مترادف طاق : درگاه، سقف، رف، طاقچه، رواق، آسمان، فلک، سپهر، ایوان، انحنا، خمیدگی، قوس، وتر، تاق، تک، تنها، فرد، یگانه، یکتا ، ردا، طیلسان، تا، لنگه، تاک، رز، مو، زیتون، دست، طاقه
متضاد طاق : جفت
برابر پارسی : تک، تنها، لنگه، ایوان، بام
odd, unparalleled
arch, vault, (arched) roof
fellow, twin
اسم ≠ تا، دست، طاقه
درگاه، سقف
رف، طاقچه
رواق
آسمان، فلک، سپهر
ایوان
انحنا، خمیدگی، قوس، وتر
تاق، تک، تنها، فرد، یگانه، یکتا ≠ ردا، طیلسان
۱. درگاه، سقف
۲. رف، طاقچه
۳. رواق
۴. آسمان، فلک، سپهر
۵. ایوان
۶. انحنا، خمیدگی، قوس، وتر
۷. تاق، تک، تنها، فرد، یگانه، یکتا ≠ جفت
۸. ردا، طیلسان
۹. تا، لنگه
۱۰. تاک، رز، مو، زیتون
۱۱. تا، دست، طاقه
نمادی به شکل ∩ که برای نشان دادن اشتراک دو مجموعه به کار میرود
[ معر. ] (ص .) 1 - فرد. 2 - یکتا، بی مانند.
(اِ.) 1 - تاک ، مو. 2 - درختی که شاخه نداشته باشد.
[ معر. ] (اِ.) 1 - سقف ، سقف محدب . 2 - طیلسان ، ردا. 3 - دست ، طاقه . 4 - رف ، طاقچه .
طاق . (اِخ ) رجوع به ابوالحسن طاق شود.
طاق . (اِخ ) حصاری است در طبرستان . منصور خلیفه ٔ عباسی ابوالخصیب را والی قومس و جرجان و طبرستان کرد و فرمان داد که از راه جرجان بدانجا درآید و هم به ابن عون نوشت که به طبرستان رود بدان نهج که از قومس بگذرد، در آن هنگام اسپهبد، در شهر اسپهبدان اقامت داشت که تا دریا بیش از دو میل مسافت ندارد، چون از فرارسیدن لشکر آگاه شد، به کوهسار گریخت بموضعی که آن را طاق مینامیدند و از زمان باستان خزانه ٔ پادشاهان ایران بود. نخستین پادشاهی که آنجا را رسماً خزانه قرار داد منوچهر بود. محل خزانه در شکاف کوهی بودکه راهی سخت دشوار داشت و جز پیاده آنهم در نهایت صعوبت دیگر کس از آن نمیتوانست بگذرد. این شکاف به دری کوچک شبیه بود، چون آدمی بدرون آن میشد پس از آن که بقدر یک میل میرفت و تمامی راه را در تاریکی سخت می پیمود بجائی فراخ میرسید که بشهری شباهت داشت ، بنحوی که از هر طرف کوههای صعب العبور گرد آن را فرا گرفته بود و اگر کسی هم برنج و مشقت بر فراز آن کوه میشدفرود آمدن از آن بسی دشوار بود و در آن فضای وسیع غارها و شکافهائی که کسی بپایان آنها راه نمیبرد، در وسط آن فضا چشمه ای بود که آبی بسیار از سنگی سخت و بزرگ بر می آمد، و بسنگی دیگر که با سنگ سخت ده گز فاصله داشت فرومیریخت و هیچ آفریننده ای نمیدانست که آخرین مصب آن آب کجاست . در روزگار پادشاهان ایران دوتن پیوسته نگاهبان آن شکاف بودند و همواره با آندو تن نردبانی تعبیه شده از ریسمان بود که بهنگام ضرورت با آن از کوه فرود می آمدند و نیازمندیهای چندین ساله ٔ نگهبانان در آن محل پیوسته فراهم بود، حال خزانه در تمامی مدت سلطنت پادشاهان ایران بدین منوال بود تا دوره ٔ استیلا و پادشاهی تازیان رسید، خواستند از آن کوه بالا روند نتوانستند چون مازیار والی طبرستان شد و آهنگ آن خزانه کرد و روزگاری دراز بدانجا اقامت گزید تا سرانجام آرزوی وی برآمد، یکی از یاران او بر فرازآن کوه شد و با ریسمان مازیار و گروهی از همراهان او را بالا برد، مازیار در آنجا بر آنچه در غارها و شکافها از اموال و اسلحه و گنجینه بود دست یافت و جمعی از خاصان خویش را بر آن ذخائر بگماشت و خود بازگشت و حال بدینگونه بود تا وی اسیر شد و پس ازو گماشتگانش از آنجا فرود آمدند، یا در همانجا بمردند و تا این زمان (عصر یاقوت حموی مؤلف معجم البلدان ) راه آنجامسدود است . ابن الفقیه از سلیمان بن عبداﷲ نقل کند که در جانبی از طاق مزبور جائی است مصطبة (سکو) مانندکه اگر کسی آنجا را بکثافات و پلیدیها آلوده کند درحال ابری عظیم برخیزد و چندان بدان محل ببارد تا آن را از پلیدیها پاکیزه سازد و آثار پلیدی از آنجا محو کند و این گفتار چندان در طبرستان مشهور و معروف است که هیچکس را بر صحت آن شک نباشد از این رو در زمستان و تابستان محل مزبور از هر نوع از پلیدیها پاک است . چون اسپهبد بطاق رفت ابوالخصیب از پی وی سر کردگان و لشکریان را روانه داشت و همین که اسپهبد از آمدن لشکریان آگاه گردید بجانب دیلم گریخت و پس از یکسال بمرد و ابوالخصیب بالاستقلال در شهر اقامت کرد و بر اهالی خراج و گزیت نهاد، و اقامتگاه خود را ساریة (ساری ) قرار داد و در آن شهر مسجد و منبری بساخت همچنین در آمل آثاری از خود باقی گذاشت . مدت فرمانروائی وی در آن حدود دو سال و ششماه بود. (معجم البلدان ).
طاق . (اِخ ) قلعه ٔ طاق . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب ذیل شرح بلاد قُهستان و نیمروز آورده که : قلعه ٔ طاق شهری کوچک است و در او انگور بسیار باشد و چند دیه توابع آن است . (نزهةالقلوب مقاله ٔ ثالثه چ لیدن ص 146). شهری است در حدود سیستان در جهت خراسان رستاقی دارد که انگورفراوان دهد و مشتمل بر قری و مزارع و ابوعبداﷲ محمدبن فضل بن محمد طاقی از آنجاست . (معجم البلدان ج 6 ص 7). شهرکی است از حدود خراسان با حصار محکم و مردم بسیار. (حدود العالم ص 63). یمین الدوله محمود بدین انتقام با او [ خلف بن احمد ] جنگ کرد او منهزم بقلعه ٔ طاق گریخت یمین الدوله قلعه را بعد از محاصره مسخر گردانید. (تاریخ گزیده ص 396). در سنه ٔ اثنی و تسعین و ثلثمائة [ سلطان محمود ] به سیستان و خلف بقلعه ٔ طاق که در متانت و مسافت (کذا؟) غیرت افزای طاق حصار فیروزه کار گردون بود متحصن شد. (حبیب السیر چ 1 طهران ج 2 ص 331). خلف از حصار ارک برخاست و بقلعه ٔ طاق رفت و ابوالحسن سیمجور و اولیاء دولت در اندرون حصار رفتند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 41) و رجوع به تاریخ سیستان ص 13، 28، 137، 191، 337، 338، 341، 347، 348، 349، 351، 352، 359، 371، 372، 387، 390، 406 و 411 شود.
طاق . (اِخ ) محله ای است به بغداد و منسوب به آن محله است ، محمدبن النعمان شیعی که بمؤمن الطاق معروف میباشد.
طاق . (اِخ ) مؤمن الطاق ِ یا شیطان الطاق . نجاشی (متوفی 450) گوید: محمدبن علی بن نعمان بن ابی طریفة بجلی (مولای أحول ) ابوجعفرکوفی صیرفی ملقب به مؤمن الطاق و صاحب الطاق است . (طاق محله ای است به بغداد و وی بدان محله منسوب است ). و مخالفان وی راشیطان الطاق نام دادند. عم پدر او منذربن ابی طریفة از علی بن الحسین و ابوجعفر و ابی عبداﷲ روایت دارد و پسر عم او حسین بن منذربن ابی طریفة نیز از ایشان روایت کند. دکانی در طاق المحال کوفه داشت . چیزهائی به وی نسبت کنند که ثابت نباشد. او راست : کتاب افعل و لاتفعل ، آن را نزد احمدبن حسین بن ابی عبیداﷲ (ره ) دیدم و کتاب نیکو و بزرگ بود و بعض متأخران در آن دست برده و احادیثی دال بر تناقض اقوال صحابه و فساد آنها در آن افزوده . و نیز او راست : کتاب الاحتجاج در امامت علی (ع ) و کتاب رد بر خوارج و کتاب مجالس او با ابی حنیفه و مرجئه . از حکایات وی با ابی حنیفه آن است که بدوگفت : ای ابوجفعر برجعت قائلی ؟ طاق جواب داد آری . بوحنیفه گفت : پانصد درم بمن قرض ده و در رجعت بستان . وی گفت : یک ضامن بیاور که در آن دوره بصورت انسان باشی چه اگر بصورت میمون آئی من وجه خود باز ستدن نتوانم . هشام بن حکم که از رجال شیعه است کتابی بنام الرد علی شیطان الطاق نگاشته است . (الذریعه ج 1) (رجال نجاشی چ بمبئی 1317 ص 228) و رجوع به مؤمن طاق شود.
طاق . (اِخ ) نام یکی از ده دروازه ٔ تبریز. حمداﷲ مستوفی گوید: تبریز ده دروازه دارد. و طاق یکی از آنهاست . (نزهةالقلوب چ لیدن مقاله ٔ ثالثه ص 76).
طاق . (اِ) آزاددرخت . برگش پهنا ندارد. رجوع به «هَدَب » در قاموس و جز آن شود. طاق ، شامل دو نوع است : یکی مخصوص بسوزانیدن هیمه ، که آن را طاق نامند و یکی حب الزلم است از نخود بزرگتر و شبیه به عناب در رنگ و شیرینی و مغز دانه ٔ او بسیار لذیذ است و نیز گویند: طاق اسم درختی است که آن را به فارسی سایه خوش نامند و ثَمر آن بقدر کُنار کوچکی سبزرنگ است و آتش اخگر آن مدتی میماند و گفته اند آزاددرخت است و ثَمر آن را تاخک مینامند. درخت غضاة. (منتهی الارب ). || ودر تداول جنوب خراسان (گناباد) طاق را هم بر درخت مو و تاک اطلاق کنند و هم آن را به معنی درختی صحرائی به کار برند که برای سوختن است . || درختانی که فروع و شاخ نداشته باشند. رجوع به طاقات شود.
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
فردوسی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 282).
خاقانی .
نظامی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
؟
عنصری .
عنصری .
منوچهری .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
سعدی .
حافظ.
حافظ.
صائب .
انوری .
سعدی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
لبیبی .
مسعود سعد.
انوری .
خاقانی .
حافظ.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
انوری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
عطار.
سعدی .
سعدی .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 241).
سیدحسین خالص .
ظهیر فاریابی .
میرزاطاهر وحید(آنندراج ).
نظامی .
محمدجان قدسی .
سعدی (آنندراج ).
منوچهری .
رفیعالدین لنبانی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
ظهیر فاریابی .
سلمان ساوجی .
صائب (آنندراج ).
نظامی .
نظامی .
نظامی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
حافظ.
عطار.
طالب آملی .
فطرت (از آنندراج ).
۱. سقف قوسیشکل که با آجر بر روی اتاق، درگاه، پل، یا جای دیگر میسازند: ◻︎ بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد / یا طاق فرود آید یا قبله کج آید (سعدی: لغتنامه: طاق).
۲. خمیدگی محراب، کمان، ابرو، و مانند آن.
۳. طاقچه.
۴. [قدیمی] آسمان.
۵. [قدیمی] = طیلسان
۶. [قدیمی] ایوان.
۷. [قدیمی] طاقه؛ توپ: چند طاق جامه.
〈 طاق ابرو: [مجاز] خمیدگی ابرو؛ هلال ابرو؛ کمان ابرو.
〈 طاق ازرق: [قدیمی، مجاز] آسمان.
〈 طاق خضرا: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاق ازرق
〈 طاق طارم: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاق ازرق
〈 طاق فیروزه: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاق ازرق
〈 طاق کُحلی: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاق ازرق
〈 طاق لاجوردی: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاق ازرق
〈 طاق مقرنس: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاق ازرق
〈 طاق مینا: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاق ازرق
〈 طاق نصرت: چوببست و آذینبندی شبیه طاق که در جشنها یا هنگام ورود پادشاهان به شهری برپا میکنند.
〈 طاق نیلوفری: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاق ازرق
〈 طاقوطرم: (اسم مصدر) ‹طاقوطرنب، طاقوترنب، طاقوطارم، طاقوطرنبین› [قدیمی، مجاز] کرّوفر و خودنمایی؛ فروشکوه؛ طمطراق: ◻︎ خلق را طاقوطرم عاریتیست / امر را طاقوطرم ماهیتیست ـ از پی طاقوطرم خواری کشند / بر امید عز در خواری خوشند (مولوی: ۲۳۴).
۱. [مقابلِ جفت] فرد.
۲. یکتا؛ بیمانند: ◻︎ صاحبهنری به مردمی طاق / شایستهترینِ جمله آفاق (نظامی۳: ۳۸۴).
۳. [قدیمی] تک؛ تنها.
تاغ#NAME?