کلمه جو
صفحه اصلی

کاه

فارسی به انگلیسی

chaff, hay, straw

straw, chaff


فارسی به عربی

قشة

مترادف و متضاد

pug (اسم)
خاک رس، کرجی بان، کاه، طره گیسو، ادم کوتوله، ضایعات غله، تفاله سیب، ادم محبوب، سگ کوتاه قامت چینی، بینی کوتاه و بزرگ و سرببالا

chaff (اسم)
سبوس، پوسته، کاه، پوشال، چیز کم بها یا بی اهمیت

straw (اسم)
خس، نی، بوریا، پیزر، کاه، پوشال، حصیر، پوشال بسته بندی

فرهنگ فارسی

یکی از دهستانهای بخش داورزن شهرستان سبزوار جنوب خاوری بخش و در شمال کالشور واقع است جلگه و معتدل محصول غلات پنبه راه شوسه تهران مشهد از شمال دهستان عبور میکند . این دهستان ۱۳ ده و۹۶۹۲ تن جمعیت دارد .
علف خشک وکوبیده گندم وجو، ساقه های خشک شده وکوبیده گندم یاجوکه بمصرف تغذیه دامهامیرسد
( اسم ) علف خشک ( جو و گندم ) که آنرا کوبیده و نرم کرده باشند . توضیح : ساقه های خشک کوبید. گیاهان خانواد. گندمیان خصوصا جو و گندم و برنج و ذرت و گاورس را گویند که هم بمصرف تغذی. دامها میرسد و هم در بنایی جهت تهی. کاهگل از آن استفاده میکنند و هم در نجاری بمنظور پر کردن تشک مبلها بکار میرود تبن : [ تقریر کرد که تنش را پوست کنده و بکاه آکنده و آویخته است ] . ( ظفرنام. یزدی ) یا کاه سبز . کاه ساق. بقوت ( مانند با قو نخود و لوبیا و ماش و غیره ) را بمناسبت آنکه سبز رنگ است بدین نام خوانده اند . یا کاه مکی . گور گیاه تبن مکی . یا اگر کاه از تو نیست کاهدان ( کهدان ) از تست . ( مثل ) . اگر طعام از غیر است شکم از خود تست . آن قدر مخور که از امت بمیری : [ بسیار مخور که نان هراسان از تست بر خویش ترحمی که این جان از تست ] . [ دیگ شکم از طعام لبریز مکن گر کاه نباشد از تو کهدان از تست ] . ( میر الهی همدانی ) یا کاه پارینه ( کهنه ) بباد دادن . بر گذشته فخر کردن نازیدن ف زدن . یا کاه در دهن گرفتن . اظهار عجز کردن زنهار خواستن : [ گر بمیدان ریاضت کهربا دعوی کند کاه گیرد در دهن از شرم رنگ زرد ما ] .
در طوالش درخت زیرفون را کاه نامند

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) علف خشک . ، از ~ کوه ساختن کنایه از: چیزی را بیش از حد بزرگ یا مهم جلوه دادن .

لغت نامه دهخدا

کاه. ( اِ ) هندی باستان کاشه ، پهلوی کاه ، کردی که . ( حاشیه برهان چ معین ). علف خشک را گویند. ( برهان ). ساقه گندم و جو خشک شده و در هم کوفته. قطعات خشک ساقه گندم و جو و برخی گیاهها :
بچشمت اندر بالار ننگری تو به روز
به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه.
رودکی.
بدو گفت : کاه آرو اسبش بمال
چو وقت جو آید بکن در جوال.
فردوسی.
کاهی است تباه این جهان ولیکن
در پیش خر و گاو زعفران است.
ناصرخسرو.
سوی گاو یکسان بود کاه و دانه
به کام خر اندر چه میده چه جودر.
ناصرخسرو.
نخواهد همی ماند با باد مرگت
بدین خرمن اندر نه کاه و نه دانه.
ناصرخسرو.
غلامان را نان و گوشت و اسبان را کاه و جو نبود. ( تاریخ بیهقی ).
علم داری عمل نه ، دان که خری
بار گوهر بری و کاه خوری.
سنائی.
ز شرم جاهش عیوق برنیارد سر
ز بیم عدلش بیجاده بر ندارد کاه.
ابوالفرج رونی.
روی من کاهست خاکی کاش از خون گل شدی
تا بخون دل سر خاک وحید اندودمی.
خاقانی.
آن نه بینی که بر سر خرمن
دانه در زیر و کاه برزبر است.
خاقانی.
دانه دل جو جو است و چهره کاه
کاه و جوزین دست سرمایی فرست.
خاقانی.
کاه که علف ستور است خود به تبع حاصل آید. ( کلیله و دمنه ).
میل از این جانب اختیاری نیست
کهربا را بگو که من کاهم.
سعدی.
چند در خانه کاه دود کنی
سفری کن مگر که سود کنی.
اوحدی.
کاه باید که بنازد که خریداری یافت
کهربا را چه تفاخر که پی کاه شود؟
اوحدی.
شریف را به خسیسان رجوع می افتد
که برگ کاه بودداروی پریدن چشم.
صائب.
- آب زیر کاه ؛ آنچه ظاهر آن بهتر از باطن است. مثل در باغ سبز، هر چه فریبنده و خوش ظاهر باشد :
حال من و تو از من و تو دور نیست ز آنک
تو آب زیر کاهی و من کاه زیر آب.
خاقانی.
با مهان آب زیر کاه مباش
تات بی آب تر ز که نکنند.
خاقانی.
می شدند آن هر دو تا نزدیک چاه
اینت خرگوشی چو آب زیر کاه.
مولوی.
ز چرب و نرمی دشمن فریب عجز مخور
دلیر بر سر این آب زیر کاه مرو.

کاه . (اِ) در طوالش درخت زیرفون راکاه نامند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زیرفون شود.


کاه . (اِخ ) دهستانی است از بخش داورزن شهرستان سبزوار. دارای 9692 تن سکنه است . آب آن ازقنوات و محصول عمده اش غله و پنبه است . این دهستان شامل 13 آبادی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


کاه . (نف مرخم ) مخفف کاهنده . (یادداشت مؤلف ). بصورت مزید مؤخر در ترکیبات آید: جانکاه ، عمرکاه ، انده کاه ، محنت کاه . (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به هر یک از این کلمات شود.


کاه . (اِ) هندی باستان کاشه ، پهلوی کاه ، کردی که . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). علف خشک را گویند. (برهان ). ساقه ٔ گندم و جو خشک شده و در هم کوفته . قطعات خشک ساقه ٔ گندم و جو و برخی گیاهها :
بچشمت اندر بالار ننگری تو به روز
به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه .

رودکی .


بدو گفت : کاه آرو اسبش بمال
چو وقت جو آید بکن در جوال .

فردوسی .


کاهی است تباه این جهان ولیکن
در پیش خر و گاو زعفران است .

ناصرخسرو.


سوی گاو یکسان بود کاه و دانه
به کام خر اندر چه میده چه جودر.

ناصرخسرو.


نخواهد همی ماند با باد مرگت
بدین خرمن اندر نه کاه و نه دانه .

ناصرخسرو.


غلامان را نان و گوشت و اسبان را کاه و جو نبود. (تاریخ بیهقی ).
علم داری عمل نه ، دان که خری
بار گوهر بری و کاه خوری .

سنائی .


ز شرم جاهش عیوق برنیارد سر
ز بیم عدلش بیجاده بر ندارد کاه .

ابوالفرج رونی .


روی من کاهست خاکی کاش از خون گل شدی
تا بخون دل سر خاک وحید اندودمی .

خاقانی .


آن نه بینی که بر سر خرمن
دانه در زیر و کاه برزبر است .

خاقانی .


دانه ٔ دل جو جو است و چهره کاه
کاه و جوزین دست سرمایی فرست .

خاقانی .


کاه که علف ستور است خود به تبع حاصل آید. (کلیله و دمنه ).
میل از این جانب اختیاری نیست
کهربا را بگو که من کاهم .

سعدی .


چند در خانه کاه دود کنی
سفری کن مگر که سود کنی .

اوحدی .


کاه باید که بنازد که خریداری یافت
کهربا را چه تفاخر که پی کاه شود؟

اوحدی .


شریف را به خسیسان رجوع می افتد
که برگ کاه بودداروی پریدن چشم .

صائب .


- آب زیر کاه ؛ آنچه ظاهر آن بهتر از باطن است . مثل در باغ سبز، هر چه فریبنده و خوش ظاهر باشد :
حال من و تو از من و تو دور نیست ز آنک
تو آب زیر کاهی و من کاه زیر آب .

خاقانی .


با مهان آب زیر کاه مباش
تات بی آب تر ز که نکنند.

خاقانی .


می شدند آن هر دو تا نزدیک چاه
اینت خرگوشی چو آب زیر کاه .

مولوی .


ز چرب و نرمی دشمن فریب عجز مخور
دلیر بر سر این آب زیر کاه مرو.

صائب .


چون شود دشمن ملایم احتیاط از کف مده
مکرها در پرده باشد آب زیر کاه را.

صائب .


آب زیر کاه را باشد خطر از بحر بیش
صائب از همواری خلق جهان غافل مباش .

صائب .



فرهنگ عمید

۱. =کاستن
۲. کاهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جان‌کاه.


ساقه های خشک شده و کوبیدۀ گندم یا جو که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد.
۱. =کاستن
۲. کاهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جان کاه.

ساقه‌های خشک‌شده و کوبیدۀ گندم یا جو که معمولاً به مصرف خوراک دام می‌رسد.


دانشنامه عمومی

کاه ساقه و پوسته ای است که اطراف دانه های غلات مانند گندم و جو را می پوشاند و هنگام خرمن کوبی، خرد شده، از دانه جدا می شود.کاه از محصولات جانبی کشاورزی است.
کاه نخود
کاه گندم
کاه برنج
کاه عدس
کاه جو
کاه یولاف
کاه غنی شده با اوره
کاه آفتابگردان
کاه و یونجه خوراک های اصلیِ چارپایانند. به محلی که کاه در آن ذخیره و نگه داری می شود کاهدان می گویند. کاه را در روستاها با گِل می آمیزند و با آن ماده ای ساختمانی به نام کاه گل درست می کنند. کاه در کاه گل نقش استحکام بخشی و چسبانندگی را به عهده دارد.
در زمین هایی که با ماشین کمباین درو می شود، حجم زیاد کاه مشکل ساز است.
در ادبیات فارسی، کاه نمادی از کوچکی، خواری، بی ارزشی است.

واژه نامه بختیاریکا

پیقِه؛ دِر؛ کَه

پیشنهاد کاربران

کاه: در پهلوی با همین ریخت به کار می رفته است و هزوارش آن TBNA بوده است.
( ( ز پویندگان هر چه بد تیزرو
خورش کردشان سبزه و کاه و جو ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 254. )


علف خشک

بی اهمیت کم ارزش ارزان پوشانی


کم ارزش
بی اهمیت


کاه ، کلمه ای ترکی است . که از "قاو" ترکی برگرفته شده است . به معنی چیزی کا به راحتی اتش زده میشود . توخالی ، هرچیزی که تو خالی باشد . بصورت کاه وارد زبان فارسی شده است .
و بصورت cave به معنی غار وارد انگلیسی شده است .
قاووات در ترکی به معنی ادم سبک سر یکی دیگر از مشتقات ان است .
منبع : فرهنگ ترکی_فارسی شاهمرسی
دیوان الغت ترک


کلمات دیگر: