کلمه جو
صفحه اصلی

زنار


برابر پارسی : کستی، کشتی

فارسی به انگلیسی

Christian's or Jew's girdle distinguishing him from a Moslem


christian's or jew's girdle distinguishing him from a muslim, christians or jews girdle distinguishing him from a moslem

عربی به فارسی

کمربند , کمر , کرست , حلقه , احاطه کردن , حلقه اي بريدن


فرهنگ فارسی

کمربند، کمربندمسیحیان تاازمسلمانان جداشوند
( اسم ) ۱ - رشته ای که متصل به صلیب که مسیحیان بگردن خود آویزند . ۲ - کمربندی که زردشتیان به کمر بندند کستی کشتی . ۳ - کمربندی که ذمیان نصرانی در مشرق زمین مجبور بوده اند به کمر بندند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز گردند . یا رنار ساغر موج پیاله شراب . یا زنار از کمر گشادن ( از میان گشادن ) باز کردن زنار از کمر مقابل زنار بستن .

فرهنگ معین

(زُ نّ ) [ یو. ] (اِ. ) ۱ - رشته ای که مسیحیان به وسیلة آن صلیب را به گردن آویزند. ۲ - کُستی ، شالی که زردشتیان به کمر بندند.

لغت نامه دهخدا

زنار. [ زُن ْ نا ] ( معرب ، اِ ) هر رشته را گویند عموماً. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستیح است. ( از تعریفات جرجانی ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). مأخوذ از تازی هر رشته ای عموماً. || هر حلقه و رشته ای که بر میان قدح و ساغر بندند. ( ناظم الاطباء ).
- زنار ساغر ؛ کنایه از موج پیاله شراب است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ). آن خطی که از شراب سرتاسر پیاله رود. ( شرفنامه منیری ).
- || خطی را نیز گویند منحنی که از شراب در پیاله معلوم می شود تا پر شدن پیاله. ( برهان ) ( آنندراج ). خطی از شراب درپیاله که معلوم می کند پر شدن پیاله را. ( ناظم الاطباء ).
- || حلقه ای که از شراب در پیاله باقی می ماند. ( ناظم الاطباء ).
- زنار سلیمانی ؛ خطی باریک که در میان مهرهای سلیمانی می باشد. ( آنندراج ).
- زنار قدح ؛ خط قدح. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- || موج شراب در قدح. ( ناظم الاطباء ).
- زنار مینا ؛ خطی که از مینای نیم پر بهم رسد. ( آنندراج ) ( از بهار عجم ).
|| آنچه ترسایان بر میان بندند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رشته مانندی که ترسایان بر میان بندند . ( ناظم الاطباء ). نشان ترسایان. ( زمخشری ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رشته ای که ترسایان... بر میان بندند. ( ناظم الاطباء ). علامت خاصی است که عیسویان راست... ( فرهنگ مصطلحات عرفا ). خیوط غلاظ که ترسایان بر میان ، بالای همه جامه ها بستندی تمییز از مسلمانان را. ج ، زنانیر. رجوع به معالم القربة ص 13 شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). از یونانی «زوناری » ، از یونانی قدیم «زوناریون » مصغر «زونه » بمعنی کمربند و منطقه ، زنار کمربندی بود که ذمیان نصرانی در مشرق زمین به امر مسلمانان مجبور بوده اند داشته باشند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز گردند، چنانکه یهودیان مجبور بوده اند عسلی ( وصله عسلی رنگ ) بر روی لباس خود بدوزند. ( حاشیه برهان چ معین ) :
وز ایشان بسی نیز ترسا شدند
به زنار پیش سکوبا شدند.
فردوسی.
به زنار و شماس و روح القدس
کز این پس مرا خاک در اندلس.
فردوسی.
چو زنار قسیس شد سوخته
چلیپای مطران برافروخته
کنون روم و قنوج ما را یکیست

زنار. [ زُن ْ نا ] (معرب ، اِ) هر رشته را گویند عموماً. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستیح است . (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مأخوذ از تازی هر رشته ای عموماً. || هر حلقه و رشته ای که بر میان قدح و ساغر بندند. (ناظم الاطباء).
- زنار ساغر ؛ کنایه از موج پیاله ٔ شراب است . (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). آن خطی که از شراب سرتاسر پیاله رود. (شرفنامه ٔ منیری ).
- || خطی را نیز گویند منحنی که از شراب در پیاله معلوم می شود تا پر شدن پیاله . (برهان ) (آنندراج ). خطی از شراب درپیاله که معلوم می کند پر شدن پیاله را. (ناظم الاطباء).
- || حلقه ای که از شراب در پیاله باقی می ماند. (ناظم الاطباء).
- زنار سلیمانی ؛ خطی باریک که در میان مهرهای سلیمانی می باشد. (آنندراج ).
- زنار قدح ؛ خط قدح . (غیاث ) (آنندراج ).
- || موج شراب در قدح . (ناظم الاطباء).
- زنار مینا ؛ خطی که از مینای نیم پر بهم رسد. (آنندراج ) (از بهار عجم ).
|| آنچه ترسایان بر میان بندند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رشته مانندی که ترسایان بر میان بندند . (ناظم الاطباء). نشان ترسایان . (زمخشری ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رشته ای که ترسایان ... بر میان بندند. (ناظم الاطباء). علامت خاصی است که عیسویان راست ... (فرهنگ مصطلحات عرفا). خیوط غلاظ که ترسایان بر میان ، بالای همه جامه ها بستندی تمییز از مسلمانان را. ج ، زنانیر. رجوع به معالم القربة ص 13 شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از یونانی «زوناری » ، از یونانی قدیم «زوناریون » مصغر «زونه » بمعنی کمربند و منطقه ، زنار کمربندی بود که ذمیان نصرانی در مشرق زمین به امر مسلمانان مجبور بوده اند داشته باشند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز گردند، چنانکه یهودیان مجبور بوده اند عسلی (وصله ٔ عسلی رنگ ) بر روی لباس خود بدوزند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
وز ایشان بسی نیز ترسا شدند
به زنار پیش سکوبا شدند.

فردوسی .


به زنار و شماس و روح القدس
کز این پس مرا خاک در اندلس .

فردوسی .


چو زنار قسیس شد سوخته
چلیپای مطران برافروخته
کنون روم و قنوج ما را یکیست
چو آواز کیش مسیح اندکیست .

فردوسی .


نواری پیسه بر گرد میان بسته ست و می لافد
که از انطاکیه قیصر فرستاده ست زنارم .

سوزنی .


بس ریشگاوی ای خر زنار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه
سالاربار مطران مه مرد جاثلیق
قسیس باربرنه و ابلیس بدرقه .

سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


ماخولیا گرفته و مصروع و گنده مغز
زرداب خورده چون عسلی پیس چون زنار .

سوزنی (یادداشت ایضاً).


مبین به کبک که او فاسقی است در خرقه
نگر به مور که او مؤمنی است با زنار.

مجیر بیلقانی .


عید مسیح رویش و عودالصلیب زلف
رومی سلب حمایل و زنار در برش .

خاقانی .


گر مدح بانوان ز پی سیم و زر کنند
زنار کفر خوکخوران طیلسان اوست .

خاقانی .


ساقی صنم پیکر شده باده صلیب آور شده
قندیل ازو ساغر شده تسبیح زنار آمده .

خاقانی .


به ناقوس و به زنار و به قندیل
به یوحنا و شماس و بحیرا.

خاقانی .


زاهد و راهب سوی من تاختند
خرقه و زنار در انداختند.

نظامی .


تاکی از صومعه خمار کجاست
خرقه بفکندم زنار کجاست .

عطار.


- زنارآویز ؛ ترسا. مسیحی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ای خُم ّ شکسته بر سر چاه کمیز
با سوزن سوفار درشت سرتیز
مستیز که با او نه برآئی به ستیز
نی تو نه چو تو هزار زنارآویز.

سوزنی (یادداشت ایضاً).


|| کستی و کشتی . (صحاح الفرس ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنچه مجوس بر میان بندند. (منتهی الارب ) (آنندراج )... رشته ای را که آتش پرستان با خود دارند خصوصاً. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). رشته مانندی که ... مجوسان ... بر میان بندند. (ناظم الاطباء). در کتابهای فارسی گاه زنار به کستی (کشتی ) زرتشتیان اطلاق شده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کمربندی که زردشتیان بکمر بندند... (فرهنگ فارسی معین ). رشته ای که ... آتش پرستان بر میان بندند و موسخ و کستی نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
بگویش که گفت او به خورشید و ماه
به زنار زردشت و فر و کلاه .

فردوسی .


یکی نیک مرد اندر آن روزگار
ز تخم فریدون آموزگار
پرستنده با فرو برز کیان
به زنارکی شاه بسته میان .

فردوسی .


کمندی که بر جای زنار داشت
که آن در پناه جهاندار داشت .

فردوسی .


دو دستش به زنار بستم چو سنگ
بدانسان که خونریز گشتش دو چنگ .

فردوسی .


اربعین شان را ز خمسین نصاری دان مدد
طیلسان شان را ز زنار مجوسی ده نشان .

خاقانی .


گر پرده در اندازی در دیر مغان آیی
از حبل متین بینی زنار که من دارم .

خاقانی .


بمغان آی تا مرا بینی
که ز حبل المتین کنم زنار.

خاقانی .


و معتصم در این سال خادمی را از کبار درگاه او پیش اصفهبد قارن بن شهریار ملک الجبال فرستاد به تهنیت آنکه اسلام قبول کرده بود و زنار او فرمود گسست . (تاریخ طبرستان ).
چه زنار مغ در میانت چه دلق
که درپوشی از بهر پندار خلق .

سعدی (بوستان ).


- زنار خونی بر میان بستن ؛ میان را به زنار خونین بستن . در شواهد زیر ظاهراً کنایه از کمر قتل بستن . آماده ٔ انتقام و خونخواهی شدن آمده است :
همی کوه از خون گودرزیان
به زنار خونی ببندد میان .

فردوسی .


فرنگیس بشنید رخ را بخست
میان را به زنار خونین ببست .

فردوسی .


به زنار خونین ببسته میان
خروشنده مانند شیر ژیان .

فردوسی .


میان را به زنار خونین ببست
فکند آتش اندر سرای نشست .

فردوسی .


|| رشته ای که بت پرستان با خود دارند. (از برهان ). رشته مانندی که بت پرستان بر میان بندند. (ناظم الاطباء). آنچه ... و وثنی برمیان بندند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). میان بند کافران . (زمخشری ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رشته ای که ... بت پرستان و برهمنان بر میان بندند. (از ناظم الاطباء):
زنار اگرچه قیمتی باشد
خیره کمری مده به زناری .

ناصرخسرو.


اگر توئی بخرد ناصبی مسلمانی
ترا که گفت که ماشیعت اهل زناریم .

ناصرخسرو.


دست بدان حقه ٔ دینار کرد
زلف بتان حلقه ٔ زنار کرد.

نظامی .


زلف تو زنار خواهم کرد از آنک
هر شکن اززلف تو بتخانه ای است .

عطار.


کی رسد از دین سر موئی به تو
زیر هر موئیت زناری دگر.

عطار.


زاهد چو کرامات بت عارض او دید
از خانه میان بسته به زنار برآمد.

سعدی .


زنار بود آنچه همه عمر داشتم
الا کمر که پیش تو بستم به چاکری .

سعدی .


هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست
مؤمن و سجاده ٔ خود، کافر و زنار خویش .

اوحدی .


نخواهد کرد ترک بت پرستی ها دل زارم
که چون سنگ سلیمانی ست مادرزاد زنارم .

نعمت خان عالی (از آنندراج ).


هجوم زیردستان قد رعنا را کند کافر
ز طوق قمریان زنار سرو بوستان دارد .

صائب (از آنندراج ).


- زنار اززیر خرقه گشادن ؛ کنایه از افشای راز کردن و رسوا نمودن کسی را. (آنندراج ) :
حافظ این خرقه که داری تو ببینی روزی
که چه زنار ز زیرش به جفا بگشایند.

حافظ (از آنندراج ).


- زنار از کمر گشادن ؛ زنار از میان گشادن . مقابل زنار بستن و پوشیدن . (آنندراج ). باز کردن زنار از کمر. مقابل زنار بستن . (فرهنگ فارسی معین ) :
از کمر زنار در بتخانه می باید گشود.

صائب (از آنندراج ).


رجوع به ترکیب بعد شود.
- زنار از میان گشادن ؛ زنار از کمر گشادن . (از آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ) :
نه دین بجای و نه ایمان ، به سوی خویشم خوان
مگر ز شرم تو بگشایم از میان زنار.

عرفی (از آنندراج ).


رجوع به ترکیب قبل شود.
- زنار بریدن ؛ معروف . (آنندراج ). زنار پاره کردن . بریدن و پاره کردن زنار :
قیصر بر درگه تو سوزد ناقوس
هر قل در خدمت تو برد زنار.

فرخی .


تسبیح بت تو شد ظهوری
زنار بریدنی ضرور است .

ظهوری (از آنندراج ).


- زنار گسستن ؛ معروف . (آنندراج ) :
دوئی نبود میان کفر و دین در عالم وحدت
دل تسبیح از بگسستن زنار می ریزد.

صائب (از آنندراج ).


رجوع به ترکیب بعد شود.
- زنار گسلاندن ؛ زنار بریدن . زنار گشادن :
برهمنی که به زنار بود نازش او
ز بیم تیغ تو می بگسلد ز تن زنار.

مسعودسعد.


- زنار گشادن ؛ زنار گسلاندن .زنار بریدن :
الهی بر نظامی کار بگشای
ز نقش کافرش زنار بگشای .

نظامی .


آن که باشد که نبندد کمر طاعت او
جای آنست که کافر بگشاید زنار.

سعدی .


|| (اصطلاح تصوف ) بمعنی یک رنگی و یک جهتی سالک باشد در راه دین و متابعت راه یقین ودر کشف اللغات می گوید: زنار در اصطلاح سالکان عبارت از عقد خدمت و بند طاعت محبوب حقیقی است در هر مرتبه که باشد عبادت راست و درست باید کرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به زنار بستن شود. || ونیز کنایت از زلف معشوق است . (کشاف اصطلاحات الفنون )(ناظم الاطباء). || رشته ٔ متصل به صلیب که مسیحیان بگردن خود آویزند. (فرهنگ فارسی معین ). نوار مانندی از کتان یا ابریشم که کشیشان از دور گردن خود گذرانیده و دو سر آنرا از طرف جلو آویزان می کنند.(ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. کمربندی که مسیحیان ذِمی به حکم مسلمانان بر کمر می بسته اند تا از مسلمانان بازشناخته شوند.
۲. نوار یا گردن بندی که مسیحیان با صلیب کوچکی به گردن خود آویزان می کردند.
۳. = کستی

دانشنامه عمومی

زنار (به یونانی: ζωνάριον) ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستی است. زنار کمربندی بود که ذمیان نصرانی در مشرق زمین به امر مسلمانان مجبور بوده اند داشته باشند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز گردند، چنانکه یهودیان مجبور بوده اند عسلی (وصله ٔ عسلی رنگ ) بر روی لباس خود بدوزند. در زبان عربی بطور عمومی به هر رشته ای زنار گفته می شود.
لغت نامهٔ دهخدا، زنار

کراوات؛ زنّار (زُ - نّ) یا کراوات، پارچه ای است که از زمان قدیم، مسیحیان آن را به نشانۀ مسیحی بودن، بر کمر یا شکم خود می بستند. امروزه آن را به جای کمر بر گردن می بندند و نشانۀ دین خاصی نیست.


دانشنامه آزاد فارسی

زُنّار
(از ریشه یونانی به معنی کمربند) کمربندی که مسیحیان در قلمرو اسلامی در عهد قدیم، برای تمایز از مسلمانان، مجبور به بستن آن بودند، و نیز، از اصطلاحات استعاریِ رایج در متون عرفانی و صوفیانۀ زبان فارسی. صوفیانِ فارسی زبان، این کلمه را، با توجّه به معنیِ اصلی اش، در دو مفهوم متضاد به کار برده اند. اینان، گاه زنّار را به معنیِ مجموعۀ قیودی دانسته اند که نفس سالک را در خود اسیر کرده و مانع از رهایی و تعالیِ او در سلوک می شود. این کلمه، مرتبه ای دیگر به معنیِ اتّکای سالک به حبل ِ متینِ توحید حضرت حق و یگانگی او در قوا و فعل و تأثیر به کار رفته است. در این معنی، زنّاری که بر گردن سالک است، نه تنها مانع از سیر او نیست، که با اتّصال دائم او به حبل توحید، باعث تکامل دائم اوست. زنّار در معنیِ اوّل گسستنی و در معنیِ دوم تقویت کردنی و پاس داشتنی است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زنّاریکی از نشانه های مسیحیان است.
زُنّار نشان ترسایان است.
زنّار رشته‏ای ستبر و رنگارنگ است که مسیحیان بر کمر می‏بستند.

کاربرد زنّار در فقه
از آن در باب جهاد نام برده‏اند.

← حکم زنّار
۱. ↑ معجم المصطلحات و الألفاظ الفقهیة ج۲، ص۲۱۵.۲. ↑ جواهر الکلام ج۲۱، ۲۷۲.
...

[ویکی فقه] زنّار. زنّاریکی از نشانه های مسیحیان است.
زُنّار نشان ترسایان است. زنّار رشته‏ای ستبر و رنگارنگ است که مسیحیان بر کمر می‏بستند. کاربرد زنّار در فقه از آن در باب جهاد نام برده‏اند. ← حکم زنّار سزاوار است در قرارداد ذمه شرط شود که ذمّیان لباسی بپوشند که از مسلمانان بازشناخته شوند؛ به عنوان مثال، مسیحیان روی لباس خود زنّار بر کمر بندند.

پیشنهاد کاربران

● زُنّار: ریسمان یا کمربند چرمین مخصوصی است که مسیحیان باید به کمر می بستند تا در سرزمینِ مسلمان نشینِ ایران، از مسلمانان مشخّص و ممتاز شوند.

زنار

زنّار ، بت
زنّار بستن ، بت پرستیدن
بت اینجا مظهر عشق است و وحدت
بود زنّار بستن عقد خدمت
شیخ محمود شبسترى

کمربندی که غیرمسلمانان می بستندتاازمسلمانان شناخته شوند

زنار قلم:منظوز از زُنّارِ قلم ، بندی است که در نیِ قلم وجود دارد
<< گاه بربنددت به تهمت تیغ
دستِ بهرام، چون قلم، زُنّار>>
معنی بیت: گاه ستاره ی بهرام به تهمت تیغ بر کمر ِتو می بندد.
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۶۳. )

زنار:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " زنار " می نویسد : ( ( زنار به معنی کمربند است و از یونانی zōnarion برآمده است . چنان می نماید که " بستن کمر به زنّار خونین " پنداری شاعرانه نیست و یکی از آیینهای سوگ و رفتارهای ماتم است که در کنار آیین ها و رفتارهایی دیگر از این دست : سوختن سرای و سروها و برکندن گلستان و کندن موی و موییدن وبه هوی و خستن روی ، از آن سخن رفته است . ) )
( ( همی سوخت باغ و همی خست روی /همی ریخت اشک و همی کند موی
میان را بزناز خونین ببست/فکند آتش اندر سرای نشست
گلستانش برکند و سروان بسوخت/به یکبارگی چشم شادی بدوخت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 356. )




کلمات دیگر: