مترادف قوس : انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر، طاق، آذرماه
برابر پارسی : کمان، کژواره، کمانه
arc, arch, bow, bucket, curve, meniscus
bow, arc, Sagittarius
کمان , طاق , قوس , بشکل قوس ياطاق دراوردن , () ناقلا , شيطان , موذي , رءيس , اصلي , پيشوندي بمعني رءيس و کبير و بزرگ , خم شدن , تعظيم کردن , مطيع شدن , تعظيم , قلا ب , کروشه
انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر
طاق
آذرماه
۱. انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر
۲. طاق
۳. آذرماه
خط منحنی تشکیلشده از یک یا چند کمان برای ترسیم یا طراحی ساختههای منحنی در معماری
قوس . [ ق َ وِ ] (ع ص ) زمانه ٔ تنگ و دشوار. (منتهی الارب ). زمان صعب . (از اقرب الموارد).
قوس . (ع اِ) صومعه ٔ ترسایان .(برهان ). عبادت خانه ٔ راهبان . (منتهی الارب ). صومعه ٔ راهب و گویند. سرصومعه است . (اقرب الموارد). و آن فارسی معرب است . (المعرب جوالیقی ص 278). || خانه ٔ شکاری . (منتهی الارب ). خانه ٔ شکارچی . (از اقرب الموارد). || (اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قوس . [ ] (اِ) نوعی از سمک بحری است . || به عجمی نبات وج . (فهرست مخزن الادویه ).
قوس . [ ق َ ] (اِخ ) (ذو الَ ...) لقب سنان بن عامر بدان جهت که کمان خود را در عوض هزار شتر در نزدحارث بن ظالم نعمان اکبر گرو گذاشت . (منتهی الارب ).
؟
قوس . [ ق َ ] (ع اِ) کمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث است و تصغیر آن قویسة میشود و گاهی آن را مذکر کنند و تصغیر آن را قویس گیرند. (ااز قرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ذراع . (اقرب الموارد). گز بدانجهت که مذروع را با آن قیاس کنند. قول خدای تعالی : فکان قاب قوسین أو أدنی ؛ یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. (منتهی الارب ). || باقیمانده ٔ خرما در تک خنور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنچه گرو بندند در اسب دوانیدن و جز آن . (منتهی الارب ). || هرچه به هیأت قوس ، منحنی باشد، چون قوس پل و قوس دایره و قوس قزح . (از اقرب الموارد). || در هندسه و هیأت حصه ای از محیط دایره است . (فرهنگ نظام ).
- قوس الرجل ؛ آنچه از کمر وی منحنی باشد. (از اقرب الموارد).
- قوس السماء ؛ عبارت است از نصف فلک و ربع مسکون یا غیر آن چرا که چون تمام فلک مرئی و غیرمرئی بشکل دایره تصور شود پس نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن البته بصورت قوس باشد یا آنکه قوس السماء، قوس قزح مراد باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
- قوس النهار ؛ عبارت است از مقدار مسافت سیر ظاهری شمس از افق مشرقی تا افق مغربی چرا که چون تمام فلک مرئی و غیر مرئی را بصورت دایره فرض کنیم نصف آن بالضروره بشکل قوس باشد پس نصف مرئی فلک را که مسیر شمس در روز باشد قوس النهار گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
- قوس قزح ؛ رجوع به مدخل قوس قزح شود.
قوس . [ ق َ ] (ع مص ) اندازه کردن چیزی را به چیزی مانند وی در حکم . || سبقت بردن و پیشی گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || راست کردن و صف کشیدن اسبان رهان را وقت تاختن . قاس الخیل ؛ راست کرد و صف کشید اسبان رهان را وقت تاختن . (منتهی الارب ).
قوس . [ ق َ وَ ] (ع اِمص ) کوژی پشت . (منتهی الارب ). || (مص ) کوژپشت شدن . (از اقرب الموارد).
۱. (نجوم) نهمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد.
۲. نهمین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با آذر؛ تیرانداز.
۳. (اسم مصدر) خمیدگی.
۴. [جمع: اَقواس] [قدیمی] = کمان
〈 قوسوقزح: = رنگینکمان