مترادف زیست : تعیش، حیات، زندگانی، زندگی، زیستن
متضاد زیست : ممات
زیست
مترادف زیست : تعیش، حیات، زندگانی، زندگی، زیستن
متضاد زیست : ممات
فارسی به انگلیسی
subsistence, life
existence, living, subsistence, zoo-
فارسی به عربی
عمل , وجود
مترادف و متضاد
تعیش، حیات، زندگانی، زندگی، زیستن ≠ ممات
دوام، عمر، جان، حیات، مدت، زندگی، زیست، دوران زندگی، حبس ابد، رمق
سکنی، اشغال، تصرف، زیست، اقامت، حق سکنی
فعل، کار، عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری
دوام، مدد معاش، سر سختی، زیست، نگاهداری، معاش، اعاشه، گذران، امرار معاش، وسیله معیشت
وجود، هستی، موجودیت، زندگی، زیست، بایش
فرهنگ فارسی
زیستن، زندگانی، زندگی
( مصدر ) زندگی حیات .
اسم از زیستن اسم مصدر از زیستن
( مصدر ) زندگی حیات .
اسم از زیستن اسم مصدر از زیستن
فرهنگ معین
(مص مر. ) زندگی ، حیات .
لغت نامه دهخدا
زیست . (اِخ ) شهری در هلند که در ایالت «اوترک » و بر کنار دلتای رود رن واقع است و 50000 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
زیست. ( مص مرخم ، اِمص ) اسم از زیستن.اسم مصدر از زیستن. عمل زیستن. حیات. زندگانی. زندگی. عمر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). مصدر مرخم از زیستن. زندگی. حیات. ( فرهنگ فارسی معین ). زیستن. زندگانی. ( ناظم الاطباء ). زندگانی. ( آنندراج ) :
خاربن عمر تست یعنی زیست
می ندانی ترنجبین تو چیست.
یکی روز مرگ و دوم روز زیست.
نهمار در این جا نکند زیست هشیوار.
- تنگی زیست ؛ تنگی معاش. عسرت. ظفف. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| بقاء. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
چنانست در مهتری شرط زیست
که هر کهتری را بدانی که کیست.
زیست. ( اِخ ) شهری در هلند که در ایالت «اوترک » و بر کنار دلتای رود رن واقع است و 50000 تن سکنه دارد. ( از لاروس ).
خاربن عمر تست یعنی زیست
می ندانی ترنجبین تو چیست.
سنائی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
دو نوبت حذر درخور جنگ نیست یکی روز مرگ و دوم روز زیست.
دهخدا ( یادداشت ایضاً ).
|| توقف. اقامت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : نهمار در این جا نکند زیست هشیوار.
منوچهری ( یادداشت ایضاً ).
|| عیش. عیشه. معیشت. معاش. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). عیش. ( ناظم الاطباء ).- تنگی زیست ؛ تنگی معاش. عسرت. ظفف. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| بقاء. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
چنانست در مهتری شرط زیست
که هر کهتری را بدانی که کیست.
سعدی.
|| وجود و هستی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به زیستن شود.زیست. ( اِخ ) شهری در هلند که در ایالت «اوترک » و بر کنار دلتای رود رن واقع است و 50000 تن سکنه دارد. ( از لاروس ).
زیست . (مص مرخم ، اِمص ) اسم از زیستن .اسم مصدر از زیستن . عمل زیستن . حیات . زندگانی . زندگی . عمر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصدر مرخم از زیستن . زندگی . حیات . (فرهنگ فارسی معین ). زیستن . زندگانی . (ناظم الاطباء). زندگانی . (آنندراج ) :
خاربن عمر تست یعنی زیست
می ندانی ترنجبین تو چیست .
دو نوبت حذر درخور جنگ نیست
یکی روز مرگ و دوم روز زیست .
|| توقف . اقامت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نهمار در این جا نکند زیست هشیوار.
|| عیش . عیشه . معیشت . معاش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عیش . (ناظم الاطباء).
- تنگی زیست ؛ تنگی معاش . عسرت . ظفف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چنانست در مهتری شرط زیست
که هر کهتری را بدانی که کیست .
|| وجود و هستی . (ناظم الاطباء). رجوع به زیستن شود.
خاربن عمر تست یعنی زیست
می ندانی ترنجبین تو چیست .
سنائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دو نوبت حذر درخور جنگ نیست
یکی روز مرگ و دوم روز زیست .
دهخدا (یادداشت ایضاً).
|| توقف . اقامت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نهمار در این جا نکند زیست هشیوار.
منوچهری (یادداشت ایضاً).
|| عیش . عیشه . معیشت . معاش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عیش . (ناظم الاطباء).
- تنگی زیست ؛ تنگی معاش . عسرت . ظفف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چنانست در مهتری شرط زیست
که هر کهتری را بدانی که کیست .
سعدی .
|| وجود و هستی . (ناظم الاطباء). رجوع به زیستن شود.
فرهنگ عمید
۱. = زیستن
۲. (اسم مصدر ) زندگانی، زندگی.
۲. (اسم مصدر ) زندگانی، زندگی.
دانشنامه عمومی
زیست ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره بدارد:
زیست به معنی زندگی و حیات، اسم مصدر از زیستن است.
زیست در زبان عامیانه به عنوان مخففی برای زیست شناسی به کار می رود.
محیط زیست (زیست بوم) به همه محیط هایی که در آن ها زندگی جریان دارد گفته می شود.
زیست به معنی زندگی و حیات، اسم مصدر از زیستن است.
زیست در زبان عامیانه به عنوان مخففی برای زیست شناسی به کار می رود.
محیط زیست (زیست بوم) به همه محیط هایی که در آن ها زندگی جریان دارد گفته می شود.
wiki: زیست
جدول کلمات
زندگی
پیشنهاد کاربران
تعیش، حیات، زندگانی، زندگی، زیستن، زی
کلمات دیگر: