کلمه جو
صفحه اصلی

رفیق


مترادف رفیق : انیس، حبیب، خلیل، دمخور، دوست، دوستدار، مصاحب، همدم، همراه، همنشین، هم نفس، یار، فاسق

متضاد رفیق : دشمن

برابر پارسی : دوست، همدل، همراه، یار

فارسی به انگلیسی

companion, comrade, friend, amigo, pal, buddy

buddy, amigo, comrade, friend, pal, companion


amigo, comrade, friend, pal


فارسی به عربی

خلیل , رفیق , شریک , صاحب , صدیق

عربی به فارسی

پرشکوفه , رفيق , يار , همراه


مترادف و متضاد

associate (اسم)
هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار

man (اسم)
آدم، رفیق، مرد، شخص، نوکر، انسان، شوهر، فرد، مردی، بشر، نفر، ادمی، مهره شطرنج

fellow (اسم)
آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص

bloke (اسم)
آدم، یار، رفیق، یارو، هم کار

friend (اسم)
یار، دوست، رفیق، مانوس

mate (اسم)
کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم

comrade (اسم)
شریک، همراه، رفیق، مانوس

pal (اسم)
هم دست، شریک، یار، رفیق، بابا

buddy (اسم)
یار، رفیق، خیلتاش

billy (اسم)
یار، رفیق، نوعی کتری فلزی، چماق یا گرز راهزنان، همدم، برادر، چوب دستی، باطوم یا چوب قانون پاسبان

bo (اسم)
رفیق

peer (اسم)
جفت، رفیق، همتا، همشان، عضو مجلس اعیان، صاحب لقب اشرافی، هما ل

cully (اسم)
جفت، ساده لوح، رفیق، ادم گول خور

matey (اسم)
رفیق

yokefellow (اسم)
شریک، یار، رفیق، هم تراز، شریک زندگی

انیس، حبیب، خلیل، دمخور، دوست، دوستدار، مصاحب، همدم، همراه، همنشین، هم‌نفس، ≠ دشمن


یار، فاسق


۱. انیس، حبیب، خلیل، دمخور، دوست، دوستدار، مصاحب، همدم، همراه، همنشین، همنفس،
۲. یار، فاسق ≠ دشمن


فرهنگ فارسی

یارودوست، همراه، رفقائ جمع
( صفت ) ۱ - دوست یار همدم همنشین جمع رفقائ . یا رفیق شفیق یار مهربان یا رفیق نیمه راه دوستی که شرایط دوستی را به پایان نبرد یار ناموافق . ۲ - ( تصوف ) صفت الله تع خدا .

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (ص . ) دوست ، یار، همنشین ، همدم . ج . رفقاء. ، ~ نیمه راه کنایه از: کسی که به همراهی خود تا پایان ادامه ندهد.

لغت نامه دهخدا

رفیق. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) یار. ( دهار )( نصاب الصبیان ) ( ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 52 ). همراه. ج ، رُفَقاء: فاذا تفرقوا ذهب اسم الرفقة لااسم الرفیق و هو واحد و جمع مثل الصدیق. قال اﷲ تعالی : و حسن اولئک رفیقا. ( قرآن 69/4 ). ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، رُفقَة. ( ناظم الاطباء ). همراه. ج ، رفقاء، و رفیق واحد و جمع هر دو آمده.( آنندراج ). یار. گویند: رفیق وفیق ؛ ای موافق. ( از مهذب الاسماء ). دوست خوب. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مولف ). یار و دوست و همدم و همراه و همنشین. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ) :
الاما هما لم یبق شی سواهما
رفیق صدیق او رحیق ٌ عتیق .
یزیدبن معاویة.
یار بادت توفیق روز بهی با تو رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه.
رودکی.
رفیقان من با می و ناز ونعمت
منم آرزومند یک تازی ره.
ابوشکور.
دهانی پر از دُر، لبی چون عقیق
تو گفتی ورا زهره آمد رفیق.
فردوسی.
الا رفیقا تاکی مرا شقا وعنا
گهی مرا غم یغماگهی بلای یلاق.
زینبی.
خوشا منزلا خرما جایگاها
که آنجاست آن سرو بالا رفیقا.
منوچهری.
همه ستاره که نحس است مر رفیق ترا
چرا ترا به سعادت رفیق و خال و عمست.
ناصرخسرو.
عمر اندر سقرت جای دهد بی شک اگر
برروی بر ره اینها که رفیق عمرند.
ناصرخسرو.
ایشان پیمبران و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را.
ناصرخسرو.
من غریبم در غریبی بی گمان
مرد افتد بی رفیق و بی ندیم.
ناصرخسرو.
با رفیقان سفر مقر باشد
بی رفیقان سفر سقر باشد.
سنایی.
آن شنیدی که گفت دمسازی
با رفیقی از آن خود رازی.
سنایی.
رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم.
( کلیله و دمنه ).
چون هست رفیق نیک بد را مپسند.
( منسوب به خیام ).
رفیق دون چه اندیشد به عیسی
وزیر بد چه آموزد به دارا.
خاقانی.
رفیقا شناسی که من ز اهل شروان
نه از بیم جان در شما می گریزم.
خاقانی.

رفیق . [ رَ ] (اِخ ) یا رفیق بک العظم .رفیق بن محمودبن خلیل العظم متولد بسال 1284 هَ . ق . و متوفی بسال 1343 هجری قمری از دانشمندان و رجال نهضت فکری سوریه است . وی در دمشق به دنیا آمد و در کودکی به مصر رفت و در سال 1316 هَ . ق . در آنجا سکنی گزید و در همه ٔ جمعیتها و نهضتهای سیاسی و اصلاحی و علمی شرکت جست . تألیفات فراوان دارد از آن جمله است : «اشهر مشاهیر الاسلام فی الحرب و السیاسة» - «البیان فی کیفیة انتشار الادیان » - «الدروس الحکمیة للناشئة الاسلامیة». (از اعلام زرکلی ج 3 چ جدید). رجوع به همان مأخذ و معجم المطبوعات مصر [ العظم رفیق بک ] شود.


رفیق . [ رَ ] (اِخ ) یا رفیق رزق سلوم . رفیق بن موسی رزق سلوم ، متولدبسال 1308 هَ . ق . و مقتول بسال 1334 هَ . ق . از ادبا و گویندگان و حقوقدانان و از آزادیخواهان عرب در عصر ترک بود. در حمص به دنیا آمد و پس از کسب دانش مدتی به رهبانیت گروید ولی بعد، از آن روگردان شد و به نوشتن مقالات در روزنامه ها و مجلات پرداخت . تألیفاتی نیز دارد که از آن جمله است : «حیوة البلاد فی علم الاقتصاد» - «حقوق الدّول » او بزبانهای روسی و انگلیسی و ترکی و فرانسه آشنایی کامل داشت . رفیق قصائد و شعرهای بلندی در استقلال طلبی و میهن خواهی دارد. وی را در بیروت اعدام کردند. (از اعلام زرکلی چ جدید ص 3).


رفیق . [ رَ ] (ع ص ، اِ) یار. (دهار)(نصاب الصبیان ) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 52). همراه . ج ، رُفَقاء: فاذا تفرقوا ذهب اسم الرفقة لااسم الرفیق و هو واحد و جمع مثل الصدیق . قال اﷲ تعالی : و حسن اولئک رفیقا. (قرآن 69/4). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، رُفقَة. (ناظم الاطباء). همراه . ج ، رفقاء، و رفیق واحد و جمع هر دو آمده .(آنندراج ). یار. گویند: رفیق وفیق ؛ ای موافق . (از مهذب الاسماء). دوست خوب . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مولف ). یار و دوست و همدم و همراه و همنشین . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) :
الاما هما لم یبق شی ٔ سواهما
رفیق صدیق او رحیق ٌ عتیق .

یزیدبن معاویة.


یار بادت توفیق روز بهی با تو رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و نال .

رودکی .


رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه .

رودکی .


رفیقان من با می و ناز ونعمت
منم آرزومند یک تازی ره .

ابوشکور.


دهانی پر از دُر، لبی چون عقیق
تو گفتی ورا زهره آمد رفیق .

فردوسی .


الا رفیقا تاکی مرا شقا وعنا
گهی مرا غم یغماگهی بلای یلاق .

زینبی .


خوشا منزلا خرما جایگاها
که آنجاست آن سرو بالا رفیقا.

منوچهری .


همه ستاره که نحس است مر رفیق ترا
چرا ترا به سعادت رفیق و خال و عمست .

ناصرخسرو.


عمر اندر سقرت جای دهد بی شک اگر
برروی بر ره اینها که رفیق عمرند.

ناصرخسرو.


ایشان پیمبران و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را.

ناصرخسرو.


من غریبم در غریبی بی گمان
مرد افتد بی رفیق و بی ندیم .

ناصرخسرو.


با رفیقان سفر مقر باشد
بی رفیقان سفر سقر باشد.

سنایی .


آن شنیدی که گفت دمسازی
با رفیقی از آن خود رازی .

سنایی .


رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم .
(کلیله و دمنه ).
چون هست رفیق نیک بد را مپسند.

(منسوب به خیام ).


رفیق دون چه اندیشد به عیسی
وزیر بد چه آموزد به دارا.

خاقانی .


رفیقا شناسی که من ز اهل شروان
نه از بیم جان در شما می گریزم .

خاقانی .


هان رفیقا نشره آبی یا زگال آبی بساز
کز دل و چهره زگال و زعفران آورده ام .

خاقانی .


رفیق وجود او در محابات دین و مجارات متمردین نصال نیزه و تیر و نصاب خنجر و شمشیر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 344).
من به وقت چاشت در راه آمدم
با رفیق خود سوی شاه آمدم ...
لابه کردیمش بسی سودی نکرد
یار من بستد مرا بگذاشت فرد.

مولوی .


و گر بر رفیقان نباشی شفیق
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق .

سعدی (بوستان ).


که مرد ار چه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق .

سعدی (بوستان ).


یکی از رفیقان شکایت روزگار مخالف پیش من آورد. (گلستان ). ابریق رفیق برداشت که به طهارت می روم و او خود به غارت می رفت .(گلستان ).
دنیاخوش است و مال عزیز است و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است .

سعدی .


دل ای رفیق برین کاروان سرای مبند
که خانه ساختن آیین کاروانی نیست .

سعدی .


دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق .

حافظ.


دو چیز است شایسته نزدیک من
رفیق جوان و رحیق کهن
رفیق جوان غم زداید ز دل
رحیق کهن روح بخشد به تن .

ملک الشعراء بهار.


- امثال :
بگو رفیقم هم سوخت . (امثال و حکم دهخدا).
- رفیق پرست ؛ که بدوستان و رفیقان علاقه و دلبستگی شدید داشته باشد. رفیق باز. (از یادداشت مؤلف ).
- رفیق شفیق ؛ یار مهربان و خیرخواه . (ناظم الاطباء) :
مقام ایمن و می بی غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق .

حافظ.


اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش .

حافظ.


|| همسفر. (ناظم الاطباء)(یادداشت مؤلف ) (لغت محلی شوشتر) : که راه مخوف است و رفیقان ناموافق . (کلیله و دمنه ).
آنکه تنها خوش رود اندر رشد
با رفیقان بی گمان خوشتر رود.

مولوی .


آنکه او تنها به راه خوش رود
با رفیقان سیر او صد تو بود.

مولوی .


- رفیق ره یا راه ؛ همراه . همسفر. همراه سفر. یار سفر. (یادداشت مؤلف ) :
خدای را مددی ای رفیق راه که من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم .

حافظ.


با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست
وز رفیقان ره استمداد همت می کنم .

حافظ.


- رفیق نیمه راه ؛ دوستی که شرایط دوستی را به پایان نبرد. یار ناموافق . (فرهنگ فارسی معین ).
|| معاون و مددکار. || شریک . (ناظم الاطباء). || نرم . مرافق . رفق کننده : قال (ص ): ان اﷲ رفیق یحب ُ کل َ رفیق .(یادداشت مؤلف ). مهربان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یار موافق . برفق . مقابل شدید. (یادداشت مؤلف ). مهربان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || آنکه به تکلف خود را طبیب خواند یا متطبب ، و از آن است :«انت رفیقی واﷲ الطبیب ». (از اقرب الموارد). || آسان کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || درشت . (منتهی الارب ). ضد لطیف . (اقرب الموارد). || دانا و حاذق و کارآزموده و زیرک و چالاک و چربدست . ج ، رفقاء. (مهذب الاسماء) (از کشاف زمخشری ). مرد چربدست . (دهار). ضد اخرق ؛ یعنی گول . (منتهی الارب ). مرد نادان . (آنندراج ). || صفت اﷲ تعالی . خدا. (فرهنگ فارسی معین ). یکی از اسماء باری . (لغت محلی شوشتر). || در اصطلاح علم فتوت در علوم تصوف رفیق را برپسر اطلاق کنند و پدر را صاحب می خوانند. (از نفایس الفنون ).

فرهنگ عمید

یار، دوست، همراه.

دانشنامه عمومی

رفیق در تعریف مرسوم، به معنای «هم راه»، «دوست» و «یار» است.
بسیاری از گروه های چپ گرا برای یاد کردن از هم فکران سیاسی خود از این اصطلاح استفاده می کنند.

فرهنگ فارسی ساره

دوست، همدل، همراه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رفیق به معنای دوست و هم سفرمی باشد.ازآن در باب حج و شهادات سخن گفته اند.
عرب به هم سفر، رفیق و به گروه هم سفران، رُفقَه، رِفقَه یا رُفقاء گوید.
اتخاذ رفیق در سفر
مسافرت کردن به تنهایی مکروه و گرفتن رفیق در سفر، مستحب است؛ چنان که مستحب است هم سفران چهار نفر باشند و فزون تر از هفت نفر مکروه است.
مستحبات انتخاب همسفر
مستحب است مسافر از نظر توانایی مالی هم سفرانی همانند خود برگزیند و برگزیدن رفیق داراتر و نیز نادارتر از خود مکروه است؛ چنان که مستحب است همه هم سفران توشه سفر خود را روی هم نهاده، درمیان گذارند.همچنین برمسافر مستحب است رفیقی برگزیند که زینت بخش او باشد و حق و منزلت او را بشناسد.
حقوق مسافر بر همسفران
...

واژه نامه بختیاریکا

دَستَک؛ سی خواِه؛ دوست خواِه

جدول کلمات

یار

پیشنهاد کاربران

رفیق=مادر

یعنی کسی که تو همه شرایط پیشت باشه.

رفیق کسی هست که
وقتی ازش ناراحت هستی
بیاد کنارت بهت بگه
چه مرگته و تو بهش لبخندی بزنی بغلش کنی


رِفیق یَعنی
وَقتی بُردَم گُفت:تُ رِفیقَمی
وَقتی باختَم گُفت:مَن رِفیقِتَم
👑👑👑
#Refigh

رفیق به معنای همدم کل زندگی که تو هر شرایطی ولت نخواهد کرد🌹تقدیم به بهترین رفیق ها

رفیق یعنی بهترین زندگیت
رفیق یعنی برادر، خواهر، عشق و. . .
رفیق کسیه ک جایگاه ویژه ای تو دل آدم داره
موقعی ک ب یکی میگی رفیق باید حرمتش رو نگه داری
رفیق اونیه ک از همه چیز و همه کس جلوتر میاد
رفیق یعنی داشتن کسی ک بدون شک و ترس بتونی پشتت رو بهش کنی و بهش با خیال راحت تکیه کنی. . .

رفیق یعنی کسی ک وقتی ناراحتی پیشت باشه نه وقتی خوشحالی
رفیق یعنی کسی ک پیشش دردودل کنی امانگران این نباشی ک بره پیش دشمنات جار بزنه
رفیق یعنی خل وچل بازیهایی ک پیش همین انجام میدین تا بخندین
رفیق یعنی کسی ک پیشش چرت وپرت میگی میدونه چرت و پرته اما بازم گوش میده
. . . . . . .

رفیق یعنی یکی توی اوج تنهاییت دستشو میزاره روی شونه هات و میگه چه مرگته رفیق من؟!مگه من مردم که تو زانوی غم بقل گرفتی!
رفیق واژه ی عجیبیست اگر معرفت سرت نمیشود
رفاقت مکن تا معنی رفیق بد نشود

در پارسی " همرای " نسک فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

این واژه گویا عربی است ولی عرب زده به نظر می رسد مانند واژه زندیق و . . . خوب است که زبان شناشان پژوهش کنند

اَیارومند Ayaromand ( پهلوى: دوست ، رفیق، همکار ) اِرمان Erman ( پهلوى: دوست، رفیق، همدل و . . . ) براتک Baratak ( پهلوى: بْراتَک: دوست، رفیق ) همبرات Hambarat ( پهلوى: برادرِ هم ، دوستى که چون برادر است ) ساربا Sarba ( پهلوى: رفیق ، دوست، صحابه )

رفیق یعنی عند مرام و معرفت.
رفیق یعنی یه لشکر پشتکار.
رفیق کسیه که براش مهم نی کی ناراحتت کرده هرچقدر هم قوی باشه. فقط این مهمه براش که روزگار کسیو که ناراحتت کرده سیاه کنه.

رفیق یعنی همه چیز رفیق یعنی همدم وقتی رفیق داشته باشی دیگ چی میخوای تو زندگی بهترین رفیقم یعنی خداست که همیشه همه جا در کنارم هست مرسی که هستی خداجونم😘😘😘

اصل رفیق یعنی خود خدا
یا رفیق من لا رفیق له
ای یار و دوست کسی که یار و دوستی نداره
تو تنهایی و درجمع اون که یار و دوست ماست خداست دست مارا میگیره بدون آنکه منتی بذاره یا حتی بفهمیم یا منتظر تلافی باشه
عشق ورفاقت مادر از خداست
مادر رفیق بی کلک

رَفیق ؛ واژه ای عربی به چم دوست در پارسی است ، این واژه در پارسی نیز جا افتاده و بسیار استفاده می شود .
البته رفیق را نیز کمونیستها به همفکران سیاسی خود و به هم میهنان و دگر کمونیستها میگفتند ، در ایران نیز برخی از گروههای چپ گرا به همفکران و کمونیستهای دیگر ، رفیق میگفتند . در اتحاد جماهیر سوسیالسیتی شوروی نیز این واژه بسیار کاربرد داشته و به این واژه ( رفیق ) معروف هستند .

دوست، همدل، همراه، یار، انیس، حبیب، خلیل، دمخور، دوستدار، مصاحب، همدم، همنشین، هم نفس، فاسق

یا خدا
اصل رفیق یعنی خود خدا

توی تنهایی و درجمع اونی که رفیق و یار ماست خداست . دست مارا میگیره بدون آنکه منتی بذاره و منتظر جبران باشه بدون اینکه حتی بفهمیم.
عشق ورفاقت مادر از جنس رفاقت خداست
مادر رفیق بی کلک

و اما در این دنیای فانی

رفیق
واژه ایست عجیب اگر معرفت سرت نمیشه رفاقت نکن تا معنی رفیق بد نشود.

رفیق
یعنی بهترین زندگیت. یعنی برادر، خواهر، عشق . پول . سرگرمی . دلشوره های قشنگ . اشک خوشحالی و . . . . اینها همش میشه یکی بنام رفیق.

رفیق
کسیه ک جایگاه ویژه ای تو دل آدم داره . موقعی که به یکی میگی رفیق حرمتش رو نگه دار .
اونیه که از همه چیز و همه کس زودتر و جلوتر میاد.

کسی که وقتی خوشحالی پیشت باشه و وقتی ناراحتی همراهت باشه توی اوج تنهاییت دستشو میزاره روی شونه هات و میگه چه مرگته رفیق من؟!
مگه من مردم که تو زانوی غم بقل گرفتی!

رفیق
یعنی
خل وچل بازیهایی که پیش همین انجام میدین تا بخندین .
کسیه که پیشش چرت وپرت میگی میدونه چرت و پرته اما بازم گوش میده.

رفیق
یعنی داشتن کسی که بدون هیچ شک و ترس بتونی پشتت رو بهش کنی و بهش با خیال راحت تکیه کنی. . . جوری بهش اعتماد داری که به خودت اینطوری اعتماد نداری .
کسی ک پیشش دردودل کنی و رازهات رو بگی امانگران این نباشی ک بره به دشمنات بگه.



البته استثنایی وجود داره قابل توجه

توی آمریکا قانونی داریم بنام


قانون میراندا

رفیق کسی که پیشش دردودل کنی و رازهات رو بگی اما نگران این نباشی که اون بره اسرار یا ضعف های تو رو به دشمنانت بگه >>>

البته هنوز اینجور رفیقی ( که دیگه رفیقت نیست ) هم خوبه بالاخره یه دلیلی واسه خودش داره درست یا نادرست.

اون رفیقی نامرده که براش درد دل میکنی که دردت رو باهاش تقسیم کنی راز و درد دلت رو بهش میگی ایشون هم هونها رد بر میداره میکنه جوالدوز جوری می کنه تو قلبت که دردت رو فراموش می کنی چرا که دیگه درد نداری سرطانی داری داری بنام رفیق نامرد.

حالا قانون میراندا واسه اینجاست

اصل قانون میگه.

‏“You have the right to remain silent. Anything you say can and will be used against you in a court of law. You have the right to an attorney. If you cannot afford an attorney, one will be provided for you. Do you understand the rights I have just read to you?”

ترجمه:

شما حق دارید سکوت کنید. هر چه بگویید در دادگاه علیه شما استفاده خواهد شد. شما حق دارید که وکیل داشته باشید، اگر توانایی اختیار وکیل ندارید یک وکیل به صورت رایگان برای شما منصوب خواهد شد. آیا حقوقی را که برای شما قرائت شد متوجه شدید؟


جایگاه این قانون در رفاقت

قانون میراندا ( شخصی شده )

شما در روابطتان با دیگران
( مخصوصا نزدیکترین نزدیکانتان. دوست یا قوم و خویش و علی الخصوص دوست . رفیق شفیقتون و یار غارتون )
حق دارید سکوت اختیار کرده و از پاسخ دادن به آنها امتناع کنید چرا که از هر چیزی که بگویید یا انجام دهید روزی ( بدون هیچگونه شکی ) علیه شما استفاده خواهد کرد. پس از هم اکنون آگاه باشید تا در آن زمان ( آن زمان شوم ) به حال خویش تاسف نخورید.




رفیق کسیه ک هیچ وقت تنهات نمیزاره اگر ب یکی از ته دلت گفتی رفیق مطمئن باش تا آخر عمرش باهاته

معنی رفیق :
ر : رویای
ف : فرشته
ی : یدونه
ق : قشنگ

رفیق یعنی دنیا ـرفیق یعنی نفس رفیق یعنه دل رفیق جونمه مرسی که هستی مریم جانم از قبل و الان و بعد تنها رفیقم تو بودی و تا اخر میمونی دنیام

رفیق گر بی وفا باشد ولش کن
به ظاهر گر طلا باشد گمش کن
اگر پسر شاه هم باشد ردش کن
به ظاهر و باطن گر یکی بود بر تن حکش کن!

رَفیق
همدم
همراه
یکی یکدونه
جذاب
خودمی


رفیق یعنی زندگی
رفیق تو خوشحالی و غم باهاته
رفیق عشقه
رفیق یعنی کل عمرت
رفیق دوست دارم🌹⁦❤️⁩
به عشق تمام رفیق ها🌹
ا

homie=داداچ، رفیق

رفیق یعنی تو سختی ها پشتت باشه

رفیق


کلمات دیگر: