مترادف دفتر : بیاض، جریده، جنگ، رساله، سفینه، صحیفه، کتاب، مجموعه، کابینه
دفتر
مترادف دفتر : بیاض، جریده، جنگ، رساله، سفینه، صحیفه، کتاب، مجموعه، کابینه
فارسی به انگلیسی
book, account-book, blank-book, note-book
accommodations, book, liber, office, pad, pamphlet, tablet, volume
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
بیاض، جریده، جنگ، رساله، سفینه، صحیفه، کتاب، مجموعه
کابینه
۱. بیاض، جریده، جنگ، رساله، سفینه، صحیفه، کتاب، مجموعه
۲. کابینه
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - عده اوراقی که بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده و در آن مطالب مختلف نظم نثر یا محاسبات را نویسند جزوه . ۲ - کتاب . ۳ - طومار . ۴ - روزنامه . ۵ - جایی که دبیران و منشیان در آنجا بکار دفتر نویسی میپردازند . کابینه : دفتر وزارتی دفتر پست . جمع دفاتر . یا دفتر اخلاق کتاب اخلاق یا دفتر ارسال مراسلات دفتر رسید . یا دفتر استیفا دیوان استیفائ . یا دفتر بازرگانی دفتری که تاجر معاملات خود را در آنجا ثبت میکند و از روی آن سود وی تعیین میگردد . یا دفتر ثبت املاک ادارهای که در آن موقع املاک و حقوق مربوط و اسامی صاحبان آنها ثبت گردد . یا دفتر رسید نامه هایی که از ادارهها برای اشخاص متفرق فرستاده میشود در دفتری ثبت شده هنگام تحویل آنها امضایی از گیرنده پاکت گرفته میشود این دفتر را دفتر رسید گویند دفتر ارسال مراسلات یا دفتر روزنامه دفتری که در آن انواع معاملات و دخل و خرج و مطالبات و دیون بازرگان در هر روز ثبت شود . یا دفتر مخصوص دارالانشائ اختصاصی شاه یا نخست وزیر و یا وزیر . یا دفتر نماینده دفتری که خلاصه مراسلات رسیده و فرستاده یک اداره یک موسسه یا بازرگان در آن نوشته شود اندیکاتور .
نامه های فراهم آورده .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
این عن فلان و قال چنان دان که پیش من
آرایش کراسه و تمثال دفتر است.
نبد هیچ دفتر بکار و قلم.
هر چه قانون شمار است اندر آن دفتر شود.
ز بهرم یکی خاتم زر خرید.
دفتر نادیده شیرازه به بادی ابتر است.
هر که سودانامه سعدی نوشت
دفتر پرهیزگاری گو بشوی.
براهی که پایان ندارد مپوی.
الا دعای دولت سلجوقشاه را.
به دشمن نمائیم روشن که ما
به دنیا و دین بر سر دفتریم.
که ما شیعت آل پیغمبریم.
بسیار کرده دفتر خوبی مطالعه
جز روی تو نیافته سردفتر آفتاب.
سالار خیلخانه دین حاجب رسول
سردفتر خدای پرستان بی ریا.
این عن فلان و قال چنان دان که پیش من
آرایش کراسه و تمثال دفتر است .
طیان .
بیاورد قپّان و سنگ و درم
نبد هیچ دفتر بکار و قلم .
فردوسی .
ورشمار فضل او را دفتری سازد کسی
هر چه قانون شمار است اندر آن دفتر شود.
فرخی .
که در خردیم لوح و دفتر خرید
ز بهرم یکی خاتم زر خرید.
سعدی .
لشکر انعام نادیده به بانگی تفرقه ست
دفتر نادیده شیرازه به بادی ابتر است .
جامی .
- دفتر شستن ؛ کنایه از صرف نظر کردن از چیزی یا کاری ، نظیر دست شستن از کاری است :
هر که سودانامه ٔ سعدی نوشت
دفتر پرهیزگاری گو بشوی .
سعدی .
برو سعدیا دست و دفتر بشوی
براهی که پایان ندارد مپوی .
سعدی .
دفتر ز شعر گفته بشوی و دگر مگوی
الا دعای دولت سلجوقشاه را.
سعدی .
- بر سر دفتر بودن ؛ برتر از دیگران بودن . در آغاز و عنوان و مقدم بودن :
به دشمن نمائیم روشن که ما
به دنیا و دین بر سر دفتریم .
ناصرخسرو.
ازیرا سر دفتریم ای پسر
که ما شیعت آل پیغمبریم .
ناصرخسرو.
- سردفتر ؛ بالای دفتر. آنچه در دفتر بر فرازهمه ٔ مطالب نویسند :
بسیار کرده دفتر خوبی مطالعه
جز روی تو نیافته سردفتر آفتاب .
خاقانی .
- || پیشوا. پیشرو :
سالار خیلخانه ٔ دین حاجب رسول
سردفتر خدای پرستان بی ریا.
سعدی .
|| کتابچه ٔ ثبت . (ناظم الاطباء). مجموعه ٔ حساب . (غیاث ) (آنندراج ). چون : دفتر خراج ، دفتر ثبت مالیات و دفتر ثبت :
مر آن هر یکی را بها صدهزار
درم بود کز دفتر آمد شمار.
فردوسی .
عدو حشویست بس بارز ز دفتر زود بیرون کن
که مجلس بی نوا خوشتر چو مطرب را شود دف تر.
بدر جاجرمی .
دستور چنان بود که در مقدمه ٔ قتل مبلغ پنج تومان التزام عارض ،... و دیوان بیگی تعلیقه قلمی ،... و بعد از آن حکم صادر،... و حکم مزبور در دفترها ثبت وبدستور سایر وجوهات داد و ستد میشد. (تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 13). تمامت مالیات دیوانی که در کل ممالک محروسه داد و ستد میشود باید از قرار نسخجاتی که مشارالیه [ مستوفی الممالک ] از دفتر نویسند و به عمال هر ولایت دهند مستند خود ساخته از آن قرار... داد وستد نمایند. (تذکرة الملوک ص 17). محاسبه ٔ کل رعایا و مؤدیان بعد از تشخیص تسعیر قوس هر سال ... در دفترمفروغ و مفاصا حساب به مهر مستوفی به مؤدیان داده میشود. (تذکرة الملوک ص 50). ارقام ملازمت و احکام تنخواه کل ملازمان ، اعم از آنکه تنخواه از دفتر دیوان و خاصه و ارباب التحاویل نگذرد،.. به مهر مشارالیه [ مستوفی الممالک ] میرسد و بازخواست تقصیرات محرران دفتر دیوان با عالیجاه مشارالیه است . (تذکرة الملوک ص 17).
- امثال :
دفتر را گاو خورد ؛ کنایه از آن است که حساب آخر شد. (برهان ).
- دفتر ابلیس ؛ تقویم برهمنان . (مجموعه ٔ مترادفات از هفت قلزم ).
- دفتر ارسال مراسلات ؛ نامه هایی که از اداره ها برای اشخاص متفرق فرستاده میشود در دفتری ثبت شده ، هنگام تحویل آن نامه ها امضایی از گیرنده ٔ پاکت گرفته میشود. این دفتر را دفتر رسید نیز گویند. (از لغات فرهنگستان ).
- دفتر اعمال ؛ کتابچه ٔ تفتیش و زندگانی . (ناظم الاطباء).
- دفتر بازرگانی ؛ دفتر تجارتی . رجوع به دفتر تجارتی شود.
- دفتر تجارتی ؛ (اصطلاح اقتصاد و حقوق ) دفتری که تاجر معاملات خود را در آن ثبت نماید و از روی آن سود یا زیان وی تعیین گردد. (از فرهنگ حقوقی ). دفتر بازرگانی .
- دفتر توجیهات ؛ در اصطلاح علم استیفاء، دفتری که جامع ابواب روزنامچه باشد، یعنی آنکه هر چه روزبروز در دفترروزنامچه ثبت کنند، ابواب و اسامی آن هر ماهی فروکشند، و حرف حرف اطلاق و دفعه دفعه بترتیب و ولای ایام وشهور در زیر ابواب و اسامی می نویسند. و چون محرر خواهد که آغاز این دفتر کند، اول صدر حساب بر یک ورق کشد، و بر هر ورقی صورت آن بنویسند و هر بابی کمتر ازآن بمد بر ورقی دیگر کشند، و هر نامی از هر بابی همچنان بر ورق دیگر کشند بمد کمتر از باب و حرف حرف و دفعه دفعه از روزهای دفتر روزنامچه اطلاق شده باشد برورق دیگر بنویسند تا آخر. اگر خواهد اسامی را بتاریخ یا سربالا تواند آوردن ، و اعتبارات و ابطال و راجع چنانکه از روزنامچه معلوم شود تصحیح کند، و هر چه ازروزنامه بنقل رسد علامت نقل بر آن کشند. و صورت توجیهات این است : ذکر المعاملات الدیوانیة من المقررات و التحویلات و الاخراجات حسب مایتضمنه أوراق هذا الدفترنقلاً عما کتب فی الروزنامجة، و ذلک من استقبال تاریخ کذا، تحریراً بالامر العالی فی تاریخ کذا، و الحمد لولیه . (نفایس الفنون قسم 1 ص 103).
- دفتر ثبت املاک ؛ (اصطلاح حقوق ) دفتری است که در آن ، موقعیت و وضع طبیعی و حقوقی املاک و نام صاحبان آنها ثبت می گردد. (از فرهنگ حقوقی ) (از فرهنگ فارسی معین ).
- دفتر ثبتی ؛ دفتر ثبت :
برای شاعران در نفی و اثبات
بباید دفتری ثبتی چو قُضّات .
شفائی (از آنندراج ).
- دفتر حال ؛ دفتری که چگونگی و اوضاع و احوال شخص یا طبیعت در آن مندرج باشد و مایه ٔ عبرت بیننده گردد :
در چمن هر ورقی دفتر حال دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی .
حافظ.
- || دوسیه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دفتر حساب ؛ دفتری که خاص محاسبه باشد. جریدة. قِطّ. (از منتهی الارب ).
- دفتر خرج ، دفتر خرج مقرر دیوان ؛ در اصطلاح علم استیفاء، دفتری است که تمامت اخراجات دیوان که بحکم مقرر شده باشد که هر سال در دیوان مجری است ثبت باشد مسمی و مفصل و آن اخراجات را اگر وجه معین شده باشد که سال بسال از کجا دهند در زیر هر خرجی مقرری وجه نویسند، و اگر چنانچه مقرر شده باشد که از دیوان هر سال وجه بدهند وجه در زیر ننویسند الا بوقت اطلاق . (از نفایس الفنون قسم 1 ص 104).
- دفتر خلاصه ؛ در اصطلاح دوره ٔ صفویه ، دفتری است که در آن خرج و دخل مملکت بطور کلی ثبت میشود. (سازمان اداری حکومت صفوی حاشیه ٔ ص 99 از کمپفر ص 89).
- دفتر خواسته ؛ جزوه ٔ مربوط به اموال :
بیاورد پس دفتر خواسته
همان نسخه ٔ گنج آراسته .
فردوسی .
- دفتر دارائی ؛ (اصطلاح حقوق تجارت ) دفتری است که تاجر باید هر سال صورت جامعی از جمیع دارائی منقول و غیرمنقول و دیون و مطالبات خود را به ریز ترتیب داده در آن دفتر ثبت و امضاء کند. این دفتر وضع کلی تجارتخانه را نشان می دهدو خلاصه ٔ کلیه ٔ حسابهای دفتر کل به آن منتقل میشود. خلاصه ٔ دفتر دارائی ، بیلان و ترازنامه ٔ سالیانه ٔ تجارتخانه است . (از فرهنگ حقوقی ).
- دفتر رسید ؛ دفتر ارسال مراسلات . رجوع به دفتر ارسال مراسلات شود.
- دفتر روزنامه ؛ در اصطلاح علم استیفاء، آنرا دفتر تعلیق نیز خوانند، و آن عبارتست از دفتری که جمله ٔ مفردات اموال دیوان و اخراجات و سوانح احکام که واقع شود در آنجا روزبروز با ملاحظه ٔ ذکر ماه و سال ثبت کرده باشند. و در این دفتر حک نشاید. پس اگر سهوی افتد یا حوالتی و مقرریی باطل شود، رقم ترقین بر آن کشند بر وجهی که یاد کرده شد. و چون آغاز روزنامچه کند بر ورق اول : الروزنامجة المتخذة علی اسم اﷲ تعالی المشتملة علی ما یکتب فی الدیوان ، استقبالها بتاریخ کذا، بکشندبمقدار مد حساب که ذکر رفت بعد از آن آن ورق را بیاض بگذارد، و بر سر ورق دیگر نویسند: الروزنامجة المشتملة ما یکتب فی الدیوان من استقبال تاریخ کذا الی هنا، و بعد از آن نام بکشد بمد کمتر از مد روزنامچه . و روز اول آن ماه را در آن ورق بکشند کمتر از مد ماه . و اگر آن دوم خالی نباشد از آنکه تتمه ٔ ورق روز اول باشد، یا خود ورق روز دوم بود، اگر همه ورق روز اول باشد، زیر شرح روزنامچه بر سر ورق نوشته باشد تتمه ٔ یوم کذا کوچک بر ورق میان ورق نویسند. و اگر آن ورق ، ورق روز دوم ماه باشد زیر شرح روزنامچه نام ماه کوچک بر میان ورق نویسند و روز دوم را بمد و قدر اندازه ٔ روز اول بکشند. و اگر چنانچه بعضی از شهور و ایام خالی باشد و هیچ حوالتی نرفته و مقرری در آن نباشد، اسامی آن ماه یا روز را بباید کشیدن و در زیر آن بباید نوشتن خالیاً، تا بوقت تفحص گمان نیفتد که ورق آن ماه یا روز ضایع شده است و جهت احتیاط عدد اوراق آن ماه به رقم هندی بر بالای مد نام آن روز ثبت کنند.و از آن ماه همچنین . (نفایس الفنون قسم 1 ص 103).
- || (اصطلاح حقوق تجارت ) دفتری است که تاجر باید همه روزه مطالبات و دیون و داد و ستد تجارتی و معاملات راجع به اوراق تجارتی و بطور کلی جمیع واردات و صادرات تجارتی خود را بهر اسم و رسمی که باشد، و وجوهی را که برای مخارج شخصی خود برداشت می کند در آن ثبت نماید. (از فرهنگ حقوقی ).
- دفتر صاحب توجیه ؛ شغل صاحب توجیه بگفته ٔ شاردن در سفرنامه ، ثبت امور مربوط به نظار خرج یا آنان که متصدی هزینه اند میباشد، زیرا در این دائره دفتری عمومی برای ثبت عواید شاه موجود است که بترتیب محل عواید یا بطور روزانه نگاهداری میشود و در این دفتراست که میتوان صورت مفصل و جزء عواید شاه را از لحاظ محل و موقعیت آن در کشور و اقلام مختلف آن و همچنین بدهکاران و حساب هر یک را بالاخص با حوالجاتی که بعهده ٔ هر یک از آنان صادر شده است یافت . روش کار چنان است که می توان گفت در این دایره کلیه ٔ دفاتر مهم کشوری نگاه داری میشود. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 140).
- دفتر کپیه ؛ (اصطلاح حقوق تجارت ) دفتری است که تاجر باید کلیه ٔ مراسلات و مخابرات و صورتحسابهای صادره ٔ خود را در آن بترتیب تاریخ ثبت نماید. اوراق دفتر کپیه باید دارای شماره ٔ ترتیب باشد. (از فرهنگ حقوقی ).
- دفتر کل ؛ (اصطلاح حقوق تجارت ) دفتری است که تاجرباید کلیه ٔ معاملات را از دفتر روزنامه استخراج و انواع مختلف آنرا تشخیص داده و خلاصه ٔ هر نوع را در صفحه ٔ مخصوص ثبت کند. (از فرهنگ حقوقی ).
- دفتر مَخلود ؛ به اصطلاح میرزایان دفتر ایران ، دفتری است که همیشه وانمی شود و به احتیاطزیر مهر می باشد و تغییر و تبدیل در آن راه نمی یابد،پس کاغذی که همیشه به احتیاط باید داشت در آن نگاه میدارند و آنرا دفتر مخلود نام است . (از آنندراج ). ورجوع به دفاتر خلود در ترکیبات دفاتر شود.
- دفتر موعد ؛سررسیدنامه . (لغات فرهنگستان ). رجوع به سررسیدنامه شود.
- دفتر موقوفات ؛ دفتری که مخصوص موقوفات باشد و آن به گفته ٔ شاردن در سفرنامه ، بر اساسی همانند «دائره ٔ حسابداری » (یعنی دیوان ) استوار شده است و دو شعبه داشت ، یکی برای املاک خاصه یا موقوفات سلطنتی و دیگری برای املاک موقوفه توسط کسان دیگر. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 148) : شغل مشارالیه [ مستوفی موقوفات ممالک محروسه ] آن است که ... مباشرین موقوفات خاصه و ممالک ، همگی محاسبه ٔ خود را به دفتر موقوفات رسانیده ... (تذکرة الملوک ص 44).
- دفتر نماینده ؛ در اصطلاح اداری ، دفتری که خلاصه ٔ مراسلات وارده یاصادره ٔ یک اداره یا یک مؤسسه یا بازرگان در آن نوشته شود. اندیکاتور. (لغات فرهنگستان ).
- دفتر یادداشت ؛ دفترمخصوص ثبت رؤوس مطالب و مسائل که جنبه ٔ یادآوری دارد. و رجوع به یادداشت شود.
|| کتاب . (ناظم الاطباء) :
وآن حرفهای خط کتاب او
گوئی حروف دفتر قسطا شد.
دقیقی .
یکی دفتری دید پیش اندرش
نبشته کلیله بر آن دفترش .
فردوسی .
که این نامه را دست پیش آورم
ز دفتر به گفتار خویش آورم .
فردوسی .
چو از دفتر این داستانها بسی
همی خواند خواننده با هر کسی .
فردوسی .
به یک دفتر نغز ماند جهان
نبشته بسی اندرآن داستان .
فردوسی .
بگفت این و پس دفتر زند خواست
بسوگند بندوی را بند خواست .
فردوسی .
تو گوئی که گفتارش از دفتر است
به دانش ز جاماسب نامی تر است .
فردوسی .
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی
چه بیشی ز یک حرف در دفتری .
منوچهری .
چنین خواندم امروز در دفتری
که زنده ست جمشید را دختری .
منوچهری .
بسان فالگویانند مرغان بر درختان بر
نهاده پیش خویش اندر پر از تصویر دفترها.
منوچهری .
بسی یاد نام نکو رانده شد
بسی دفتر باستان خوانده شد.
اسدی .
دفتر بفْکن که سوی مرد علم
بی خطر است آن سخن دفتری .
ناصرخسرو.
قول او را نیست جز عالم زبان
خط او را شخص مردم دفتر است .
ناصرخسرو.
شد خوب به نیکو سخنت دفتر ناخوب
دفتر به سخن خوب شودجامه به آهار.
ناصرخسرو.
چنین آفاق پر زآیات حکمت
نبشته سربسر برسان دفتر.
ناصرخسرو.
محمود... بسیار دارها بفرمود زدن و بزرگان دیلم را بر درخت کشیدند... و مقدار پنجاه خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه از سراهای ایشان بیرون آوردند وزیر درختهای آویختگان بفرمود سوختن . (مجمل التواریخ ). گفت چه باشد اگر این دفتر یک لحظه بعاریت به من دهی تا در آن بنگرم ... شیطان او را بانگ زد و وهم نمود تا از بس زاری که بلیناس بکرد شیطان کتاب او را داد. (مجمل التواریخ ). سوی دیوان شدند و همه ٔ کیسه های دفتر عالم که خاندان خلفا را بود از عهد سفاح همه بسوختند. (مجمل التواریخ ). در ایران هیچ دفتر علم قدیم نماند که سکندر نسوخت . (مجمل التواریخ ).
چون مناقب نامه ٔ آل نبی دفتر کنند
نام او چون فاتحه آغاز آن دفتر سزد.
سوزنی .
با من زمانه تا دوزبان گشت چون قلم
با او دورو چو کاغذ و صددل چو دفترم .
مجیر بیلقانی .
آخر گیتی است نشانی بر آنک
دفتر دلها ز وفا پاک شد.
خاقانی .
بسیار کرده دفتر خوبی مطالعه
جز روی تونیافته سردفتر آفتاب .
خاقانی .
حاصل خاقانی است دفتر غمهای تو
زآن چو قلم بر درت راه بسر میرود.
خاقانی .
ای خوش به تو ایام ما بر دفتر تو نام ما
مدح تو اندر کام ما ذوق شراب انداخته .
خاقانی .
در دست روزگار فلک راست دفتری
المقتفی ابوالخلفان نقش دفترش .
خاقانی .
بی دفترملک او زمانه
از پشت شکم کند چو طومار.
؟ (از سندبادنامه ص 15).
دفتر افلاک شناسان بسوز
دیده ٔ خورشیدپرستان بدوز.
نظامی .
سخنهای سربسته از هر دری
ز هر حکمتی ساخته دفتری .
نظامی .
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست .
مولوی .
اگر مجنون لیلی زنده گشتی
حدیث عشق ازین دفتر نوشتی .
سعدی .
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودائی را.
سعدی .
سرو بستانی تو یا مه یا پری
یا ملک یا دفتر صورتگری .
سعدی .
برگ درختان سبزدر نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار.
سعدی .
بنده ٔ رنج باش و راحت بین
دفتر عشق خوان فصاحت بین .
اوحدی .
مؤمن از رنگ چهره برخواند
هر چه دانا ز دفترش داند.
اوحدی .
بشوی اوراق اگر همدرس مائی
که علم عشق در دفتر نباشد.
حافظ.
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود.
حافظ.
حال رموز عشق در اوراق محنت است
بیهوده چند دفتر راحت بهم زنیم .
طالب آملی (از آنندراج ).
از نسیم دفتر ایام بر هم می خورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن .
صائب (از آنندراج ).
بر هم زدیم دفتر رنگ ِ پریده را
بر نام هیچ کس رقم وصل یار نیست .
فطرت (از آنندراج ).
- از دفتر ستردن ؛ محو کردن :
ز دفتر همه نامشان بسترم
سر و تاج ساسان به پی بسپرم .
فردوسی .
- بردفتر افکندن ؛ در دفتر نوشتن . در کتاب ثبت کردن :
مشو در خط از پند خاقانی ای جان
که این خوش حدیثی است بر دفتر افکن .
خاقانی .
- به (در) دفتر نوشتن ؛ در کتاب ثبت کردن :
چو بهرام جنگی که از جنگ اوی
به دفتر نویسند فرهنگ اوی .
فردوسی .
- دفتر اخلاق ؛ کتاب اخلاق .(فرهنگ فارسی معین ).
- دفتر خسروان ؛ شهنامه . شاهنامه :
بسی دفتر خسروان زین سخن
سیه گردد و هم نیاید به بن .
فردوسی .
که از تخم ساسان همان مانده بود
بسی دفتر خسروان خوانده بود.
فردوسی .
- دفتر عمر ؛ صحیفه و کتاب عمر :
کنم دفتر عمر وقف قناعت
نویسم به هر صفحه ای لایباعی .
خاقانی .
- دفتر گرفتن ؛ به کتاب نگریستن . به کتاب رجوع کردن :
بر امید آنکه ما را نیز صحت کی بود
من همی طالع گرفتم او همی دفتر گرفت .
میرمعزی (از آنندراج ).
- دفتر نمدی (نمدین ) ؛ کتاب نمدین . بیاض نمدی (نمدین ). کنایه از حرف بی اصل . (از غیاث ). کنایه از کار بیهوده و چیز بی اصل و بی حقیقت ، و اصلش این است که مقصود نام مسخره بود که هر چه میگفت اسناد به کتاب نمدی که چیزی نبود مینمود، از این جهت دفتر نمدی و کتاب نمدی به معنی مأخوذ شهرت گرفته . (آنندراج ) :
روح مقصود گر بخواند این
نبرد نام دفتر نمدین .
والهی قمی (از آنندراج ).
حساب کار سکندر گرفتن آسان است
چه دفتر نمدین را گشود آئینه .
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).
- || کنایه ازفرج زن . (غیاث ) (آنندراج ).
- دفتر از کسی وضع کردن ؛ کتاب درباره ٔ او نوشتن :
دفتری از تو وضعمی کردم
متردد شدم در آن گفتن
که تو شیرینتری از آن شیرین
که بشاید به دوستان گفتن .
سعدی .
|| مجموعه ٔ شعر. (آنندراج ). دیوان . دیوان شعر. سفینه . جُنگ . کتاب شعر :
با دفتر اشعار بر خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم او ریش همی لاند.
طیان .
نه نقل بود مارا نی دفتر و نی نرد
وین هر سه در این مجلس ما در، نه صوابست
دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد به جایی که خرابات خرابست .
منوچهری .
به شعر حجت پر گشت دفتر از حکمت
که خاطرش در پند است و معدن حکمت .
ناصرخسرو.
فرّ او پرنور کرد اشعار من
گرْت باید بنگر اینک دفترم .
ناصرخسرو.
ز دیوان دور شو تا راه یابد سوی تو حکمت
سخنْت آنگه شود بی شک سزای دفتر و دیوان .
ناصرخسرو.
گر به پند اندر رغبت کنی ای خواجه
پندنامه ست ترا دفتر اشعارش .
ناصرخسرو.
اگر به دفتر من جزمدایح تو بود
تنم ز بند بلا بسته باد چون دفتر.
مسعودسعد.
دفتری بی مدح تو دف ّ تر است
در طرب نارد کسی را دف ّ تر.
سوزنی .
دریغ دفتر اشعار ناخوش سردم
که بد نتیجه ٔ طبع فرخج مر دارم .
سوزنی .
صدهزاران دفتر اشعار بود
پیش حرف امئی اش عار بود.
مولوی .
نظم را کردم سه دفتر ور به تحریر آمدی
علم موسیقی سه دفتر بودی ار باور بود.
امیرخسرو.
|| طومار. (از منتهی الارب ). انگارین . || روزنامه .(ناظم الاطباء). جریده . (از بیهقی ) (از دهار). || جایی که دبیران و منشیان در آنجا به کارهای دفترنویسی می پردازند. کابینه ، چون : دفتر وزارتی و دفتر پست . (لغات فرهنگستان ). ج ، دَفاتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- دفتر استیفا ؛دیوان استیفاء. دار استیفا. اداره ای که مستوفیان و محاسبان در آن بکار مشغول بودند.
- دفتر مخصوص ؛ دارالانشاء اختصاصی شاه یا رئیس جمهور یا نخست وزیر و یا وزیر.
- سردفتر ؛ میردفتر. (آنندراج ).
- || (اصطلاح حقوق ) آنکه دفتر اسناد رسمی را اداره کند. رجوع به دفتر اسناد رسمی در همین ترکیبات و دفترخانه و سردفتر در ردیف خود شود.
- دفتر اسناد رسمی ؛ (اصطلاح حقوق ) دفترخانه .محضر. مؤسسه ای است که برای ترتیب و تنظیم اسناد رسمی به تقاضای اشخاص با تعهد بر عمل به نظامات وزارت دادگستری تشکیل میشود. این دفاتر صلاحیت قانونی مخصوص دارند. (فرهنگ حقوقی ). و رجوع به دفترخانه در ردیف خود شود.
- عزب دفتر ؛ محرر و نویسنده ٔ دفتر. رجوع به این مادّه در ردیف خود شود.
- وزارت دفتر استیفا ؛از وزارتهای عهد قاجار، و آن مرکب از وزیر دفتر و مستوفیان ایالات و ولایات بوده است . برای تفصیل رجوع به مقاله ٔ احمد متین دفتری در مجله ٔ راهنمای کتاب سال 9شماره ٔ 1 ص 31 شود.
- وزیر دفتر ؛ از مصطلحات دوره ٔ قاجار، و آن لقب و عنوان وزیر مالیه بود، که از جمله وظایف او مهر کردن کتابچه ای بود که مستوفیان ایالات و ولایات درباره ٔ دستورالعمل (جمع و خرج ) یک سال ایالت و ولایت خود تهیه می کردند، و سپس به مهر اتابک (صدراعظم ) و صحه ٔ شاه میرسید و تسلیم والی و حاکم محل میشد که بموقعاجرا بگذارد، و این کتابچه بودجه ٔ محل بود. رجوع به مقاله ٔ احمد متین دفتری در مجله ٔ راهنمای کتاب سال 9شماره ٔ 1 ص 31 شود.
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] اتاق کار.
۳. محل جمع آوری نامه ها.
۴. [مجاز] جایی که منشیان و دبیران در آنجا نامه ها را بنویسند.
* دفتر جزء جمع: [منسوخ] دفتری که در آن نتیجۀ ارزیابی مالیاتی ناحیه ای را می نوشتند.
* دفتر روزنامه: دفتری که بازرگان و سوداگر دادوستد روزانۀ خود را در آن می نویسد.
* دفتر کل: دفتری که قرض و طلب یک تجارت خانه یا بنگاه در آن نوشته می شود.
* دفتر نماینده: دفتری که خلاصۀ نامه های رسیده و فرستادۀ یک اداره یا بنگاه در آن نوشته می شود، اندیکاتور.
۱. دستۀ کاغذ تهدوزیشده به شکل کتاب که در آن مطالب و اشعار یا حسابها را بنویسند؛ کتابچه؛ جزوه.
۲. [مجاز] اتاق کار.
۳. محل جمعآوری نامهها.
۴. [مجاز] جایی که منشیان و دبیران در آنجا نامهها را بنویسند.
〈 دفتر جزء جمع: [منسوخ] دفتری که در آن نتیجۀ ارزیابی مالیاتی ناحیهای را مینوشتند.
〈 دفتر روزنامه: دفتری که بازرگان و سوداگر دادوستد روزانۀ خود را در آن مینویسد.
〈 دفتر کل: دفتری که قرض و طلب یک تجارتخانه یا بنگاه در آن نوشته میشود.
〈 دفتر نماینده: دفتری که خلاصۀ نامههای رسیده و فرستادۀ یک اداره یا بنگاه در آن نوشته میشود؛ اندیکاتور.
دانشنامه عمومی
در فرهنگ عمید آمده است: "دستهٔ کاغذ ته دوزی شده به شکل کتاب که در آن مطالب و اشعار یا حساب ها را بنویسند."
به آن کتابچه یا جزوه نیز گفته می شود و به عربی نیز دفتر گفته می شود و جمع آن دفاتر می باشد.
دفترها معمولاً به صورت اندازه کاغذهای نامه امریکایی یا به صورت A4( یا ایزو ۲۱۶) جهانی بهترین اندازه برای نوشتن جزوه در مدرسه و سر کار است .دفترهای نصف این اندازه A5 می باشد که برای مصارف یادداشت و دفترطراحی مناسب است .سایزهای دیگری مانند B5 که اندازه ای است بین A4 و A5 . این اندازه در امریکای شمالی طرفدارهای زیادی دارد. اندازه A6 به نام سایز جیبی معروف است زیرکه براحتی می توان در جیب لباس حمل شود.
آوریل ۲۰۱۳ (۲۰۱۳-04) (Nepal)
گویش اصفهانی
تکیه ای: daftar
طاری: daftarča
طامه ای: daftar
طرقی: daftar
کشه ای: daftar
نطنزی: dafder
پیشنهاد کاربران
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دفتر" می نویسد : ( ( دفتر در پهلوی در ریخت دپتر daptar در معنی کتاب بکار می رفته است. می انگارم که ستاک واژه : دف ریختی است از دب که در واژه هایی چون "دبیر "و "دبستان" مانده است و از ریشه ی باستانی دِیْپی در آمده است . همین ستاک را در واژه ه ی" دیوان" نیز می توانیم یافت. دور می نماید که بر پایه ی انگاره ای دفتر از دیفترا diphtera در یونانی ، به معنی پوستی که بر آن می انگاشتند ، برآمده باشد. ) )
( ( چو از دفتر این داستانها بسی ؛
همی خواند خواننده بر هر کسی ، ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 215. )