کلمه جو
صفحه اصلی

مسد

فرهنگ فارسی

رسن که ازلیف یاپوست درخت خرمابافته شود، ریسمان محکم، مساد جمع
(اسم ) ۱ - ریسمانی از لیف با پوست درخت خرما . ۲ - ریسمان محکم جمع : مساد .
راستکار و صواب گفتار

فرهنگ معین

(مَ سَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ریسمانی از لیف یا پوست درخت خرما. ۲ - ریسمان محکم .

لغت نامه دهخدا

مسد. [ م ُ س ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسداد. راستکار و صواب گفتار. (منتهی الارب ). و رجوع به اسداد شود. || کسی که به سداد و قصد و هدف دست می یابد یا آن را طلب می کند. (از اقرب الموارد). || مستقیم . (از اقرب الموارد).


مسد.[ م َ س َدد ] (ع اِ) درز و شکاف و سوراخ . (ناظم الاطباء). || سدَّ مسدَّه ؛ قائم مقام آن گشت و در جای آن نشست . (از اقرب الموارد): فقال للاحنف اًن ولیت أحداً من أهل بیتک لم تجد من یعدل عدل عبیداﷲ و لایسد مسده . (ابن خلکان چ فرهادمیرزا ص 252 س 12).


مسد. [ م َ ] (ع مص ) رسن تافتن . (از منتهی الارب ). تافتن رسن را. یا نیکو تافتن آن را. (از اقرب الموارد). نیک تافتن رسن . (تاج المصادر بیهقی ). || در رنج انداختن و مانده گردانیدن سیر ستور را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نرم و لطیف و هموار بودن شکم . (از اقرب الموارد). || جاریة حسنةالمسد؛ دختر سخت نیک بر پیچان خلقت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


مسد. [ م َ س َ ] (ع اِ) تیر چرخ سیاه آهنین . (منتهی الارب ). محور از آهن . (از اقرب الموارد). || «مرود» و چرخ آهنین که چرخ چاه بر آن می گردد. (از اقرب الموارد). || رسن از پوست خرما یا از پوست درخت مقل یا از پوست هر چیزی ، و یا رسن از لیف سخت تافته و محکم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریشه ٔ درخت و ریسمان لیف خرما و ریسمان پشم اشتر. (غیاث ). رسن تافته . (مهذب الاسماء). لیف سخت تافته . (ترجمان القرآن ). لیف نارجیل .(تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). ج ، مِساد و اَمساد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : و امرأته حمّالة الحطب ، فی جیدها حبل من مسد. (قرآن 4/111 و 5).
می کشاندشان بسوی نیک و بد
گفت حق فی جیدها حبل المسد.

مولوی (مثنوی ).


پیش از این کایام پیری دررسد
گردنت بندد به حبل من مسد.

مولوی (مثنوی ).


گفت یارب بیش از این خواهم مدد
تا ببندمشان به حبل من مسد.

مولوی (مثنوی ).



مسد. [ م َ ] ( ع مص ) رسن تافتن. ( از منتهی الارب ). تافتن رسن را. یا نیکو تافتن آن را. ( از اقرب الموارد ). نیک تافتن رسن. ( تاج المصادر بیهقی ). || در رنج انداختن و مانده گردانیدن سیر ستور را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نرم و لطیف و هموار بودن شکم. ( از اقرب الموارد ). || جاریة حسنةالمسد؛ دختر سخت نیک بر پیچان خلقت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مسد. [ م َ س َ ] ( ع اِ ) تیر چرخ سیاه آهنین. ( منتهی الارب ). محور از آهن. ( از اقرب الموارد ). || «مرود» و چرخ آهنین که چرخ چاه بر آن می گردد. ( از اقرب الموارد ). || رسن از پوست خرما یا از پوست درخت مقل یا از پوست هر چیزی ، و یا رسن از لیف سخت تافته و محکم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ریشه درخت و ریسمان لیف خرما و ریسمان پشم اشتر. ( غیاث ). رسن تافته. ( مهذب الاسماء ). لیف سخت تافته. ( ترجمان القرآن ). لیف نارجیل.( تذکره داود ضریر انطاکی ). ج ، مِساد و اَمساد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) : و امرأته حمّالة الحطب ، فی جیدها حبل من مسد. ( قرآن 4/111 و 5 ).
می کشاندشان بسوی نیک و بد
گفت حق فی جیدها حبل المسد.
مولوی ( مثنوی ).
پیش از این کایام پیری دررسد
گردنت بندد به حبل من مسد.
مولوی ( مثنوی ).
گفت یارب بیش از این خواهم مدد
تا ببندمشان به حبل من مسد.
مولوی ( مثنوی ).

مسد.[ م َ س َدد ] ( ع اِ ) درز و شکاف و سوراخ. ( ناظم الاطباء ). || سدَّ مسدَّه ؛ قائم مقام آن گشت و در جای آن نشست. ( از اقرب الموارد ): فقال للاحنف اًن ولیت أحداً من أهل بیتک لم تجد من یعدل عدل عبیداﷲ و لایسد مسده. ( ابن خلکان چ فرهادمیرزا ص 252 س 12 ).

مسد. [ م ُ س ِدد ] ( ع ص ) نعت فاعلی از اسداد. راستکار و صواب گفتار. ( منتهی الارب ). و رجوع به اسداد شود. || کسی که به سداد و قصد و هدف دست می یابد یا آن را طلب می کند. ( از اقرب الموارد ). || مستقیم. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. صد ویازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، تبّت یدا، لهب.
۲. [قدیمی] ریسمان محکمی که از لیف یا پوست درخت خرما بافته می شود.
۳. [قدیمی] لیف یا پوست درخت خرما.

دانشنامه عمومی

سوره مسد در مکه نازل شده و دارای ۵ آیه است.
ترجمهٔ فارسی
کلمه مسد به معنی ریسمانی بافته شده از لیف خرما است.
نام دیگر سوره تبت است.
بسم الله الرحمن الرحیم

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّسَدٍ: طنابی که از لیف خرما بافته شده باشد
ریشه کلمه:
مسد (۱ بار)

«مسد» (بر وزن حسد) به معنای طنابی است که از الیاف بافته شده. بعضی گفته اند «مسد» طنابی است که در جهنم بر گردن او می نهند که خشونت الیاف را دارد و حرارت آتش و سنگینی آهن را.
. مسد بروزن فلس به معنی تابیدن است «مَسَدَ الْحَبْلَ مَسْداً:فَتَلَهُ» و مسد بر وزن فرس ریسمانی است که به قول راغب از شاخه درخت خرما تابیده شده به قولی از هر چیز که باشد «اِمْرَئَةٌ مَمْسُودَةٌ» زنی را گویند که آشفته خلق باشد معنی آیه: در گردن او (زن ابی لهب) ریسمانی است از لیف یا شاخه خرما. رجوع شود به «تبب» این لفظ فقط یکبار در قرآن مجید یافته است.

جدول کلمات

ریسمان

پیشنهاد کاربران

لیفی است که از آن ریسمان تافته می شود.
نقل ایست که زن ابو لهب گردنبند فاخر ازجواهر
داشت و گفت. سوگند به لات وعزی که آنرادردشمنی محمد صلی الله وعلیه واله وسلم
صرف می کنم لذا آن گرد نبند ش درروزقیامت ریسمانی برتافته. اززنجیرهای آتش می شود.


کلمات دیگر: