کلمه جو
صفحه اصلی

اباد


مترادف اباد : ( آباد ) برپا، دایر، معمور، پررونق، پیشرفته، توسعه یافته، مترقی، تندرست، سالم، بسامان، منظم، غنی، مرفه ، بی رونق، عقب مانده

متضاد اباد : ( آباد ) خراب، متروک، ویران

فارسی به انگلیسی

habitable or inhabited, populous, cultivated, flourishing, affluent, prosperous, habitable

فرهنگ اسم ها

اسم: آباد (پسر) (فارسی) (تلفظ: abad) (فارسی: آباد) (انگلیسی: abad)
معنی: تندرست و مرفه، آراسته

فرهنگ فارسی

( آباد ) (اسم ) جمع ابد جاوید بودنها
عامر مزروع آبادان

فرهنگ معین

( آباد ) [ په . ] (ص . ) ۱ - معمور، دایر. ۲ - مزروع ، کاشته . ۳ - پر، سرشار. ۴ - سالم . ۵ - منظم ، سامان . ۶ - شادمان ، خرم . ۷ - مرفه .
[ ع . ] ( اِ. ) جِ ابد، جاوید بودن ها.

لغت نامه دهخدا

( آباد ) آباد. ( ص ) ( از پهلوی آپاتان ، شاید مرکب از آو + پاته ) عامر. عامره. معمور. معموره. مزروع. آبادان. مسکون. مقابل ویران و ویرانه و بائر و خراب و یباب :
ز توران زمین تا بسقلاب و روم
ندیدند یک مرز آباد و بوم.
فردوسی.
یکایک همه نام وکین توختیم
همه شهر آباد را سوختیم.
فردوسی.
مرا پادشاهی آباد هست
همان گنج و مردی و نیروی دست.
فردوسی.
زمینی که آباد هرگز نبود
بر او بر ندیدند کشت و درود.
فردوسی.
به گودرز فرمود پس شهریار
که رفتی کمربسته کارزار
نگر تا نَیازی به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست.
فردوسی.
به آباد و ویرانه جایی نماند
که منشور تیغ مرا برنخواند.
فردوسی.
هر آن بوم و بر کان نه آباد بود
تبه بود وویران ز بیداد بود
درم داد و آباد کردش ز گنج
ز داد و ز بخشش نیامد برنج.
فردوسی.
هر آنجا که ویران بد آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد.
فردوسی.
تو دانی که من جان فرزند خویش
برو بوم آباد وپیوند خویش
بجای سر تو ندارم بچیز
گر این چیزها ارجمند است نیز.
فردوسی.
تو ازبهرت آن کو شُد آباد داشت
بدیگر کس آباد باید گذاشت.
اسدی.
|| تندرست. سالم. بی گزند :
ترا ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران بتو شاد باد.
فردوسی.
تن شاه محمود آباد باد
سرش سبز بادا دلش شاد باد.
فردوسی.
اگر کشور آباد داری بداد
بمانی تو آباد و از داد شاد.
فردوسی.
بدیشان چنین گفت کآباد باد
شما را تن و دل پر از دادباد.
فردوسی.
نه کیخسرو آباد ماند نه تخت
بایران نه بوم و نه شاخ درخت.
فردوسی.
همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز رنج و غم آزاد و پیروز بخت.
فردوسی.
مرا گفت بگیر این و بزی خرّم و دلشاد
اگر تَنْت خرابست بدین آب کن آباد.
کسائی.
جاودان شاد زیاد آن بهمه نیک سزا
تنش آباد و خرد پیر و دل و جان برناه.
فرخی.
خانه آباد و خانه آبادان ؛ دعا و آفرینی است.
|| مرفّه. بساز. بسامان. منظم. مرتب. آراسته. منتسق. توانگر. پُرمایه. تمام سلاح. روا. مجری. برونق :

فرهنگ عمید

( آباد ) = ابد
۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی می کنند: مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲: ۷۱۵ ).
۲. ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است، خُرم: بدو گفت کای خواجهٴ سالخَورد / چنین جای آباد ویران که کرد؟ (فردوسی: ۶/۴۴۸ ).
۳. [مجاز] دایر، برقرار: بقاش باد که از تیغ او و بازوی اوست / بنای کفر خراب و بنای دین آباد (فرخی: ۳۴ ).
۴. در دنبالۀ نام ده و شهر می آید و بیشتر مرکب با نام بناکننده یا آبادکنندۀ آن ده یا شهر است: حسن آباد، فیروزآباد.
۵. [قدیمی، مجاز] شاداب.
۶. [قدیمی] آکنده، غنی، پُر: همیدون سپهدار او شاد باد / دلش روشن و گنجش آباد باد (فردوسی: ۶/۱۳۶ ).
۷. [قدیمی] سالم، تندرست: تو را ای برادر تن آباد باد / دل شاه ایران به تو شاد باد (فردوسی: ۸/۴۲۰ ).

دانشنامه عمومی

آباد. آباد واژه ای در زبان های ایرانی از کلمه پهلوی آپاتان، شاید مرکب از آو + پاته باشد.
آباد (تنگستان) روستایی در استان بوشهر
آباد (بهبهان)
آباد ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

جدول کلمات

آباد
دایر

پیشنهاد کاربران

سرسبز_خرم_خوش آب و هوا _
🏞

سرسبز . خوش آب و هوا

متاسفانه بصورت گسترده در پیج های پانترکی به دلایل کاملا سیاسی ریشه واژه آباد را کلمه ترکی آپاد معرفی می کنند تا در خیال خام خودشان به مطامع سیاسی خود برسند در حالی که برخلاف کلمات دیگر هیچ ریشه و لغت نامه معتبری برای آن بیان نمی کنند در حالی که آباد از کلمه باستانی آپاتان گرفته شده آپ در پارسی باستان ریشه آب و اتان در پهلوی یعنی مراقبت و نگهداری مجموع کلمه یعنی نگهداری از آب در تمدنهای اولیه در فلات ایران که عمدتا خشک بوده برای شکل گرفتن یک روستا و یک قریه احتیاج به آب بوده است و در این محل نگهداری از آب بسیار حائز اهمیت بوده به این دلیل هر جایی که توانایی حراست از منابع أب خود را بدست میاورد آنجا را آپات و به مرور آباد می گفتن کلمه صد درصد پارسی و بدون هیچ بیگانگی می باشد امروزه از این کلمه بصورت گسترده بجای کلمه رونق استفاده می شود

آباد: در پهلوی آپات āpāt . در اوستایی ، آپاته āpāta بوده است. ستاک واژه: پا همان است که در "پاییدن" و" پاس "و پان ( =بان : پساوند ) مانده است.
( ( همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز درد و غم آزاد و پیروز بخت! ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 229. )


برپا، دایر، معمور، پررونق، پیشرفته، توسعه یافته، مترقی، تندرست، سالم، بسامان، منظم، غنی، مرفه، بی رونق، عقب مانده

معنی :خرم
متضاد:ویران
در کتاب های درسی میشود #دوره دبستان#


آباد
《واژه ای فارسی است. 》

پارسی باستان: آپادانا
پارسی پهلوی: آپات
پارسی نوین: آباد
انگلیسی باستان: ābād
انگلیسی نوین: abode
زبان اربی: بیت

واژه "آباد" در پارسی باستان "آپادانا" و در انگلیسی باستان ābīdan گفته میشد که از دو بخش آپ ( =آب ) و دان ( =دربردارنده ) ساخته شده است و به معنی جایی که در آن جا آب هست می باشد.

🚫دروغ های بزرگ پانترک ها در باره ی آباد🚫

می گویند که آباد از آوادانیق گرفته شده😳!!!
من واژه ی آوادانیق را به دو روش ریشه یابی می کنم:
1=آو ( آب ) دان ( دارنده ) یق، یخ ( پسوند ترکی )
آو=در زبان کوردی به آب 《آو》میگویند.
دان=واژه ی اصیل فارسی به معنی دارنده.
یخ، یق=پسوند ترکی.
همانگونه که دیدید آوادانیق هم واژه ای فارسی و ایرانیست فقط پسوندش ترکی است که آن هم طبیعیه.
واژه ی ( آو ) آب بدلیل نزدیکی دو قوم کرد و ترک با یک دیگر وارد زبان ترکی شده . مانند:کچ ( کُردی ) ( دختر ) بصورت ( قز ) یا ( قیز ) به ترکی راه یافته.

2=آو ( اُو ) دان ( دارنده ) یخ، یق ( پسوند ترکی )
اُو=درترکی به معنی ( خانه ) است.
دان=این واژه ی فارسی به معنی دارنده که وارد این واژه ی ترکی هم شده.
یخ، یق=پسوند ترکی.
واژه ی آوادانیق در واقع به این صورت بکار میرود. که به معنی خانه داری است.
مانند=
《بونون ( بنین ) آوادانیقی چوخ پیس دی》
《خانه داری یا خانه، این خیلی بد ( پَست ) است》

🚫پس هیچ وقت دروغ های ( پانترک ها ) را باور نکنید. 🚫


کلمات دیگر: