کلمه جو
صفحه اصلی

پایداری


مترادف پایداری : استقامت، استواری، پایمردی، تحمل، ثبات، ثبوت، دوام، مدافعه، مداومت، مقاومت

متضاد پایداری : ناپایداری

فارسی به انگلیسی

endurance, opposition, patience, persistence, resistance, staying power, guts, stability, durability, constancy

stability, durability, constancy


endurance, opposition, patience, persistence, resistance, staying power


فارسی به عربی

تحمل , قاوم

مترادف و متضاد

resistance (اسم)
ایستادگی، سختی، مخالفت، استحکام، پایداری، مقاومت، معارضه، عایق مقاومت

durability (اسم)
دوام، پایداری، ماندگاری، پایایی، بقاء، دیرپایی

constancy (اسم)
وفاداری، استواری، ثبات، متانت، پایداری

stability (اسم)
استحکام، استواری، ثبات، پایداری، پایایی، محکمی، پا بر جایی

stableness (اسم)
استحکام، استواری، ثبات، پایداری

fixity (اسم)
قرار، استواری، ثبات، تثبیت، پایداری، ثبوت

endurance (اسم)
پایداری، تحمل، سر سختی

permanency (اسم)
دوام، ثبات، پایداری، ترتیب همیشگی، قرار دائمی

استقامت، استواری، پایمردی، تحمل، ثبات، ثبوت، دوام، مدافعه، مداومت، مقاومت ≠ ناپایداری


فرهنگ فارسی

ایستادگیپافشاری تاب مقاومت دوام. پایداری کردن ( مصدر ) پا فشردن پای داشتن مقاومت کردن استقامت ورزیدن.
مقاومت تاب

فرهنگ معین

(حامص . ) ایستادگی ، پافشاری .

لغت نامه دهخدا

پایداری. ( حامص مرکب ) مقاومت. تاب. استقامت. ایستادگی. پافشاری. دوام :
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
چنان پایداری از آن شیرمرد.
فردوسی.
باستواری جان و بپایداری کوه
فریفته شد و از راه راست کرد کران.
فرخی.
امیر بخط خویش جواب نبشت یکی آنکه تا بوسهل را در او جمالی بزرگ باشد و دیگر که در او پایداری و بصارت تمام بود. ( تاریخ بیهقی ).
سهل است پایداری تو در مقام وصل
چون دستبرد هجر ببینی بپایدار .
خلاق المعانی.
- پایداری کردن ؛ مقاومت. استقامت. پافشردن. پای داشتن :
از دست جوانیم چو بربود عنان
پیری چو رکاب پایداری کردی.
حافظ.

فرهنگ عمید

۱. ایستادگی، مقاومت.
۲. استواری.

دانشنامه عمومی

پایداری مفهومی در بوم شناسی و محیط زیست است و می تواند به موارد زیر نیز اشاره کند:
جبهه پایداری انقلاب اسلامی، جبهه سیاسیِ ایرانی
فرهنگسرای پایداری یا فرهنگسرای قبا یا فرهنگسرای رسانه در تهران

جاودان


دانشنامه آزاد فارسی

پایداری (stability)
معیار نشان دهندۀ دشواری به حرکت درآوردن جسمی که نسبت به نیروی گرانی در وضعیت توازن یا تعادل قرار دارد. برای جسمی که از وضعیت تعادل جابه جا شده است، چنانچه نیروی وزن، که به صورت قائم و رو به پایین از مرکز جرم آن می گذرد، در امتداد نیروی تماس قائم و روبه بالایی نباشد که از سطح محل استقرار جسم در سطح اتکای جدید بر آن وارد می شود، جسم در وضعیت جدید خود باقی نخواهد ماند. این دو نیروی مساوی و مخالف در صورت منطبق نبودن خطوط اثرشان با پدیدآمدن یک جفت نیرو و گشتاور متناظر با آن (← گشتاور_نیرو) سبب می شوند جسم یا به وضعیت سکون اولیه اش برگردد یا سرنگون شود و وضعیت دیگری پیدا کند. جسمی که در حال تعادل پایدار است، بعد از اندکی جابه جایی از وضعیت تعادل به وضعیت سکون باز می گردد. این نوع تعادل در اجسامی دیده می شود که سرنگون کردنشان دشوار است. چنین اجسامی معمولاً سطح اتکایی به نسبت بزرگ و مرکز جرمی نزدیک به سطح اتکا دارند. از آن جمله است مخروطی که از قاعدۀ تخت روی سطحی افقی قرار گرفته باشد. وقتی چنین جسمی اندکی کج می شود، مرکز جرمش بالاتر می رود و خط اثر وزن آن دیگر بر خط اثر نیروی تماس، که از سطح اتکای کوچک جدید وارد می آید، منطبق نیست. گشتاور پدیدآمده چنان عمل می کند که مرکز جرم پایین تر بیاید و درنتیجه، مخروط به وضعیت اولیه اش بازخواهد گشت. جسمی که تعادل ناپایدار دارد، بعد از جابه جایی به حال سکون نمی ماند، بلکه وضعیت جدیدی پیدا می کند. در این حالت، با بازگشت به حال سکون اولیه روبه رو نمی شویم. اجسامی که در چنین حالتی از تعادل قرار دارند، به آسانی سرنگون می شوند و معمولاً سطح اتکایی کوچک و مرکز جرمی مرتفع دارند. نمونه ای از آن ها مخروطی است که با تکیه بر رأس، روی سطحی افقی در حال تعادل است. با اِعمال کوچک ترین نیرویی بر چنین جسمی مرکز جرم پایین تر می رود و جابه جایی خط اثر نیروی وزن منجربه تولید گشتاور می شود. مرکز جرم جسم براثر این گشتاور بازهم پایین تر خواهد رفت و درنتیجه، جسم به وضعیت جدیدی می غلتد. جسمی که در تعادل بی تفاوت باشد، اگر به وضعیت جدیدی برده شود، باز هم در حال سکون می ماند. این نوع تعادل در اجسامی دیده می شود که قادر به غلتش اند. از آن جمله است مخروطی که از پهلو روی سطحی افقی قرار گرفته است. هنگامی که چنین جسمی غلتانده می شود، مرکز جرمش نه بالاتر می رود و نه پایین تر می آید و خط اثر نیروی وزن آن همچنان بر نیروی تماس منطبق می ماند. در نتیجه، هیچ گشتاوری تولید نمی شود و تعادل برقرار خواهد ماند.

فرهنگستان زبان و ادب

{stability} [فیزیک] وضعیت هر سامانۀ دینامیکی که درصورت دور شدن از پیکربندی تعادلی اش، گرایش به بازگشت به حالت پیشین داشته باشد
{sustainability} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] قابلیت هر بوم سازگان در حفظ فرایندها و کارکردهای بوم شناختی و تنوع زیستی و بهره وری در طول زمان

واژه نامه بختیاریکا

تَل ( تُل ) ؛ تلواسه؛ تَهوَر؛ هُل و تَپُو؛ هُل و تَل؛ پا سفتی؛ لُ پُ

جدول کلمات

دوام

پیشنهاد کاربران

پایداری ( Stability ) [اصطلاح دریانوردی] :تمایل کشتی به حفظ یک حالت خاص ( از نظر کج شدگی به یک سمت ) و یا بازگشت به حالت تعادل عموی بعد از کج شدن را گویند .

استقامت ایستادگی پایمردی استواری

ز پای ننشستن. [ زِ ن َ ن ِ / ن َن ْ ش َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از مقاومت کردن. آرام نگرفتن. قرار نگرفتن. به کار خود ادامه دادن و درنگ نکردن. به زانو درنیامدن. کاری را یکسره تا نیل به هدف تعقیب کردن. پیوسته کوشیدن ( در راه مقصودی و کاری ) . دست از کار نکشیدن :
اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی
چه فتنه ها که بخیزد میان اهل نشست.
سعدی.
چون شمع وجود من شب تا بسحر خود را
میسوخت و پروانه تا روز ز پا ننشست.
حافظ.

دوام . . . . پایمردی . . . . . . استقامت. . . . . . .


کلمات دیگر: