مترادف شاهنشاه : پادشاه، سلطان السلاطین، شهریار، ملک
شاهنشاه
مترادف شاهنشاه : پادشاه، سلطان السلاطین، شهریار، ملک
فارسی به انگلیسی
Shahinshah, king of kings, emperor
king
مترادف و متضاد
پادشاه، سلطانالسلاطین، شهریار، ملک
فرهنگ فارسی
عماد الدین ابن قطب الدین محمد بن عماد الدین زنگی سومین از اتابکان سنجار ( ۶۱۶ ه.ق ./ ۱۲۱۹ م . ).
شاهان شاه، شاه شاهان، پادشاه بزرگ، شاهنشه
۱ - شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین . ۲ - خدای تعالی . ۳ - به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود ( به عنوان مبالغه ) . یا شاهنامه زند واستا . خورشید . یا شاهنامه فلک . خورشید
مخفف شاهنشاه و شاهان شاه
شاهان شاه، شاه شاهان، پادشاه بزرگ، شاهنشه
۱ - شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین . ۲ - خدای تعالی . ۳ - به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود ( به عنوان مبالغه ) . یا شاهنامه زند واستا . خورشید . یا شاهنامه فلک . خورشید
مخفف شاهنشاه و شاهان شاه
فرهنگ معین
(هَ ) (اِ. ص . ) لقب شاه ایران ، شاه شاهان ، پادشاه بزرگ ، شاهنشه و شهنشه نیز گویند.
لغت نامه دهخدا
شاهنشاه . [ هََ ] (اِخ ) لقب ابونصر خسرو فیروزبن عضدالدوله که از طرف خلیفه ٔ عباسی القادر باﷲ به او داده شد. (از الالقاب الاسلامیة ص 354).
شاهنشاه . [ هََ ] (اِخ ) لقبی است که القائم باﷲ در سال 435 هَ . ق . به ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله ابوشجاع فنا خسرو داد. و شاید علت ملقب شدن آل بویه به لقب مزبور آن بوده است که لقب مرادف عربی آن «ملک الملوک » از طرف فقهاء در عصر قائم بامراﷲ ممنوع گردید و حاضر نشدند که این لقب را به خلیفه و در نتیجه به سایر امیران دهند. (الالقاب الاسلامیة ص 354).
شاهنشاه . [ هََ ](اِ مرکب ) شاهنشه . شاهنشا. مخفف شاهان شاه یعنی شاه شاهان و سرآمد پادشاهان .(از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از بهار عجم ). پادشاه پادشاهان . سلطان السلاطین . ملک الملوک :
همچو خورشید کجا لشکر سایه شکند
لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه .
خلیفت ... چه اختیار کنی که اسب تو اسب شاهنشاه خوانند یا اسب امیر عراق . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 126).
چنین فرمود شاهنشاه عالم
که عشقی تو برآر از راه عالم .
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن بباش
زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است .
|| لقب شاهان بزرگ ایران . (آنندراج ). مؤلف ایران باستان نویسد: عنوان پادشاه اشکانی که در ابتدا شاه و بعد شاه بزرگ بود در زمان مهرداد موافق عقیده ٔ غالب مورخان به شاهنشاه تبدیل یافت . و عبارت «بازیلْوس ْ بازی لیئون » که بر مسکوکات اشکانی روشن خوانده میشود ترجمه ٔ یونانی شاه شاهان است . و از طرف دیگرشاهنشاه از عناوین مختصه ٔ هخامنشیها بود. (ایران باستان ج 3 ص 2656). و مؤلف القاب الاسلامیة نویسد: لقب ملوک ایرانی بوده است تا ایشان را از شاهان کوچک و زیر دست متمایز گرداند. (از الالقاب الاسلامیة ص 353). || کلمه ٔ شاهنشاه بعنوان لقب در دوره ٔ اسلامی از جانب خلفاء بعلت آنکه تحت نفوذ عادات و تقالیدفارسی قرار گرفته بودند به حکام و امیران با نفوذ وقدرت ایران داده میشد. از جمله در سال 363 هَ . ق . این لقب به ابوشجاع عضدالدوله فناخسرو دیلمی داده شد. و از طرف خلفای فاطمی در مصر نیز به امیران مقتدر داده میشد. (از الالقاب الاسلامیة ص 354، 353). و نیز این عنوان از جانب الظاهر خلیفه ٔ عباسی به جلال الدین خوارزمشاه داده شده است . || کسی که دیگران به مدد او پادشاه شوند. (برهان قاطع). آنکه بمظاهرات و اعانت او دیگران پادشاه شوند و پادشاهانش خدمت کند. (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ سروری ). پادشاهی که دیگران به مدد وی پادشاه شوند. (ناظم الاطباء). ملک الملوک . || (اِخ ) خداوند باریتعالی . (برهان قاطع) (از آنندراج ). رب الارباب .
همچو خورشید کجا لشکر سایه شکند
لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه .
منوچهری .
خلیفت ... چه اختیار کنی که اسب تو اسب شاهنشاه خوانند یا اسب امیر عراق . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 126).
چنین فرمود شاهنشاه عالم
که عشقی تو برآر از راه عالم .
نظامی .
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن بباش
زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است .
سعدی .
|| لقب شاهان بزرگ ایران . (آنندراج ). مؤلف ایران باستان نویسد: عنوان پادشاه اشکانی که در ابتدا شاه و بعد شاه بزرگ بود در زمان مهرداد موافق عقیده ٔ غالب مورخان به شاهنشاه تبدیل یافت . و عبارت «بازیلْوس ْ بازی لیئون » که بر مسکوکات اشکانی روشن خوانده میشود ترجمه ٔ یونانی شاه شاهان است . و از طرف دیگرشاهنشاه از عناوین مختصه ٔ هخامنشیها بود. (ایران باستان ج 3 ص 2656). و مؤلف القاب الاسلامیة نویسد: لقب ملوک ایرانی بوده است تا ایشان را از شاهان کوچک و زیر دست متمایز گرداند. (از الالقاب الاسلامیة ص 353). || کلمه ٔ شاهنشاه بعنوان لقب در دوره ٔ اسلامی از جانب خلفاء بعلت آنکه تحت نفوذ عادات و تقالیدفارسی قرار گرفته بودند به حکام و امیران با نفوذ وقدرت ایران داده میشد. از جمله در سال 363 هَ . ق . این لقب به ابوشجاع عضدالدوله فناخسرو دیلمی داده شد. و از طرف خلفای فاطمی در مصر نیز به امیران مقتدر داده میشد. (از الالقاب الاسلامیة ص 354، 353). و نیز این عنوان از جانب الظاهر خلیفه ٔ عباسی به جلال الدین خوارزمشاه داده شده است . || کسی که دیگران به مدد او پادشاه شوند. (برهان قاطع). آنکه بمظاهرات و اعانت او دیگران پادشاه شوند و پادشاهانش خدمت کند. (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ سروری ). پادشاهی که دیگران به مدد وی پادشاه شوند. (ناظم الاطباء). ملک الملوک . || (اِخ ) خداوند باریتعالی . (برهان قاطع) (از آنندراج ). رب الارباب .
شاهنشاه. [ هََ ]( اِ مرکب ) شاهنشه. شاهنشا. مخفف شاهان شاه یعنی شاه شاهان و سرآمد پادشاهان.( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از بهار عجم ). پادشاه پادشاهان. سلطان السلاطین. ملک الملوک :
همچو خورشید کجا لشکر سایه شکند
لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه.
چنین فرمود شاهنشاه عالم
که عشقی تو برآر از راه عالم.
زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است.
شاهنشاه. [ هََ ] ( اِخ ) لقب ابونصر خسرو فیروزبن عضدالدوله که از طرف خلیفه عباسی القادر باﷲ به او داده شد. ( از الالقاب الاسلامیة ص 354 ).
شاهنشاه. [ هََ ] ( اِخ ) لقبی است که القائم باﷲ در سال 435 هَ. ق. به ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله ابوشجاع فنا خسرو داد. و شاید علت ملقب شدن آل بویه به لقب مزبور آن بوده است که لقب مرادف عربی آن «ملک الملوک » از طرف فقهاء در عصر قائم بامراﷲ ممنوع گردید و حاضر نشدند که این لقب را به خلیفه و در نتیجه به سایر امیران دهند. ( الالقاب الاسلامیة ص 354 ).
همچو خورشید کجا لشکر سایه شکند
لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه.
منوچهری.
خلیفت... چه اختیار کنی که اسب تو اسب شاهنشاه خوانند یا اسب امیر عراق. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 126 ).چنین فرمود شاهنشاه عالم
که عشقی تو برآر از راه عالم.
نظامی.
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن بباش زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است.
سعدی.
|| لقب شاهان بزرگ ایران. ( آنندراج ). مؤلف ایران باستان نویسد: عنوان پادشاه اشکانی که در ابتدا شاه و بعد شاه بزرگ بود در زمان مهرداد موافق عقیده غالب مورخان به شاهنشاه تبدیل یافت. و عبارت «بازیلْوس ْ بازی لیئون » که بر مسکوکات اشکانی روشن خوانده میشود ترجمه یونانی شاه شاهان است. و از طرف دیگرشاهنشاه از عناوین مختصه هخامنشیها بود. ( ایران باستان ج 3 ص 2656 ). و مؤلف القاب الاسلامیة نویسد: لقب ملوک ایرانی بوده است تا ایشان را از شاهان کوچک و زیر دست متمایز گرداند. ( از الالقاب الاسلامیة ص 353 ). || کلمه شاهنشاه بعنوان لقب در دوره اسلامی از جانب خلفاء بعلت آنکه تحت نفوذ عادات و تقالیدفارسی قرار گرفته بودند به حکام و امیران با نفوذ وقدرت ایران داده میشد. از جمله در سال 363 هَ. ق. این لقب به ابوشجاع عضدالدوله فناخسرو دیلمی داده شد. و از طرف خلفای فاطمی در مصر نیز به امیران مقتدر داده میشد. ( از الالقاب الاسلامیة ص 354، 353 ). و نیز این عنوان از جانب الظاهر خلیفه عباسی به جلال الدین خوارزمشاه داده شده است. || کسی که دیگران به مدد او پادشاه شوند. ( برهان قاطع ). آنکه بمظاهرات و اعانت او دیگران پادشاه شوند و پادشاهانش خدمت کند. ( شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ سروری ). پادشاهی که دیگران به مدد وی پادشاه شوند. ( ناظم الاطباء ). ملک الملوک. || ( اِخ ) خداوند باریتعالی. ( برهان قاطع ) ( از آنندراج ). رب الارباب.شاهنشاه. [ هََ ] ( اِخ ) لقب ابونصر خسرو فیروزبن عضدالدوله که از طرف خلیفه عباسی القادر باﷲ به او داده شد. ( از الالقاب الاسلامیة ص 354 ).
شاهنشاه. [ هََ ] ( اِخ ) لقبی است که القائم باﷲ در سال 435 هَ. ق. به ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله ابوشجاع فنا خسرو داد. و شاید علت ملقب شدن آل بویه به لقب مزبور آن بوده است که لقب مرادف عربی آن «ملک الملوک » از طرف فقهاء در عصر قائم بامراﷲ ممنوع گردید و حاضر نشدند که این لقب را به خلیفه و در نتیجه به سایر امیران دهند. ( الالقاب الاسلامیة ص 354 ).
فرهنگ عمید
شاه شاهان، پادشاه بزرگ.
دانشنامه عمومی
شاه شاهان (در سنت ایرانی اش: شاهَنشاه) عنوانی است که توسط چندین حکومت پادشاهی، در طول تاریخ مورد استفاده قرار گرفته است (به طور معمول توسط امپراتوری هایی که به صورت غیررسمی، جزو قدرت های بزرگ محسوب می شده اند)، و در بسیاری از این موارد، عنوان ادبی مذکور، به شکل تحت اللفظی به معنای «پادشاه پادشاهان» بوده است، یعنی پادشاهی والا و بلندمرتبه که دیگر پادشاهان و حاکمان نظام های سلطنتی، بنده و فرمانبردار و خراجگزار او بوده اند، یا در موقعیت تحت الحمایگی او قرار داشته اند. این اصطلاح، به خصوص در زبان های سامی، طبق یک قاعده و روش مرسوم (و معمولاً نه به شکل درست و دقیق)، به عنوان امپراتور به کار گرفته می شده است.
پادشاه
شاه بزرگ (امپراتور)
نخستین نوشته های ثبت شده ای که در آن ها این اصطلاح به طور ثابت مورد استفاده قرار می گرفته، مربوط به پادشاهان ایران در شاهنشاهی ایران بوده است که بدانان، شاهنشاه اطلاق می شده است و این به دلیل این واقعیت است که پادشاهان ایران، در قالب تحت سلطه داشتن پادشاهان دیگر حکومت می کرده اند و شاهان دیگر در استان ها و حاکم نشین های حکومت، یا ساتراپی های مختلف زیر نفوذ و سلطهٔ آنان بوده اند، و این واقعیتی است که سبب شده از پادشاهان ایران، بیش از دیگر پادشاهان با عنوان شاه شاهان یاد بشود. اما در عین حال این موضوع نیز عموماً پذیرفته شده است که ایرانیان این عنوان را، با مفهومی ضمنی از ارتباط پادشاهان خویش با مبدأ الوهیت، در مورد این پادشاهان نوشته و به کار می برده اند، و بعد از هخامنشیان و در شاهنشاهی ایرانی ساسانیان، تعبیر معنوی آشکاری از این عنوان به عمل آمده و به پادشاه علاوه بر نقش شاهی، نقش یک رهبر معنوی هم داده شده است . در این مورد داستان خوبی شناخته شده که از یک مغ زرتشتی سخن می گوید که برای اینکه بر تخت نشستن شاه شاهان آینده را در شاهنشاهی پارس، بشارت دهد و به شاه شاهان جدید خوشامد بگوید، به سرزمین های مقدس سفر می کند. سفر او، بشارت و تهنیت و خوشامد به پادشاهی است که قرار بوده منادی برقراری سلطنتی معنوی و مذهبی با عنوان، شاه شاهان باشد با سقوط شاهنشاهی ساسانی در ایران تا زمان ظهور شاهنشاهی صفویه عنوان شاهنشاه کنار گذاشته شد و در طول این دوره فرمانروایان ایرانی بیشتر از عنوان هایی نظیر امیر و سلطان استفاده می کردند گرچه در همین دوره نیز برخی فرمانروایان نظیر عضدالدواله دیلمی و ملکشاه سلجوقی از عنوان شاهنشاه استفاده می کردند با به قدرت رسیدن صفویان در ایران استفاده از عنوان شاهنشاه در بین فرمانروایان ایران بار دیگر رواج یافت و این عنوان تا زمان سقوط دودمان پهلوی عنوان رسمی پادشاهان ایران بود.
در دوره هخامنشیان کشور پهناور ایران به بخش های زیادی تقسیم شده بود که به هر یک ساتراپ می گفتند. هر ساتراپ دارای یک شاه بود که مجموعهٔ این شاهان تحت فرمان یک شاهنشاه اصلی بودند، که در منابع به صورت «شاه شاهان» آمده است.
پس از هخامنشیان در دورهٔ اشکانیان در مجموعه نقش برجسته های بیستون، نقش برجسته ای از مهرداد دوم وجود دارد که ۴ تن از ساتراپ های محلی در برابر وی قرار دارند. یکی از این افراد گودرز است که به عنوان ساتراپ ساتراپ ها، یعنی مسئول تمامی ایالات در پیشاپیش ساتراپ های محلی قرار گرفته است. به اعتقاد عده ای از مورخان لقب شاه شاهان را اولین بار در زمان اشکانیان مهرداد دوم برای خود برگزید، هرچند برخی نیز این لقب را از ابتکارات مهرداد اول می دانند.
پادشاه
شاه بزرگ (امپراتور)
نخستین نوشته های ثبت شده ای که در آن ها این اصطلاح به طور ثابت مورد استفاده قرار می گرفته، مربوط به پادشاهان ایران در شاهنشاهی ایران بوده است که بدانان، شاهنشاه اطلاق می شده است و این به دلیل این واقعیت است که پادشاهان ایران، در قالب تحت سلطه داشتن پادشاهان دیگر حکومت می کرده اند و شاهان دیگر در استان ها و حاکم نشین های حکومت، یا ساتراپی های مختلف زیر نفوذ و سلطهٔ آنان بوده اند، و این واقعیتی است که سبب شده از پادشاهان ایران، بیش از دیگر پادشاهان با عنوان شاه شاهان یاد بشود. اما در عین حال این موضوع نیز عموماً پذیرفته شده است که ایرانیان این عنوان را، با مفهومی ضمنی از ارتباط پادشاهان خویش با مبدأ الوهیت، در مورد این پادشاهان نوشته و به کار می برده اند، و بعد از هخامنشیان و در شاهنشاهی ایرانی ساسانیان، تعبیر معنوی آشکاری از این عنوان به عمل آمده و به پادشاه علاوه بر نقش شاهی، نقش یک رهبر معنوی هم داده شده است . در این مورد داستان خوبی شناخته شده که از یک مغ زرتشتی سخن می گوید که برای اینکه بر تخت نشستن شاه شاهان آینده را در شاهنشاهی پارس، بشارت دهد و به شاه شاهان جدید خوشامد بگوید، به سرزمین های مقدس سفر می کند. سفر او، بشارت و تهنیت و خوشامد به پادشاهی است که قرار بوده منادی برقراری سلطنتی معنوی و مذهبی با عنوان، شاه شاهان باشد با سقوط شاهنشاهی ساسانی در ایران تا زمان ظهور شاهنشاهی صفویه عنوان شاهنشاه کنار گذاشته شد و در طول این دوره فرمانروایان ایرانی بیشتر از عنوان هایی نظیر امیر و سلطان استفاده می کردند گرچه در همین دوره نیز برخی فرمانروایان نظیر عضدالدواله دیلمی و ملکشاه سلجوقی از عنوان شاهنشاه استفاده می کردند با به قدرت رسیدن صفویان در ایران استفاده از عنوان شاهنشاه در بین فرمانروایان ایران بار دیگر رواج یافت و این عنوان تا زمان سقوط دودمان پهلوی عنوان رسمی پادشاهان ایران بود.
در دوره هخامنشیان کشور پهناور ایران به بخش های زیادی تقسیم شده بود که به هر یک ساتراپ می گفتند. هر ساتراپ دارای یک شاه بود که مجموعهٔ این شاهان تحت فرمان یک شاهنشاه اصلی بودند، که در منابع به صورت «شاه شاهان» آمده است.
پس از هخامنشیان در دورهٔ اشکانیان در مجموعه نقش برجسته های بیستون، نقش برجسته ای از مهرداد دوم وجود دارد که ۴ تن از ساتراپ های محلی در برابر وی قرار دارند. یکی از این افراد گودرز است که به عنوان ساتراپ ساتراپ ها، یعنی مسئول تمامی ایالات در پیشاپیش ساتراپ های محلی قرار گرفته است. به اعتقاد عده ای از مورخان لقب شاه شاهان را اولین بار در زمان اشکانیان مهرداد دوم برای خود برگزید، هرچند برخی نیز این لقب را از ابتکارات مهرداد اول می دانند.
wiki: محمدرضا پهلوی آخرین پادشاه ایران است که به دست ریشارد کاپوشینسکی روزنامه نگار و نویسنده لهستانی نوشته شده است.
wiki: شاهنشاه (کتاب)
پیشنهاد کاربران
امپراتور
کلمات دیگر: