کلمه جو
صفحه اصلی

منتصر


مترادف منتصر : پیروز، غالب، فاتح، ناصر

متضاد منتصر : مغلوب، مقهور

فارسی به انگلیسی

victorious


عربی به فارسی

پيروز , منصور , فاتحانه , فرياد پيروزي


مترادف و متضاد

پیروز، غالب، فاتح، ناصر ≠ مغلوب، مقهور


فرهنگ فارسی

ابوابراهیم المنتصر آخرین پادشاه خاندان سامانی است ( مقت. ۳۹۵ ه.ق . ) که کوشش و تلاش او برای تجدید و احیائ دولت سامانی بجائی نرسید و خود او به تحریک سلطان محمود غزنوی بدست عده ای ازاعراب کشته شد
پیروزی یافته، نصرت یافته
( اسم ) نصرت یابنده غالب .

فرهنگ معین

(مُ تَ صَ ) [ ع . ] (اِفا. ) نصرت یابنده ، غالب .

لغت نامه دهخدا

منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( ع ص ) دادستاننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پیروز و غالب و چیره بر دشمن. || آزادشده و آنکه خویشتن را آزاد می کند. ( ناظم الاطباء ).

منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( اِخ ) رجوع به منتصر عباسی شود.

منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( اِخ ) رجوع به اسماعیل بن نوح شود.

منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( اِخ ) بیست و دومین از امرای بنی مرین در مراکش ( 786 - 788 هَ. ق. ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( اِخ ) الکومی. رجوع به یوسف بن محمد المستنصر ( یا المنتصر ) شود.

منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) الکومی . رجوع به یوسف بن محمد المستنصر (یا المنتصر) شود.


منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) بیست و دومین از امرای بنی مرین در مراکش (786 - 788 هَ . ق .). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) رجوع به اسماعیل بن نوح شود.


منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) رجوع به منتصر عباسی شود.


منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) دادستاننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پیروز و غالب و چیره بر دشمن . || آزادشده و آنکه خویشتن را آزاد می کند. (ناظم الاطباء).


دانشنامه عمومی

محمد منتصر (نام کامل وی: ابوجعفر محمد المنتصر بالله بن المتوکل بن المعتصم بن الرشید) (۸۳۷ - ۸۶۲ میلادی) از خلفای عباسی در بغداد بود. او دو سال از سال ۸۶۱ تا ۸۶۲ فرمان راند. عنوان او المنتصربالله به معنی «کسی که به یاری خدا پیروز می شود» است.
امان دادن به علویانی که در زمان متوکل گریخته و پریشان و پراکنده شده بودندو باز پس دادن املاک غصب شده از آنان
بازگرداندن فدک به اولاد علی
امارت یافتن محمد پسرطاهر در ایران
هرج و مرج در سامرا
منتصر برخلاف متوکل، رویه ملایمی را با شیعیان و علویان در پیش گرفت؛ وی را به سبب خوی نرمش الحلیم نیز نامیده اند.
منتصر ترکان را دشمن می داشت و می گفت اینان کشندگان خلفایند. ترکان چون چنین دیدند قصد کشتن او کردند و سی هزار دینار به ابن طیفور پزشک دادند تا او را با ابزاری زهرآلود کشت. مرگ او در ربیع الآخر سال دویست و چهل و هشت در سن بیست و شش سالگی رخ داد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] ابوجعفر محمدبن جعفر المتوکل. یازدهمین خلیفه عباسی که پس از کشتن پدر، شش ماه بیش خلافت نکرد و در سال 247 ه.ق وفات نمود.
علت این که او پدرش متوکل را کشت این بود که؛ روزی در مجلس هارون یکی از ندیمانش به نام عباده مخنث، خود را به شکل امام علی علیه السلام درآورده بود و در مجلس می رقصید و آوازه خوانان همصدا می خواندند: این مرد طاس شکم گنده آمده تا امیرالمؤمنین مسلمانان شود. متوکل هم در حال خوردن شراب بود و از این برنامه خندان بود.
منتصر از دیدن این صحنه ناراحت شد و با اشاره عباده را تهدید کرد. او از ترس ساکت شد. منتصر به متوکل گفت: ای امیرالمؤمنین آن کسی که این مرد ادای او را درمی آورد و مردم می خندند، پسرعموی تو و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تو محسوب می شود. اگر خودت می خواهی گوشت او را بخوری بخور ولی اجازه نده این سگ و امثال او از آن بخورند. متوکل با تمسخر به آوازه خوانان دستور داد این شعر را بخوانند:
                      
این پسر به خاطر پسرعمویش به غیرت آمد سر این جوان در ... مادرش باد.
به دنبال این جریان بود که منتصر شب هنگامی که متوکل در بزم شراب به مستی فرو رفته بود با نقشه قبلی و همکاری ترکها، به همراه وزیرش فتح بن خاقان در شوال سال 247 متوکل را به قتل رساند.
در نقل دیگری در مورد علت اقدام منتصر به قتل پدرش متوکل گفته اند: منتصر روزی شنید که متوکل به حضرت فاطمه علیهاالسلام بدگوئی می کند از شخصی (عالم در مورد حکم او) سئوال کرد. آن مرد گفت: قتل او جایز است ولی هر که پدرش را بکشد عمرش طولانی نخواهد بود، منتصر گفت: اگر با کشتن پدرم اطاعت خدا را می کنم از کوتاهی عمر نگران نیستم، به همین جهت متوکل را کشت و خودش نیز بیش از هفت ماه زنده نماند. امام علی علیه السلام قتل متوکل توسط پسرش را پیشگوئی نموده بود.
منتصر برخلاف پدر، دوستی با علی و خاندان او را آشکار ساخت و به مردم دستور داد به زیارت حسین بن علی علیه السلام بروند و به علویان که در زمان پدرش در بیم و وحشت بسر می بردند، ایمنی داد.

[ویکی الکتاب] معنی مُنتَصِراً: یاری کننده - به یاری طلبنده (عبارت "وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ ﭐللَّهِ وَمَا کَانَ مُنتَصِراً "یعنی: و برایش گروهی نبود که او را در برابر خدا یاری دهند، و خودش هم قدرت نداشت که عذاب را از خود برطرف کند)- آنانکه یکدیگر را یاری و ...
ریشه کلمه:
نصر (۱۴۳ بار)


کلمات دیگر: