کلمه جو
صفحه اصلی

وقفه


مترادف وقفه : ایست، بند، تعطیل، توقف، درنگ، رکود، سکته، سکون، فترت، فرصت، متارکه، مکث

متضاد وقفه : پویایی

برابر پارسی : درنگ، ایست

فارسی به انگلیسی

pause, standstill, interruption, abeyance, break, check, discontinuance, gap, halt, intermission, interregnum, interval, lapse, outage, respite, rest, stop, stoppage, tie-up, letup

pause, standstill, interruption


abeyance, break, check, discontinuance, gap, halt, intermission, interregnum, interruption, interval, lapse, outage, pause, respite, rest, standstill, stop, stoppage, tie-up


فارسی به عربی

تعلیق , ذراع , عصا , فترة , فجوة , محطة , مهلة , هوة , وقف

عربی به فارسی

مطرح کردن , گذاردن , قراردادن , اقامه کردن , ژست گرفتن , وانمود شدن , قيافه گرفتن , وضع , حالت , ژست , قيافه گيري براي عکسبرداري , )سوال پيچ کردن باسلوال گير انداختن


مترادف و متضاد

suspension (اسم)
متارکه، وقفه، تعلیق، ایست، توقف، تاخیر، تعطیل، بی تکلیفی، اندروایی، اویزانی، سوسپانسیون، اندروا، اویزش

abeyance (اسم)
بی تکلیفی، وقفه، تعلیق

break (اسم)
وقفه، تفریح، تنفس، شکاف، شکست، شکستگی، فرصت، مهلت، فرجه، انقصال، بادخور

pause (اسم)
وقفه، مکی، سکوت، توقف، درنگ

interval (اسم)
وقفه، ایست، فاصله، فرجه، مدت، فترت، خلال

hiatus (اسم)
وقفه، فاصله، شکاف، التقای دو حرف با صدا

standstill (اسم)
وقفه، ایست، ثابت، تعطیل، بدون حرکت

cease (اسم)
وقفه، ایست، توقف

paralysis (اسم)
وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی

stick (اسم)
وقفه، وضع، چسبندگی، چسبناک، چوب، چماق، عصا، چوب دستی، تاخیر، باهو، شلاق، پیچ درکار

gap (اسم)
وقفه، شق، دهنه، رخنه، شکاف، درز، جای باز، اختلاف زیاد

station (اسم)
وقفه، جا، وضع، موقعیت، مرکز، مقام، رتبه، مرحله، پاتوغ، جایگاه، ایستگاه، موقعیت اجتماعی، در حال سکون، ایستگاه اتوبوس و غیره، توقفگاه نظامیان و امثال ان

timeout (اسم)
وقفه، ایست، فاصله، مهلت، تایم، ساعت غیبت کارگر

caesura (اسم)
وقفه، ایست

chasm (اسم)
وقفه، شکاف، فرق بسیار، پرتگاه عظیم

jib (اسم)
وقفه، حرف، ارواره، دهان، لب زیرین، بادبان سه گوش جلو کشتی

deadlock (اسم)
وقفه، بن بست، بی تکلیفی

desuetude (اسم)
ترک، وقفه، عدم استعمال، موقوف شدگی

ایست، بند، تعطیل، توقف، درنگ، رکود، سکته، سکون، فترت، فرصت، متارکه، مکث ≠ پویایی


فرهنگ فارسی

رویدادی که باعث می‌شود تا یک برنامۀ درحال‌اجرا به‌طور موقت به حالت تعلیق درآید


(اسم ) ۱- توقف ایست : (( چو یوسف شربتی در دلو خورده چو یونس شربتی در حوت کرده . ) ) ( گنجین. گنجوی ) ۲- توقف درحرفی از کلمه . ۳- فراغت فرصت . ۴- توقف بین دومقام (ابن العربی ) علت وقفه آن است که سالک حقوق مقامی را که از آن بیرون آمده ادا نکرده و هنوز مستحق دخول در مقام بالاتر نیست بنابراین بین دو مقام سر گردان است . ۵ - تعطیل . یا ایجاد وقفه کردن . تعطیل کردن . یا وقفه حاصل شدن ( پیدا شدن ) . موقتا تعطیل شدن .

فرهنگ معین

(وَ فِ یا فَ ) [ ازع . ] (اِمص . ) ۱ - توقف ، ایست . ۲ - توقف در حرفی از کلمه . ۳ - فراغت ، فرصت .

لغت نامه دهخدا

( وقفة ) وقفة. [ وَ ف َ ] ( ع اِ ) پی که بر کمان پیچند. || پی بالای گرده علیا. هما وقفتان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ایست. درنگ. مکث. توقف :
چه یوسف شربتی در دلو خورده
چه یونس وقفه ای در حوت کرده.
نظامی.
|| ریب و شک. ( اقرب الموارد ). || ( اصطلاح صوفیه ) حبس بین دو مقام. ( از تعریفات سید جرجانی ). توقف بین دو مقام. ( ابن العربی ). وقفه. علت وقفه آن است که سالک حقوق مقامی را که از آن بیرون آمده ادا نکرده و هنوز مستحق دخول در مقام بالاتر نیست ، بنابراین بین دو مقام سرگردان است. ( تاریخ تصوف تألیف غنی ص 658 ). || توقف در حرفی از کلمه ای. وقف. || فراغت. فرصت. || تعطیل.
- ایجاد وقفه کردن ؛ تعطیل کردن.
- وقفه حاصل شدن ( پیدا شدن ) ؛ موقتاً تعطیل شدن. لنگ شدن کار.

وقفة. [ وَ ف َ ] (ع اِ) پی که بر کمان پیچند. || پی بالای گرده ٔ علیا. هما وقفتان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || ایست . درنگ . مکث . توقف :
چه یوسف شربتی در دلو خورده
چه یونس وقفه ای در حوت کرده .

نظامی .


|| ریب و شک . (اقرب الموارد). || (اصطلاح صوفیه ) حبس بین دو مقام . (از تعریفات سید جرجانی ). توقف بین دو مقام . (ابن العربی ). وقفه . علت وقفه آن است که سالک حقوق مقامی را که از آن بیرون آمده ادا نکرده و هنوز مستحق دخول در مقام بالاتر نیست ، بنابراین بین دو مقام سرگردان است . (تاریخ تصوف تألیف غنی ص 658). || توقف در حرفی از کلمه ای . وقف . || فراغت . فرصت . || تعطیل .
- ایجاد وقفه کردن ؛ تعطیل کردن .
- وقفه حاصل شدن (پیدا شدن ) ؛ موقتاً تعطیل شدن . لنگ شدن کار.

فرهنگ عمید

۱. فاصلۀ زمانی کوتاه.
۲. درنگ، ایست.
۳. [مجاز] نقصان، رکود.

دانشنامه عمومی

در فرهنگ رایانه، وقفه یا انترراپت (به انگلیسی: Interrupt) یک سیگنال به ریزپردازنده است که به توجه و پاسخ سریع CPU نیاز دارد. هنگامی که یک وقفه رخ می دهد، پردازنده عملیات جاری خود را متوقف می کند تا به درخواست وقفه رسیدگی کند. ریزپردازنده های خانواده ۸۰۸۶ به وقفه های تولید شده به وسیله سخت افزار و نرم افزار پاسخ می دهند که به ترتیب به آن ها وقفه های سخت افزاری، و وقفه های نرم افزاری گفته می شود.
وقفه های داخلی سخت افزاری
وقفه های خارجی سخت افزاری
وقفه های نرم افزاری
فرض کنید که قرار است بین هارد و سی پی یو ارتباط برقرار شودو هرگاه خواندن تمام شد cpu مطلع شود اگر یک بیت برای اینکار بگذاریم و cpu دائماً چک کند هزینه بر است اما وقفه نیاز به کنترل cpu ندارد و هر وقت خواندن تمام شد هارد یک وقفه برای cpu می فرستد.
انواع وقفه
۲۵۶ سطح الویت توسط پردازنده های ۸۰x۸۶ پشتیبانی می شود که می توان آن ها را به سه گروه کلی تقسیم کرد:

دانشنامه آزاد فارسی

وقفه (interrupt)
سیگنالی ارسال شده از پردازندۀ رایانه به منظور جلب توجه پردازنده. وقفه ها ابزار ارتباطی پردازنده با دیگر سخت افزارهای رایانه اند. وقتی که پردازندۀ یک رایانه وقفه ای را دریافت می کند عملیات جاری خود را متوقف نموده و وضعیت کاریش را ذخیره می کند و کنترل را به روتین خاصی به نام handler یا تابع رسیدگی کننده به وقفه می سپارد. این روتین حاوی دستورالعمل هایی است که برای کار با وضعیت خاص بوجود آمده توسط آن وقفه مورد استفاده قرار می گیرند. اگر بیش از یک درخواست وقفه وجود داشته باشد، یک سلسله مراتب از اولویت بندی های مربوط به وقفه ها تعیین می کند که کدام یک از درخواست های وقفه باید در ابتدا مورد عمل قرار گیرد.

فرهنگستان زبان و ادب

{interrupt} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] رویدادی که باعث می شود تا یک برنامۀ درحال اجرا به طور موقت به حالت تعلیق درآید

واژه نامه بختیاریکا

گِر

جدول کلمات

توقف

پیشنهاد کاربران

فرجه. . . .


کلمات دیگر: