کلمه جو
صفحه اصلی

گچی

فارسی به انگلیسی

made of plaster, coated with plaster, chalk, made of gatch or plaster

made of gatch or plaster


chalk


فارسی به عربی

طباشیری

مترادف و متضاد

chalky (صفت)
گچی

plastery (صفت)
گچی

gypseous (صفت)
گچی، گچ دار

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به گچ . ۱ - ساخته از گچ : دیوار گچی شمع گچی . ۲ - گچ آلوده : سید میران سرشان. پالتو خود را که بدیوار گرفته و گچی شده بود تکاند . ۲ - گچ فروش فروشند. گچ .

لغت نامه دهخدا

گچی . [ گ َ ] (اِخ ) دهی از بلوکات عباسی ناحیه مضافات شش فرسخی مغرب عباسی است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 226).


گچی . [ گ َ ] (اِخ ) دهی از بلوکات کوه گیلویه ناحیه ٔ دشمن زیاری یک فرسخ بیشتر شمالی قلعه گل است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 274).


گچی . [ گ َ ] (اِخ ) دهی از بلوکات لارستان ناحیه جهانگیریه ، هشت فرسخ میانه ٔ جنوب و مغرب بستک است . (از فارسنامه ٔ ناصری ص 289).


گچی . [ گ َ ] (ص نسبی ) منسوب به گچ .
- شمع گچی ؛ در مقابل شمعپهن .
|| فروشنده ٔ گچ .


گچی . [ گ َ ](اِخ ) ابومسلم . پدر او به بصره آمده و خانه ای بساخت به گچ و آجر و به بنایان میگفت : گچ گچ ؛ یعنی گچ به کار برید و از این رو نام گچی بدو ماند. ابومسلم از بزرگان محدثین و عالیةالاسناد است . از اوست : کتاب السنن . کتاب المسند. (الفهرست ابن الندیم چ تجدد ص 288).


گچی. [ گ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به گچ.
- شمع گچی ؛ در مقابل شمعپهن.
|| فروشنده گچ.

گچی. [ گ َ ]( اِخ ) ابومسلم. پدر او به بصره آمده و خانه ای بساخت به گچ و آجر و به بنایان میگفت : گچ گچ ؛ یعنی گچ به کار برید و از این رو نام گچی بدو ماند. ابومسلم از بزرگان محدثین و عالیةالاسناد است. از اوست : کتاب السنن. کتاب المسند. ( الفهرست ابن الندیم چ تجدد ص 288 ).

گچی. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه ، 8500گزی جنوب خاوری هشتیان و 6000گزی خاور راه ارابه رو گنبد به هشتیان. دامنه ، سردسیر سالم و سکنه آن 259 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

گچی. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی از بلوکات لارستان ناحیه جهانگیریه ، هشت فرسخ میانه جنوب و مغرب بستک است. ( از فارسنامه ناصری ص 289 ).

گچی. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی از بلوکات عباسی ناحیه مضافات شش فرسخی مغرب عباسی است. ( فارسنامه ناصری ص 226 ).

گچی. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی از بلوکات کوه گیلویه ناحیه دشمن زیاری یک فرسخ بیشتر شمالی قلعه گل است. ( فارسنامه ناصری ص 274 ).

گچی . [ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه ، 8500گزی جنوب خاوری هشتیان و 6000گزی خاور راه ارابه رو گنبد به هشتیان . دامنه ، سردسیر سالم و سکنه ٔ آن 259 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و توتون . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


دانشنامه عمومی

گچی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
گچی (ارومیه)
گچی (پلدختر)
گچی (جاسک)
گچی (سراوان)
گچی (شیراز)
گچی (کهگیلویه)


کلمات دیگر: