کلمه جو
صفحه اصلی

قوس


مترادف قوس : انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر، طاق، آذرماه

برابر پارسی : کمان، کژواره، کمانه

فارسی به انگلیسی

arc, arch, bow, bucket, curve, meniscus


arc, arch, bow, bucket, curve, meniscus, sagittarius

bow, arc, Sagittarius


فارسی به عربی

حبل , قوس , نبال

عربی به فارسی

کمان , طاق , قوس , بشکل قوس ياطاق دراوردن , () ناقلا , شيطان , موذي , رءيس , اصلي , پيشوندي بمعني رءيس و کبير و بزرگ , خم شدن , تعظيم کردن , مطيع شدن , تعظيم , قلا ب , کروشه


مترادف و متضاد

انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر


طاق


آذرماه


bow (اسم)
سجود، قوس، کمان، تعظیم

arc (اسم)
قوس، کمان، هلال، جرقه، خم، خرپشته

arch (اسم)
قوس، کمان، طاق

chord (اسم)
قوس، سیم، تار، زه، ریسمان، وتر، عصب

archer (اسم)
قوس، کماندار، تیرانداز، کمانگیر، کمان کش، صورت فلکی قوس

۱. انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر
۲. طاق
۳. آذرماه


فرهنگ فارسی

خط منحنی تشکیل‌شده از یک یا چند کمان برای ترسیم یا طراحی ساخته‌های منحنی در معماری


صورتی است از صور فلکی که جنب برج عقرب قرار دارد . این برج از این لحاظ جالب توجه است که در نزدیکی آن دسته های فراوان ستاره های خوشه یی شکل و سحابی قرار گرفته است . اهمیت دیگر آن اینست که بعقیده بعضی از ستاره شناسان زمین و کهکشان و منظومه شمسی جزو یکی از مجموعه های سحابی شکل است که محور آن از جنب برج قوس میگذرد . مجموعه ستارگانی که برج قوس را تشکیل میدهد بشکل کفگیر وارونه ایست و همین علامت مشخص برج قوس است .
کمان، ونام برج نهم ازدوازده برج فلکی
سنان بن عامر بدانجهت که کمان خود را در عوض هزار شتر در نزد حارث بن ظالم نعمان اکبر گرو گذاشت .

فرهنگ معین

(قُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - کمان . ۲ - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی .۳ - بخشی از محیط دایره .

لغت نامه دهخدا

قوس . [ ق َ وِ ] (ع ص ) زمانه ٔ تنگ و دشوار. (منتهی الارب ). زمان صعب . (از اقرب الموارد).


قوس . (ع اِ) صومعه ٔ ترسایان .(برهان ). عبادت خانه ٔ راهبان . (منتهی الارب ). صومعه ٔ راهب و گویند. سرصومعه است . (اقرب الموارد). و آن فارسی معرب است . (المعرب جوالیقی ص 278). || خانه ٔ شکاری . (منتهی الارب ). خانه ٔ شکارچی . (از اقرب الموارد). || (اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


قوس . [ ] (اِ) نوعی از سمک بحری است . || به عجمی نبات وج . (فهرست مخزن الادویه ).


قوس . [ ق َ ] (اِخ ) (ذو الَ ...) لقب سنان بن عامر بدان جهت که کمان خود را در عوض هزار شتر در نزدحارث بن ظالم نعمان اکبر گرو گذاشت . (منتهی الارب ).


قوس . [ ق َ ] (اِخ ) برجی است در آسمان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نام برج نهم از دوازده برج فلکی که کمان و کمان گردون نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام برج نهم از بروج دوازده گانه است که ستاره هایش شکل مرد تیرانداز فرض شده . (از فرهنگ نظام ). در جامع الحکمتین آمده : از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است ، سه برج آتشی است و سه برج خاکی است و سه برج بادی است و سه برج آبی . آتشی حمل و اسد و قوس است ... (جامع الحکمتین چ کربن و معین ص 272). حوت و قوس هر دو خانهای مشتری اند. (همان کتاب ص 286) :
چون حمل چون ثور چون جوزا و سرطان و اسد
سنبله ، میزان و عقرب ، قوس و جدی و دلو و حوت .

؟



قوس . [ ق َ ] (ع اِ) کمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث است و تصغیر آن قویسة میشود و گاهی آن را مذکر کنند و تصغیر آن را قویس گیرند. (ااز قرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ذراع . (اقرب الموارد). گز بدانجهت که مذروع را با آن قیاس کنند. قول خدای تعالی : فکان قاب قوسین أو أدنی ؛ یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. (منتهی الارب ). || باقیمانده ٔ خرما در تک خنور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنچه گرو بندند در اسب دوانیدن و جز آن . (منتهی الارب ). || هرچه به هیأت قوس ، منحنی باشد، چون قوس پل و قوس دایره و قوس قزح . (از اقرب الموارد). || در هندسه و هیأت حصه ای از محیط دایره است . (فرهنگ نظام ).
- قوس الرجل ؛ آنچه از کمر وی منحنی باشد. (از اقرب الموارد).
- قوس السماء ؛ عبارت است از نصف فلک و ربع مسکون یا غیر آن چرا که چون تمام فلک مرئی و غیرمرئی بشکل دایره تصور شود پس نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن البته بصورت قوس باشد یا آنکه قوس السماء، قوس قزح مراد باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
- قوس النهار ؛ عبارت است از مقدار مسافت سیر ظاهری شمس از افق مشرقی تا افق مغربی چرا که چون تمام فلک مرئی و غیر مرئی را بصورت دایره فرض کنیم نصف آن بالضروره بشکل قوس باشد پس نصف مرئی فلک را که مسیر شمس در روز باشد قوس النهار گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
- قوس قزح ؛ رجوع به مدخل قوس قزح شود.


قوس . [ ق َ ] (ع مص ) اندازه کردن چیزی را به چیزی مانند وی در حکم . || سبقت بردن و پیشی گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || راست کردن و صف کشیدن اسبان رهان را وقت تاختن . قاس الخیل ؛ راست کرد و صف کشید اسبان رهان را وقت تاختن . (منتهی الارب ).


قوس . [ ق َ وَ ] (ع اِمص ) کوژی پشت . (منتهی الارب ). || (مص ) کوژپشت شدن . (از اقرب الموارد).


قوس. [ ق َ ] ( ع مص ) اندازه کردن چیزی را به چیزی مانند وی در حکم. || سبقت بردن و پیشی گرفتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || راست کردن و صف کشیدن اسبان رهان را وقت تاختن. قاس الخیل ؛ راست کرد و صف کشید اسبان رهان را وقت تاختن. ( منتهی الارب ).

قوس. [ ق َ ] ( ع اِ ) کمان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مؤنث است و تصغیر آن قویسة میشود و گاهی آن را مذکر کنند و تصغیر آن را قویس گیرند. ( ااز قرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ذراع. ( اقرب الموارد ). گز بدانجهت که مذروع را با آن قیاس کنند. قول خدای تعالی : فکان قاب قوسین أو أدنی ؛ یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. ( منتهی الارب ). || باقیمانده خرما در تک خنور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنچه گرو بندند در اسب دوانیدن و جز آن. ( منتهی الارب ). || هرچه به هیأت قوس ، منحنی باشد، چون قوس پل و قوس دایره و قوس قزح. ( از اقرب الموارد ). || در هندسه و هیأت حصه ای از محیط دایره است. ( فرهنگ نظام ).
- قوس الرجل ؛ آنچه از کمر وی منحنی باشد. ( از اقرب الموارد ).
- قوس السماء ؛ عبارت است از نصف فلک و ربع مسکون یا غیر آن چرا که چون تمام فلک مرئی و غیرمرئی بشکل دایره تصور شود پس نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن البته بصورت قوس باشد یا آنکه قوس السماء، قوس قزح مراد باشد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ).
- قوس النهار ؛ عبارت است از مقدار مسافت سیر ظاهری شمس از افق مشرقی تا افق مغربی چرا که چون تمام فلک مرئی و غیر مرئی را بصورت دایره فرض کنیم نصف آن بالضروره بشکل قوس باشد پس نصف مرئی فلک را که مسیر شمس در روز باشد قوس النهار گویند. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ).
- قوس قزح ؛ رجوع به مدخل قوس قزح شود.

قوس. [ ق َ ] ( اِخ ) برجی است در آسمان. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). نام برج نهم از دوازده برج فلکی که کمان و کمان گردون نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). نام برج نهم از بروج دوازده گانه است که ستاره هایش شکل مرد تیرانداز فرض شده. ( از فرهنگ نظام ). در جامع الحکمتین آمده : از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است ، سه برج آتشی است و سه برج خاکی است و سه برج بادی است و سه برج آبی. آتشی حمل و اسد و قوس است... ( جامع الحکمتین چ کربن و معین ص 272 ). حوت و قوس هر دو خانهای مشتری اند. ( همان کتاب ص 286 ) :

فرهنگ عمید

۱. (نجوم ) نهمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد.
۲. نهمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آذر، تیرانداز.
۳. (اسم مصدر ) خمیدگی.
۴. [جمع: اَقواس] [قدیمی] = کمان
* قوس وقزح: = رنگین کمان

۱. (نجوم) نهمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد.
۲. نهمین برج از برج‌های دوازده‌گانه، برابر با آذر؛ تیرانداز.
۳. (اسم مصدر) خمیدگی.
۴. [جمع: اَقواس] [قدیمی] = کمان
⟨ قوس‌وقزح: = رنگین‌کمان


دانشنامه عمومی

قوس نام چند چیز است:
قوس، نام دیگر صورت فلکی کمان
برج قوس، از برج های فلکی
قوس، نام دیگر آذر ماه سال هجری خورشیدی

دانشنامه آزاد فارسی

قوس (اخترشناسی). قوس (اخترشناسی)(Sagittarius)
قوس
قوس
صورت فلکی درخشان منطقه البروج در نیمکرۀ جنوبی آسمان، به شکل کمان گیری که تیر و کمان را به سوی صورت فلکی مجاورش، اسکورپیوس (برج عقرب)، نشانه رفته است. خورشید، در مسیر حرکت ظاهری سالانه اش، از اواخر آذر تا اواخر دی ماه از صورت فلکی قوس عبور می کند. این فاصلۀ زمانی شامل انقلاب زمستانی نیز می شود که در آن، خورشید به دورترین فاصله اش از استوای آسمانی می رسد. این صورت فلکی شامل بسیاری از سحابی ها، خوشه های کروی، و خوشه های ستاره ای باز است. درخشان ترین ستاره های قوس عبارت اند از نعّام (اپسیلون قوس) و احدالنّعام الصادره (سیگما قوس). مرکز کهکشان ما یا کهکشان راه شیری با چشمۀ رادیویی قوس ای(A) مشخص می شود. در احکام نجوم، یکم تا سی اُم آذر ماه مطابق با روزهای بُرج قوس است. نیز ← حرکت_تقدیمی

قوس (زمین شناسی). قوس (زمین شناسی)(arch)
(یا: کمان) در زمین ریخت شناسی (علم مطالعۀ زمین چهرها)، از عوارض پل مانند طبیعی زمین، ناشی از فرسایش. بیشتر قوس های دریایی براثر فرسایش ناشی از برخورد امواج به دماغهها پدید می آیند. انتهای غارهایی که در دماغه ها موجودند، براثر این فرسایش به هم می رسند و فرو می پاشند. نهایتاً، سقفِ قوس تخریب می شود و بخشی از دماغه مانند صخره ای منفرد جدا می شود و در دریا قرار می گیرد. فرسایش بادی و آبی عامل ایجاد پل های طبیعی در خشکی، روی دره ها یا تنگ دره هاست. در برخی مناطق، مانند استر هول، در دورسِت انگلستان، وقتی دریا حفره ای درون صخره ای از سنگ محکم، مانند سنگ آهک، ایجاد می کند رسوبات نرم پشت آن، مثل رس، را خارج می کند و قوس ایجاد می شود.

قوس (معماری). قوس (معماری)(arch)
طاق نصرت، پاریس
طاق نصرت، پاریس
در بنّایی، سازۀ خمیده ای که وزن مصالح رویِ فضای سرگشاده را نگه دارد، همچون قوس پل یا درگاه. نخستین قوس ها از چندین سنگ گُوِه شکل تشکیل می شدند که متّکی به فشار متقابل بودند. این اصطلاح بر هر سازۀ خمیدۀ دیگری که از لحاظ شکل ظاهری، قوس باشد نیز دلالت دارد، همچون طاق نصرت، پاریس (۱۸۰۶ـ۱۸۳۶). نخستین قوس های دورتمام با سنگ تاج را رومی ها ساختند؛ که در ساخت آباره و قنات به کار می رفت. سایر انواع قوس عبارت اند از قوس تیزه دار، قوس پیشکردۀ سرخ پوستان مایا، قوس سرنیزه ای قرون وسطا، قوس جناغی یا چهارخم، و قوس نعل اسبی یا ناری در معماری اسلامی.
تاریخچه. مصریان باستان، مردم بین النهرین، و یونانیان، اصول ساخت قوس را می دانستند، اما پیش از دورۀ رومی ها به ندرت از آن استفاده می شد؛ در این دوره ساخت قوس های دورتمام در همه جا رواج یافت. در طول دوره هایی از معماری، در اروپای غربی با نام رومانسک (رومی وار) و در اروپای شرقی با نام بیزانسی، ساخت این نوع قوس رایج بود. مردم بین النهرین از قوس تیزه ای استفاده می کردند که نخست در حدود قرن ۶پ م در هندوستان به کار رفته بود، و معماران مسلمان از آن استفاده کردند. این نوع قوس را احتمالاً جنگجویانی که از جنگ های صلیبی باز می گشتند در پایان قرن ۱۱م در انگلستان و فرانسه رواج دادند. در کشورهای اسلامی و عمدتاً در جنوب مدیترانه، قوس نعل اسبی، گاهی گرد و گاهی تیز، بسیار متداول بود. در معماری رنسانس، در سرتاسر اروپای غربی، قوس های دورتمام جای خود را به قوس های تیزه ای دادند.
اصطلاحات و اجزا. اصطلاحات اصلی مربوط به هر نوع قوس عبارت اند از دهانه، خیز، و خط پاتاق؛ اجزای مختلف قوس عبارت اند از پاطاق، فَرَسب دور قوس (ابزار دورتادور پیشانی یا زیر قوس)، تاج، برون قوس، پاکارقوس، درون قوس، سنگ تاج، پشت بغل، سنگ پاتاق و سنگ تاق.انواع. انواع اصلی قوس، بر اساس شکل عبارت اند از دورتمام یا رومی، شکسته، پابلند، نعل اسبی گرد، پاتوپا (تیزه دار با شعاع مساوی دهانۀ قوس)، سرنیزه ای (نوک تیز با شعاع بزرگ تر از دهانه)، چهارپرگاری (تیزه دار با چهارقوس)، نعل اسبی تیز، سه پرگاری، دالبُری و بیضوی.

فرهنگستان زبان و ادب

{arch} [معماری و شهرسازی] خط منحنی تشکیل شده از یک یا چند کمان برای ترسیم یا طراحی ساخته های منحنی در معماری
{arch} [مهندسی عمران] سازه ای خمیده که بارهای وارده به تکیه گاه ها را به صورت دو مؤلفۀ افقی و قائم منتقل کند
{Sagittarius, Sgr, Archer} [نجوم] صورت منطقه البروجی بین دو صورت جدی و عقرب که به شکل موجودی افسانه ای، نیمی اسب و نیمی انسان، تصور می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
ذراع. کمان. آن در اصل به معنی اندازه‏گیری است «قاسَ الشَّیْ‏ءَ بِغَیْرِهِ قَوْساً: قَدَّرَهُ عَلی مِثالِهِ» سپس از جمله معانی آن کمان (تیر اندازی) و ذراع است چنانکه در قاموس و اقرب به این تعبیر «اَلْقَوْسُ اَلذِّراعُ لِاَنَّهِ یَقاسُ بِهِ» است در تفسیر خازن نیز آمده و در «قاب»از مجمع نقل شد و آن اختیار ابن مسعود است. . مراد از قوسین درآیه دو ذراع یا دو کمان است و در صورت دوم ظاهراً فاصله دو سرکمان مراد است. این کلمه فقط یکبار در قرآن آمده است.

واژه نامه بختیاریکا

( قوس * ) اوج شدت
تحریک؛ قُز

جدول کلمات

کمان

پیشنهاد کاربران

این کلمه از واژه ی آکدی qaštu ( قاشتو ) می آید که به معنی منحنی می باشد.

انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر، طاق، آذرماه


( قوس ) معربِ واژه ی پارسیِ ( گوژ ، کوژ ، کوز ) به معنای خمیدگی .
نمونه ی دیگر واژه ی ( قوز ) که برای کمر میگویند ، گوژپُشت .

قوس ( Arch ) [ اصطلاح کفاشی]: قسمت میانی، باریک و خمیده کفش که قوس پا روی آن خم می شود.

منحنی، خمیده، گنبدی، کمانی، طاق،

این واژه با ریشه ای پارسی است.

"قوز، قوس" در ( ترکی ) ، قوس در ( عربی ) بر گرفته از واژه ی《فارسی گوژ، کوز، کوژ، 》 و از ریشه ی "کژ"هستند. این واژه در پارسی پهلوی هم وجود دارد.

این واژه به شکل قوس به عربی راه رفته است.
واژه ی قوس در عربی به همین شکل وارد ترکی شده و به شکل《 قوساخ یا قوسا 》 بکار رفته است، که در گذر زمان به" قوزاخ یا قوزا "تبدیل شده.
🚫در زبان ترکی به خم یا کژ ( کج ) ="اَیری" می گویند. 🚫
همچنین واژه گوز ( چشم ) در ترکی نیز از همین واژه ی فارسی گرفته شده.

در زبان فارسی گوژ مترادف های زیادی دارد:
گوی ( توپ )
کوژ ( برامده )
کج ( کژ )
کمان ( خم )
جوز ( گردو )
گرد ( دایره )
کوه ( کوژ سطح زمین )
کژواره= ( برامده، کمانه )
گوژیدن = خمیدن.
غوژ کردن ( لری ) =گِرد شدن ازسرما
( قوز ) که برای کمر میگویند ، گوژپُشت
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

《این واژه از زبان پارسی، به زبان های دیگر راه یافته. 》


کلمات دیگر: