مترادف روال : راه، روش، روند، سیاق، سیرت، سیره، شیوه، طریقه، طور، گونه، متد، مشی، منوال، نحو، نمط، نهج، هنجار
برابر پارسی : روش
process, method, manner, trend, procedure, precedent, practice, system, style, usage, mode, pattern, way, tack, use
manner, method, mode, pattern, practice, precedent, procedure, process, rubric, style, system, tack, trend, usage, use, way, wise
راه، روش، روند، سیاق، سیرت، سیره، شیوه، طریقه، طور، گونه، متد، مشی، منوال، نحو، نمط، نهج، هنجار
روش، منوال، ترتیب، شیوه
کم کم به روال کار وارد خواهی شد
you'll gradually get the hang of it
بانک را به روال معمول اداره میکند
he runs the bank in the customary way
(رَ) (عا.) (اِ.) قاعده ، روش .
(رُ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) آب دهان (ستور و غیره ).
روال . [ ] (اِخ ) پسر راسل و او پسر آیند و او پسر قفند از ملوک هندوستان بود که در زمان اسکندر میزیست و از اسکندر صلح خواست . رجوع به مجمل التواریخ و القصص صص 119 - 124 شود.
روال . [ رَ ] (اِ) در این اواخر بوسیله ٔ نویسندگان و منشیان ساخته شده است و از آن معنی ترتیب و سبک و اسلوب و روش اراده کنند. (یادداشت مؤلف ).
روال . [ رُ ] (ع اِ) آب دهن ستور. (منتهی الارب ). آب دهن ، و ابن سیده گوید آب دهن چهارپایان . (از اقرب الموارد). راؤول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به راؤول شود.
- روال رائل ؛ مبالغه است . (اقرب الموارد).
روش