وزارت . [ وِ رَ ] (از ع اِمص ) وزارة.
وزیر بودن . وزیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شغل وزیر. (ناظم الاطباء). شغل و مقام وزیر. (فرهنگ
فارسی معین )
: شغل وزارت ری و جبال و آن نواحی مهمتر شغلهاست . (تاریخ بیهقی ). باری چند امیر محمود گفته بود که قاضی را وزارت شاید. (تاریخ بیهقی ). آلب ارسلان ... وزارت بر نظام الملک حسن طوسی مقرر کرد. (فرهنگ فارسی معین از سلجوقنامه ٔ حسن وزیری چ خاور ص
23).
بر آسمان وزارت گر انجم هنرستی
وزارت و هنر امروز در شکار منندی .
خاقانی .
نجم سعادتش در ترقی بود تا به اوج وزارت رسید. (گلستان سعدی ). رجوع به وزیر شود. || نیابت حکومت (عهد مغول ). (فرهنگ فارسی معین از قزوینی ، یغما
7:
7 ص
296،
297).