کلمه جو
صفحه اصلی

بلیله

فارسی به انگلیسی

belleric myrobalan

فرهنگ فارسی

( اسم ) درختچه ای از تیر. کمبرتاسه نزدیک به تیر. فرفیون که جزو رد. دو لپه ییهای جدا گلبرگ است . این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هند میباشد. میوه های آن تقریبا ببزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عریضی پنج تایی میباشد ( شبیه میو. باقلا ) گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است . پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی میگیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع میگردد بلیلج .

لغت نامه دهخدا

بلیله . [ ب َ لی ل َ / ل ِ ](اِ) دوائی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سوم ، معرب آن بلیلج باشد. (برهان ). ثمر درختی که به هندی بهیرا گویند. (از غیاث ). درختی از نواحی حاره بومی هند، و میوه ٔ آن در طب بکار است (گااوبا).(یادداشت مرحوم دهخدا). درختچه ای از تیره ٔ کمبرتاسه نزدیک به تیره ٔ فرفیون که جزو رده ٔ دولپه ایهای جداگلبرگ است . این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هندمی باشد. میوه های آن تقریباً به بزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عرضی پنج تایی می باشد (شبیه میوه ٔ باقلا). گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است . پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی می گیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع می گردد. (فرهنگ فارسی معین ). بلیلج . و رجوع به بلیلج شود : اندر میان رامیان و جالهذا [ به هندوستان ] پنج روزه راه است و همه را به درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. (حدود العالم ).


بلیلة. [ ب َ لی ل َ ] (ع اِ) باد سرد و نمناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران . (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است . (منتهی الارب ). بَلیل . و رجوع به بلیل شود. || صحبت . (ذیل اقرب الموارد از تاج ). || گندم که آن را در آب جوشانند و خورند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).


( بلیلة ) بلیلة. [ ب َ لی ل َ ] ( ع اِ ) باد سرد و نمناک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). باد سرد و باران. ( دهار ). واحد و جمع در آن یکسان است. ( منتهی الارب ). بَلیل. و رجوع به بلیل شود. || صحبت. ( ذیل اقرب الموارد از تاج ). || گندم که آن را در آب جوشانند و خورند. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
بلیله. [ ب َ لی ل َ / ل ِ ]( اِ ) دوائی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سوم ، معرب آن بلیلج باشد. ( برهان ). ثمر درختی که به هندی بهیرا گویند. ( از غیاث ). درختی از نواحی حاره بومی هند، و میوه آن در طب بکار است ( گااوبا ).( یادداشت مرحوم دهخدا ). درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو رده دولپه ایهای جداگلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هندمی باشد. میوه های آن تقریباً به بزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عرضی پنج تایی می باشد ( شبیه میوه باقلا ). گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی می گیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع می گردد. ( فرهنگ فارسی معین ). بلیلج. و رجوع به بلیلج شود : اندر میان رامیان و جالهذا [ به هندوستان ] پنج روزه راه است و همه را به درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. ( حدود العالم ).

فرهنگ عمید

ثمر میوۀ درختی شبیه هلیله با پوست خاکستری یا زردرنگ که بومی هند است و مصرف دارویی دارد.


کلمات دیگر: