برابر پارسی : بسیارفرزندی، چیرگی، نیکوکاران
ابرار
برابر پارسی : بسیارفرزندی، چیرگی، نیکوکاران
فرهنگ اسم ها
اسم: ابرار (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: abrār) (فارسی: اَبرار) (انگلیسی: abrar)
معنی: نیکان، نیکوکاران، نیکان و نیکوکاران، ( در تصوف ) عده ای از مردان خدا که در مرتبه ی بالاتر از ابدال قرار دارند، [عده ی آنها را اغلب هفت تن گفته اند]
معنی: نیکان، نیکوکاران، نیکان و نیکوکاران، ( در تصوف ) عده ای از مردان خدا که در مرتبه ی بالاتر از ابدال قرار دارند، [عده ی آنها را اغلب هفت تن گفته اند]
(تلفظ: abrār) (عربی) نیکان و نیکوکاران ؛ (در تصوف) عدهای از مردان خدا که در مرتبهی بالاتر از ابدال قرار دارند . (عدهی آنها را اغلب هفت تن گفتهاند ) .
فرهنگ فارسی
نیکوکاران، نیکان، جمع بر
( اسم ) جمع : بار و بر نیکان نیکو کاران .
نیکان
( اسم ) جمع : بار و بر نیکان نیکو کاران .
نیکان
فرهنگ معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ بر، نیکان ، نیکوکاران .
لغت نامه دهخدا
ابرار. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ بَرّ. نیکان. نیکوکاران. طائعان :
ای عادت توخوبتر از صورت مردم
ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار.
ابرار. [ اِ ] ( ع مص ) غلبه کردن.( زوزنی ). غلبه کردن بر کسی. || سوگند راست کردن. || قبول کردن خدای تعالی حج کسی را. || در بیابان سیر کردن. در بیابان نشستن. || بسیارفرزند گردیدن. || بسیار شدن قوم. || بازگردانیدن گوسفند را.
ای عادت توخوبتر از صورت مردم
ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار.
فرخی.
و لباس شرم میپوشند که لباس ابرار است.( تاریخ بیهقی ). گفتم خاموش که اشارت سید علیه السلام بفقر طایفه ای است که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار نوشند . ( گلستان ).ابرار. [ اِ ] ( ع مص ) غلبه کردن.( زوزنی ). غلبه کردن بر کسی. || سوگند راست کردن. || قبول کردن خدای تعالی حج کسی را. || در بیابان سیر کردن. در بیابان نشستن. || بسیارفرزند گردیدن. || بسیار شدن قوم. || بازگردانیدن گوسفند را.
ابرار. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَرّ. نیکان . نیکوکاران . طائعان :
ای عادت توخوبتر از صورت مردم
ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار.
و لباس شرم میپوشند که لباس ابرار است .(تاریخ بیهقی ). گفتم خاموش که اشارت سید علیه السلام بفقر طایفه ای است که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقه ٔ ابرار پوشند و لقمه ٔ ادرار نوشند . (گلستان ).
ای عادت توخوبتر از صورت مردم
ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار.
فرخی .
و لباس شرم میپوشند که لباس ابرار است .(تاریخ بیهقی ). گفتم خاموش که اشارت سید علیه السلام بفقر طایفه ای است که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقه ٔ ابرار پوشند و لقمه ٔ ادرار نوشند . (گلستان ).
ابرار. [ اِ ] (ع مص ) غلبه کردن .(زوزنی ). غلبه کردن بر کسی . || سوگند راست کردن . || قبول کردن خدای تعالی حج کسی را. || در بیابان سیر کردن . در بیابان نشستن . || بسیارفرزند گردیدن . || بسیار شدن قوم . || بازگردانیدن گوسفند را.
فرهنگ عمید
= بِرّ
بِرّ#NAME?
دانشنامه عمومی
ابرار روزنامه صبح کشور از روزنامه های سراسری ایران. سید محمد صفی زاده صاحب امتیازی، مدیرمسئولی و سردبیری نشریه را عهده دار است. ابرار ورزشی و ابرار اقتصادی از روزنامه های دیگر وابسته به آن است. ابرار از روزنامه های صبح کشور است که در موضوعات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و ورزشی فعالیت دارد.
فهرست روزنامه های ایران
فهرست روزنامه های ایران
wiki: ابرار
دانشنامه آزاد فارسی
فرهنگ فارسی ساره
بسیارفرزندی، چیرگی، نیکوکاران
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] اَبْرار، واﮊه ای است عربی به معنی نیکان و نیکوکاران اهل مرتبه عالی ایمان، دارای منزلتی برتر از اولوا الالباب (خردمندان) و نازل تر از مقرّبان که چندین بار در قرآن «کریم آمده و از این طریق در عرف متوصفه و اهل سیر و سلوک نیز راه یافته است.
برخی از مفسران و نیز بسیاری از فرهنگ نویسان این واﮊه را تنها جمع بَرّ دانسته اند.
طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۱۴۲، قاهره، ۱۳۲۵ق.
بِرّ به «گستردگی خیر و معروف» معنا شده است.
زمخشری، محمودبن عمر، الکشاف، ج ۱، ص ۱۳۳، بیروت، دارالمعرفه.
واژه «بِرّ»
اخلاق در قرآن، ج۱، ص۶۹.
...
برخی از مفسران و نیز بسیاری از فرهنگ نویسان این واﮊه را تنها جمع بَرّ دانسته اند.
طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۱۴۲، قاهره، ۱۳۲۵ق.
بِرّ به «گستردگی خیر و معروف» معنا شده است.
زمخشری، محمودبن عمر، الکشاف، ج ۱، ص ۱۳۳، بیروت، دارالمعرفه.
واژه «بِرّ»
اخلاق در قرآن، ج۱، ص۶۹.
...
wikifeqh: ابرار
[ویکی فقه] ابرار (قرآن). ابرار جمع بر و یا جمع بار است.
ابرار جمع بر (بفتح باء)،
فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج۱، ص۴۳.
اوصاف ابرار، پاداش ابرار، مصادیق ابرار.
ابرار جمع بر (بفتح باء)،
فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج۱، ص۴۳.
اوصاف ابرار، پاداش ابرار، مصادیق ابرار.
wikifeqh: ابرار_(قرآن)
پیشنهاد کاربران
در زبان گیلکی : برادر، داداش، آقاداداش
معنی دقیقش , برادر بزرگ
در گویش گیلکی : برادر بزرگتر، خان داداش
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ) .
زیشان بهر اقلیم یکی بنده و بابی است
کو را به صلاح گُرُهی کز صلحااند.
ناصرخسرو.
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود. . . ( گلستان ) . و صلحاء واعظان و نصحاء مذکران. ( ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119 ) .
زیشان بهر اقلیم یکی بنده و بابی است
کو را به صلاح گُرُهی کز صلحااند.
ناصرخسرو.
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود. . . ( گلستان ) . و صلحاء واعظان و نصحاء مذکران. ( ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119 ) .
نیاکان. نیکوکاران
کلمات دیگر: