کلمه جو
صفحه اصلی

ابلق


مترادف ابلق : دورنگ، دومایه، سفیدوسیاه، روزگار، زمانه، خلنگ

برابر پارسی : دورنگ، ابلک، سیاه سفید

فارسی به انگلیسی

skewbald, piebald, pinto, spotted, parti-coloured, parti - cofoured, pied

parti - cofoured, piebald


piebald, pied, pinto, spotted


مترادف و متضاد

piebald (صفت)
دورنگ، ناجور، رنگارنگ، خلنگ، ابلق، پیسه

pied (صفت)
رنگارنگ، گوناگون، ابلق

particolored (صفت)
رنگارنگ، متلون، ابلق

particoloured (صفت)
رنگارنگ، متلون، ابلق

دورنگ، دومایه، سفیدوسیاه


روزگار، زمانه


خلنگ


۱. دورنگ، دومایه، سفیدوسیاه
۲. روزگار، زمانه
۳. خلنگ


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دو رنگ . ۲ - رنگی سصفید که با آن رنگ دیگر باشد . ۳ - چپار خلنگ خلنج پیس پیسه نرپیسه سیاه و سفید . ۴ - روز گار زمانه تصاریف دهر صروف لیل و نهار . و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند بمناسبت سفید ی روز و سیاهی شب . ۵ - پر دو رنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ برای زینت بر طرف کلاه میزدند . یا ابلق ایام . دنیا و روزگار به اعتبار شب و روز . یا ابلق توسن . از شب و روز دو رنگ و سر کش . یا ابلق جهان تاز. شب و روز یا ابلق چرخ . ۱ - شب و روز . ۲ - روزگار . یا ابلق عمر . شب و روز یا ابلق فلک . ۱ - شب و روز . ۲ - روزگار .
نام قلعه سمئول بن عادیای یهودی

فرهنگ معین

(اَ لَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - دو رنگ . ۲ - پیس ، پیسه ، سیاه و سفید. ۳ - مجازاً روزگار، زمانه . ابلک هم گویند.

لغت نامه دهخدا

ابلق . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ سموأل بن عادیای یهودی و آنرا ابلق فرد نیز خوانند. و مشرف باشد بر تیما، میان حجاز و شام و آثار ابنیه ای از خشت خام بدان جا برجایست و از آنرو آن قلعه را ابلق خوانند که از دور بسیاهی و سپیدی زند.


ابلق. [ اَ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) بعض لغت نامه نویسان فارسی این کلمه را معرب ابلک فارسی گفته اند لکن لغویون عرب اشاره ای بدان نکرده اند. دورنگ :
خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست
آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست.
منوچهری.
|| رنگی سفید که با آن رنگ دیگر باشد. ( زوزنی ). || چپار. خلنگ. خلنج. پیس. پیسه. نر پیسه .( منتهی الارب ). || سیاه و سفید. || از خیل بمنزله ابقع است از مرغان و سگان. اسب که دو رنگ دارد یکی سپید و دیگر هر رنگ که باشد. ( تاج از مؤید ). خنگ زیور. مؤنث : بَلْقاء. ج ، بُلق :
نشست از بر ابلق مشک دم
جهنده سرافراز و روئینه سم.
فردوسی.
بدو گفت کردوی کای شهریار
نگه کن بدان گرد ابلق سوار.
فردوسی.
چنین گفت گستهم کای شهریار
برآنم که آن مرد ابلق سوار
برادرْم بندوی جنگ آور است
همان یارش از لشکری دیگر است.
فردوسی.
|| مجازاً، روزگار. زمانه. تصاریف دهر. صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند، بمناسبت سفیدی روز و سیاهی شب :
ای تاخته شصت سال زیرت
این مرکب بی قرار ابلق.
ناصرخسرو.
یکی بی جان و بی تن ابلق اسبی کو نفرساید
بکوه و دشت و دریا بر همی تازد که ناساید.
ناصرخسرو.
دهر ابلق است وعرصه خاکی مصافگاه
منشین بر او گرت نه سر زخم خوردن است.
مجیرالدین بیلقانی.
اگر ابلق دهر در زین کشی
وگر خنگ چرخت جنیبت کشد...
شرف الدین علی یزدی.
- ابلق ، سنجاب ابلق ؛ سنجاب دورنگ :
نمود پوشن و جوشن ز پشت شیر و پلنگ
شده بتوسن ابلق سوار هر صفدر.
نظام قاری.
در آن قتال دله صدر روی گردانید
بداد ابلق سنجاب پشت و کرد حذر.
نظام قاری.
امیران ارمک سلاطین اطلس
گزیده ز سنجاب ابلق مراکب.
نظام قاری.
- طلب ابلق عقوق ؛ طلب محال ، چه عقوق به معنی باردار است و ابلق نر باشد :
ور زو نزاد بچه راحت عجب مدار
کابلق اگر یکی ست وگر صد، سترون است.
مجیر بیلقانی.
|| در تداول فارسی ، پر دورنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ بر طرف کلاه زدندی زینت را.
- با زنگ و اَبلق ؛ تعبیری است مثلی ، بتعریض و سخریه ، با لباس و سلاح و دیگر چیزها.

فرهنگ عمید

۱. ویژگی هر چیز دورنگ، به ویژه سیاه و سفید.
۲. (اسم ) [قدیمی] پرهای سیاه و سفیدی که سپاهیان و رزم جویان به کلاه خود می زدند.
۳. (اسم ) مطلق اسب.
* ابلق ایام: [قدیمی، مجاز] دنیا و روزگار و زمانه به اعتبار روز و شب، ابلق چرخ، ابلق فلک.

۱. ویژگی هر‌چیز دورنگ، به‌ویژه سیاه ‌و ‌سفید.
۲. (اسم) [قدیمی] پرهای سیاه و سفیدی که سپاهیان و رزم‌جویان به کلاه خود می‌زدند.
۳. (اسم) مطلق اسب.
⟨ ابلق ایام: [قدیمی، مجاز] دنیا و روزگار و زمانه به اعتبار روز و شب؛ ابلق چرخ؛ ابلق فلک.


دانشنامه عمومی

ابلق (عربی شده واژه پارسی ابلک) به حیوانی می گویند که دارای دو رنگ سیاه و سفید باشد. از جمله حیواناتی که ابلق شان یافت می شود می توان به گاو، اسب، گربه، و انواع پرندگان اشاره کرد.
اسب های ابلق در واقع اسب های سیاهی هستند که یکی از چند الل ابلق شدن را در ژنوم خود دارند.

فرهنگ فارسی ساره

ابلک، سیاه سفید، دورنگ


گویش مازنی

/ablegh/ اسب دو رنگ - حیوان خال خالی و دو رنگ ۳اسبی که دست و پایش سفید باشد

۱اسب دو رنگ ۲حیوان خال خالی و دو رنگ ۳اسبی که دست و پایش سفید ...


واژه نامه بختیاریکا

پیسِه؛ پیسِه پلنگی؛ تَل پیسِه؛ شه پیسه

پیشنهاد کاربران

اولَق. . . . تو روستاهای کرمان شنیدم اینجوری گفته میشه

اوقات_ایام_عمر_دهر

عربی شده ی ابلک در پارسی ست! بگویید و بنویسید ابلک، نه ابلق


کلمات دیگر: