ماساچوست
لی (نام خانوادگی)
لی (کنفسیوسی)
لی (جین)
Ames، Roger T.، Rosemont Jr.، Henry (Translators). "Analects of Confucius." Ballantine Books: 1998
Brash، Graham. "The Sayings of Confucius." Graham Brash (Pte.) Ltd Singapore: 1988
Confucius. "The Li Ji" Shandong Frienship Press: 2000
Lau، D.C. (Translator). Confucius: The Analects. The Chinese University Press: 1992
Nylan، Michael. "Li" in The Encyclopedia of Confucianism روتلج: 2003
Henry Rosemont، Jr. Lecture، دانشگاه براون، 2005
David Schaberg، A Patterned Past: Form and Thought in Early Chinese Historiography، Cambridge MA 2005 (Harvard East Asian Monographs)
Twitchett، Denis and Wright، Arthur F. "Confucian Personalities." Stanford University Press: 1962
Watson، Burton (Translator). "Basic Writings of Mo Tzu، Hsun Tzu، and Han Fei Tzu." انتشارات دانشگاه کلمبیا: 1963
Qiuming، Zuo (Commentary) "Selections from Spring and Autumn Annals." Shandong Frienship Press: 2000
لی از دیدگاه کنفوسیوس معانی مختلفی داشت و ازجمله برای پاکی، ادب، تشریفات و عبادت آیینی به کار می رفت. وی معتقد بود با پیروی از لی هر چیزی بسامان می آید و در نهایت، جامعه آرمانی تشکیل می شود. لی مظهر طیف کاملی از تعامل با انسان، طبیعت، و حتی اشیاء مادی است.کنفوسیوس توصیفات خود از لی را در قالب مباحث گوناگونی از جمله چای نوشی، القاب، عزاداری و حکومت بیان می کند.
در متون مکتب کنفوسیوس، سه اثر شامل آموزه های اصلی لی است. این آثار شامل یی لی یا آداب معاشرت و تشریفات، کتاب مراسم یا لی جی و مناسک ژو یا ژو لی می باشد.
کنفسیوس رعایت اصول لی را بعنوان رکنی مهم جهت شایستگی افراد در کسب مقامهای دولتی می دانست.
از واحدهای اندازه گیری در کشور چین.
دانشنامه اسلامی
معنی لِیَ: برای من - برای من است - فقط برای من است (اگر در اول جمله بیاید)
معنی مَا لِیَ: مرا چه شده - چه اتفاقی برای من افتاده
معنی مَا یَکُونُ لِی: مرا نسزد - روا نیست که من
معنی عَیْنٍ: چشمه - چشم (در عباراتی نظیر "قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی ")
معنی لَّا تَغْفِرْ: که نیامرزی (در عبارت "وَإِلَّا تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکُن مِّنَ ﭐلْخَاسِرِینَ"چون شرط واقع شده برای جمله بعدی جزم گرفته )
معنی لَوَّوْاْ: پیچ و تاب دادند (با غرور ونخوت وبه طرزی غیر طبیعی ) - برگرداندند- پیچیدند(کلمه لی به فتح لام و تشدید یا (ل ی ی )که مصدر فعل مضارع یلوون است در اصل به معنای تابیدن طناب می باشد و وقتی در مورد سر و یا زبان استعمال شود ، معنای غیر طبیعی کردن سر و زبان ر...
معنی لَیّاً: پیچ و خم دادن (کلمه لی به فتح لام و تشدید یا (ل ی ی )که مصدر فعل مضارع یلوون است در اصل به معنای تابیدن طناب می باشد و وقتی در مورد سر و یا زبان استعمال شود ، معنای غیر طبیعی کردن سر و زبان را میدهد و در قرآن کریم در باره لیّ سر آمده : لووا رؤسهم و د...
معنی تَلْوُواْ: که بپیچانید - که تحریف کنید (کلمه لی به فتح لام و تشدید یا (ل ی ی )که مصدر فعل مضارع یلوون است در اصل به معنای تابیدن طناب می باشد و وقتی در مورد سر و یا زبان استعمال شود ، معنای غیر طبیعی کردن سر و زبان را میدهد و در قرآن کریم در باره لیّ سر آمده : ...
معنی یَلْوُونَ: می پیچانند - تحریف می کنند (کلمه لی به فتح لام و تشدید یا (ل ی ی )که مصدر فعل مضارع یلوون است در اصل به معنای تابیدن طناب می باشد و وقتی در مورد سر و یا زبان استعمال شود ، معنای غیر طبیعی کردن سر و زبان را میدهد و در قرآن کریم در باره لیّ سر آمده : ل...
معنی لَا تَلْوُونَ: توجه نمی کردید (از ماده ل ی ی است ، و کلمه لی به معنای التفات و متمایل شدن به این سو و آن سو است و عبارت "وَلَا تَلْوُونَ عَلَیٰ أحَدٍ " یعنی به کسی توجه نمی کردید)
معنی حُکْمَ: حُکم -فرمان محکم ونافذ واستوار- بریدن نزاع به وسیله قضا -علم به معارف حقه الهیه و کشف حقایقی که در پرده غیب است ، و از نظر عادی پنهان است میباشد (درعباراتی نظیر "وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً "و"ءَاتَیْنَاهُ ﭐلْحُکْمَ صَبِی...
معنی یُصِیبُ: اصابت می کند - می رسد(کلمه مصیبت به معنای واقعه و حادثهای است که به انسان یا هر چیز اصابت کند ، و اسم فاعل از مصدر اصابت است ، و از اصابه تیر به هدف منشا گرفته ،هم شامل اصابه حوادث خیر میشود و هم اصابه حوادث شر ، و لی استعمال آن در شر غلبه دارد ، در ...
معنی یُصِیبَکُم: که به شما اصابت کند - که به شما برسد(کلمه مصیبت به معنای واقعه و حادثهای است که به انسان یا هر چیز اصابت کند ، و اسم فاعل از مصدر اصابت است ، و از اصابه تیر به هدف منشا گرفته ،هم شامل اصابه حوادث خیر میشود و هم اصابه حوادث شر ، و لی استعمال آن در شر ...
ریشه کلمه:
ل (۳۸۴۲ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)
گویش مازنی
۱سوراخ – غار – حفره ۲لانه ی خارپشت و دیگر جانوران که در ...
از غارهای اطراف رودخانه ی مهربان نکا و بهشهر
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
و در مجموع به معنای عقیده من. و فکر و اندیشه من است
gm
لئ
gmail. com