کلمه جو
صفحه اصلی

مملوک


مترادف مملوک : برده، بنده، زرخرید، عبد، غلام

متضاد مملوک : ارباب، مالک

فارسی به انگلیسی

possessed, owned, slave

slave


مترادف و متضاد

برده، بنده، زرخرید، عبد، غلام ≠ ارباب، مالک


فرهنگ فارسی

بنده، برده، غلام، ممالیک جمع
( اسم ) در ملک آورده شده . ۲ - ( صفت ) بنده غلام : ( شاها اگر بعرش رسانم سریر فضل مملوک این جنابم و مسکین این درم . ] ( حافظ . ۲۲۵ ) جمع : ممالیک .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - بنده ، غلام . ۲ - کنیز. ج . ممالیک .

لغت نامه دهخدا

مملوک . [ م َ ] (اِخ ) سلاطین مملوک یا ممالیک ،وارثان ایوبیان در مصر و شام بودند و به دو دسته تقسیم می شوند: یکی سلاطین مملوک بحری و دیگر سلاطین مملوک برجی . رجوع به کتاب سلسله های اسلامی از کلیفورد ادموند بوسورث و رجوع به ممالیک در همین لغت نامه شود.


مملوک . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بنده و ملک کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بنده . (غیاث اللغات ). بنده ٔ درم خریده . (دهار). غلام . برده . مولی . زرخرید. درم خرید. بنده ٔ زرخرید. رقبه . عبد. اصطلاحاً بندگان سپید را مملوک و بندگان سیاه را عبد می گفتند. (یادداشت مرحوم دهخدا). نسمة. عبدل . مربوب . ج ، ممالیک . (منتهی الارب ) : ضرب اﷲمثلاً عبداً مملوکاً لایقدر علی شی ٔ. (قرآن 75/16).
تویی مملوک و هم مالک تویی مفضول و هم فاضل
تویی معمول و هم عادل تویی بهرام و هم کیوان .

ناصرخسرو.


ای شش جهت از بلند و پستی
مملوک ْ ترا به زیردستی .

نظامی .


به مملوکی خطی دادم مسلسل
به توقیع قزلشاهی مسجل .

نظامی .


که مملوک وی بودم اندر قدیم
خداوند اسباب و املاک و سیم .

سعدی (بوستان ).


احوص را مملوکی بود دعوی می کرد که از عرب است . (تاریخ قم ص 256). || آنچه در تصرف و تملک کسی است . مایملک : مملوک و مقدور خویش در مصالح و مناحج او بذل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 64). اگر همه عمر بشکر آن نعم و قضاء حق آن قیام نمایم و مملوک و موجود خویش در مصالح آن جانب صرف کنیم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 87). || نیک خمیر شده . (ناظم الاطباء).آرد نیک خمیر شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).

مملوک. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) بنده و ملک کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بنده. ( غیاث اللغات ). بنده درم خریده. ( دهار ). غلام. برده. مولی. زرخرید. درم خرید. بنده زرخرید. رقبه. عبد. اصطلاحاً بندگان سپید را مملوک و بندگان سیاه را عبد می گفتند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). نسمة. عبدل. مربوب. ج ، ممالیک. ( منتهی الارب ) : ضرب اﷲمثلاً عبداً مملوکاً لایقدر علی شی ٔ. ( قرآن 75/16 ).
تویی مملوک و هم مالک تویی مفضول و هم فاضل
تویی معمول و هم عادل تویی بهرام و هم کیوان.
ناصرخسرو.
ای شش جهت از بلند و پستی
مملوک ْ ترا به زیردستی.
نظامی.
به مملوکی خطی دادم مسلسل
به توقیع قزلشاهی مسجل.
نظامی.
که مملوک وی بودم اندر قدیم
خداوند اسباب و املاک و سیم.
سعدی ( بوستان ).
احوص را مملوکی بود دعوی می کرد که از عرب است. ( تاریخ قم ص 256 ). || آنچه در تصرف و تملک کسی است. مایملک : مملوک و مقدور خویش در مصالح و مناحج او بذل کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 64 ). اگر همه عمر بشکر آن نعم و قضاء حق آن قیام نمایم و مملوک و موجود خویش در مصالح آن جانب صرف کنیم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 87 ). || نیک خمیر شده. ( ناظم الاطباء ).آرد نیک خمیر شده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مملوک. [ م َ ] ( اِخ ) سلاطین مملوک یا ممالیک ،وارثان ایوبیان در مصر و شام بودند و به دو دسته تقسیم می شوند: یکی سلاطین مملوک بحری و دیگر سلاطین مملوک برجی. رجوع به کتاب سلسله های اسلامی از کلیفورد ادموند بوسورث و رجوع به ممالیک در همین لغت نامه شود.

فرهنگ عمید

بنده، برده، غلام.

دانشنامه عمومی

مملوک در عربی به معنی برده است و می تواند به یکی از پادشاهی های زیر اشاره کند:
خوارزمشاهیان در ایران (۱۰۷۷ تا ۱۲۳۱ میلادی)
سلطنت مملوک (دهلی) (۱۲۰۶ تا ۱۲۹۰ میلادی)
سلطنت مملوک (مصر) (۱۲۵۰ تا ۱۵۱۷ میلادی)
سلطنت مملوک عراق زیر سلطهٔ عثمانی (۱۷۰۴ تا ۱۸۳۱ میلادی)
از این میان، سلطنت مملوک در مصر طولانی ترین سلطنت را دارا بود که با ترفیع سربازان ترک از نژاد قپچاق و دیگر نژادهای ترک و چرکسها و گرجی ها دولتی نظامی را در تاریخ مصر اسلامی تشکیل دادند.
Wikipedia contributors, "Mamluk," Wikipedia, The Free Encyclopedia, (accessed January 10, 2015).

گویش مازنی

/mamlok/ انباشته – پر

انباشته – پر


پیشنهاد کاربران

مملوک باشد : یعنی دارای مالک خاص باشد .


کلمات دیگر: